eitaa logo
آلاچیق 🏡
1هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬نماهنگ |يا مَن أَرْجُوهُ لِكُلِّ خَیْرٍ... 🤲 ⭕️همخوانی دعای هر روز ماه رجب 📌جدیدترین اثر: 💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠 ✅بسیار زیبا و شنیدنی @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 میدونستید گوگوش؛ 🔻که موقع انقلاب از ایران رفته بود، ❌ چند ماه بعد از انقلاب به ایران برگشت؟ ⁉️همون موقع هم یه عده بهش گفته بودند اگر برگردی اعدام میشی! ‼️اما پاسدارهای سپاه طور دیگه ای باهاش برخورد میکنن؛ ✖️خونه‌ش رو هم که قرار بوده خوابگاه بشه بهش برگردونده بودن ❓چرا ..بوووووووق... دارن معین رو می‌ترسونن که نیاد ایران؟ @Alachiigh
🔴💢 به بهانه بزرگداشت‌های پی در پی برای هاشمی ♻️ درگیری‌هایی هاشمی رفسنجانی با خودش! 🔰 بی شک قدرتمندترین جریان پیش روی انقلاب اسلامی امام خمینی رحمه الله علیه شخص هاشمی رفسنجانی بود. 👈 آقای هاشمی رفسنجانی هم چپ بود هم راست. هم اصولگرا بود و هم اصلاح طلب، هم فرمانده جنگی بود که به فرموده امام "اگر ۲۰ سال هم طول بکشد ما ایستاده ایم" و هم فرمانده آتش بس جنگ ! 👈 هاشمی رفسنجانی هم روحانی بود و هم در روز عاشورا اهل عشق و حال و قایق سواری در سد لتیان بود. 👈 او هم از بزرگان انقلاب مستضعفین امام بود و هم مدافع نظریه اقتصاد لیبرالی توسعه و له شدن لاجرمِ مستضعفین در لای چرخ های توسعه . 👈 هاشمی هم سرباز امام جامعه بود و هم تئوریسین جامعه بدون امام بعد از امام (ره). 👈 هاشمی هم شاگرد امامی بود که مرگ بر آمریکا را خلق کرده بود و صراحتا رابطه با آمریکا را رابطه گرگ و میش می‌دانست و هم استاد رابطه با آمریکا و زنده باد کدخدا بود. 👈 هاشمی هم رئیس مجلسی بود که به دستور امام واژه "مطلقه" را در کنار ولایت فقیه قانون اساسی قرار داد و هم مبدع اطاعت نکردن از ولی فقیه. 👈 هاشمی خالق اولین طبقه نو کیسه‌گان انقلابی بود هم از طرف خانواده به عنوان یک زاهد معرفی می‌شد. 👈 هاشمی هم شوالیه سرخ پوش انقلاب بود در برابر اصلاح‌طلبان و هم رهبر بلامنازع اصلاح طلبان بود در برابر علمدار انقلاب. 👈 هاشمی هم مولود مبارک انتخابات ایران در مجلس و ریاست جمهوری بود و هم بزرگترین مخالف همین ساز و کار قانونی در فتنه ۸۸. 👈 هاشمی هم منادی شعار مرگ بر دیکتاتور بود و هم به دنبال ریاست جمهوری مادام العمر. 👈 هاشمی هم فرزند انقلاب حوزه علمیه اسلام ناب امام بود و هم موسس آنتی تز انقلاب در حوزه های علمیه. 👈 هاشمی بر این باور بود که ولایت فقیه تا غلبه انقلاب بر آشوب‌های اول انقلاب اعتبار دارد و بعد از آن باید بساط خود را برچیند و بدین منظور تا آخرین لحظه و تا کنار رود نیل تمام تلاش خود را بکار گرفت تا امت موسی را به اسارت در جامعه بدون امام فرعون ها برگرداند ... 👈 و در نهایت هاشمی رفسنجانی مغروق دریایی شد که آیه "اِنّ مَعیَ رَبّی، سَیَهدین موسای زمان، آن را شکافت ... 👈 آری هاشمی رفسنجانی که فرزند ناخلف انقلاب بود، فرزندان خلفی بر جای گذاشت که هم ایران را چپاول کردند و هم با شعار چپاول ستیزی بر انقلاب مستضعفین تاختند، هم چادر بر سر کردند و هم بر ضد حجاب شوریدند، هم شعار کفرستیزی دادند و هم با کفر بهاییان هم آغوش شدند ... 👈 هاشمی رفسنجانی مرموزترین و پیچیده‌ترین اپوزیسیون برای اصلی‌ترین میراث امام یعنی ولایت مطلقه فقیه بود که نائب امام خمینی هم او را با جمله "نزدیکترین فرد به خود" در دایره انقلاب حفظ فرمودند و هم با سه مرتبه استغفار برای او - بدون استفاده از جمله "انا لا نعلم منه الا خیرا" - راهی دیار باقی نمودند... ✍ مهدی جوان @Alachiigh
🔻❌چه کسی به این کتاب‌ها مجوز انتشار داده!؟ 🔴❌داستانهایی برای عادی سازی همجنس‌بازی و دگرباشی و... برای کودکان! 🔹از انتشارات آذرمیدخت قزوین (معنویت پژوهی) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔹 يجاهدون في سبيل الله ولا يخافون لومة لائم @Alachiigh
فاطمه: همش داشتم به این فکر میکردم اگه ازدواج کنه من باید چیکار کنم؟ میتونم بعدش ازدواج کنم؟ یا اصلا میتونم روز عروسیش برم؟ میتونم دست کس دیگه ای و تو دستش ببینم؟ فکر کردن به این چیزا اشکامو روونه صورتم میکرد. رو کاناپه رو به روی تی وی نشسته بودم. یه قلپ از چاییمو خوردم و دوباره گذاشتمش روی میز. اشکمو با دستم پاک کردم و سعی کردم خودمو عادی جلوه بدم. موبایلمو گرفتم دستم که دیدم ریحانه اس ام اس داده. +سلام. کجایی؟ خابی یا بیدار؟ اگه بیکاری بیا بریم یه سر بیرون دور بزنیم. بهش پیام دادم : _ بیکارم .کجا بریم؟ +چه میدونم بریم بیرون دور دور. خندیدم و: _باشه.کی بریم؟ +اگه میتونی یه ساعت دیگه بیا تندیس. _باش. رفتم تواتاقم. از کمد یه مانتوی روشنِ کرم برداشتم با یه شلوار نخودی پوشیدم‌. یه لبخند نشست رو لبم‌. یه روسری تقریبا همرنگ مانتوم برداشتم. موهامو دم اسبی بستم که از روسریم نزنه بیرون. روسریم رو هم یه مدل جدید بستم. یه قسمتشو بلندو قسمت دیگشو کوتاه تر گرفتم. قسمت بلنده رو دور سرم دور زدم و روی روسری پاپیونی گره زدم‌ . میدونستم محمد رو نمیبینم ولی چادر رو از رو آویز برداشتم و سرم کردم. به مامان زنگ زدم و گفتم دارم میرم بیرون . اونم بدون هیچ مخالفتی قبول کردو نه نیاورد. با یه آژانس رفتم سمت بازار تندیس! رو یه نیمکت نشستم و منتظر ریحانه شدم. به ساعتم نگاه کردم‌. چهار و نیم بود. رو این نیمکتا همه دونفره مینشستن. دلم چقدر برای محمد تنگ شده بود‌. نمیدونم چرا انقد زود به زود دلم براش تنگ میشد. کاش الان اینجا بود‌... ولی اون الان ...! راستی ازدواج کرده !!؟ زیاد اینجا خرید نمیکردیم ولی با این وجود وقتایی که می اومدیم دور بزنیم با مامان می اومدم... یه بارم با مصطفی اومده بودم روز دختر که برام یه شال زرشکی خرید و بستنی مهمونم کرده بود مثلا. هعی.... تو افکار خودم غرق بودم که یکی از پشت چشامو گرفت. برگشتم ک دیدم ریحانس. با ذوق گف : +چطوری دختره؟ یه لبخندساختگی بهش تحویل دادمو: _ممنون. تو خوبی؟ +هعی بدک نیستم. بیا بریم دور بزنیم . از جام پاشدم و دنبالش رفتم. سعی کردم همه ی دقت و حواسم به ریحانه باشه تا کاراشو تقلید کنم. نمیدونستم فایده داره ، بدرد میخوره یا نه ...! ولی احساس خوبی داشتم ... انگار از شب قدر از نو امید تو دلم جوونه زده بود. رسیدیم دم یه مغازه که سر درش نوشته بود "ملزومات حجاب‌". حجابم مگه ملزومات داشت... از نوشتش خندم گرفت که دیدم ریحانه رفت تو مغازه...!
من هم دنبالش رفتم. فروشندش یه خانمی بود.. روکرد سمت فروشنده و : +سلام خانم‌ ببخشید یه ساق مشکی وسرمه ای میخام. داشتم به وسایلاشون نگا میکردم که فروشنده اومد و چیزایی که ریحانه گفت و گذاشت رو میز. منم رفتم پیش ریحانه. _عه از این آستینا! مامان منم میزاره. البته مال اون سادستا. تازه فقط هم یکی داره . از حرفم خندش گرفت. به ساق ها نگاه کرد و گفت +نه اینا رو نمیخام. سادشو ندارین؟ بدون گیپور. فروشنده سرشو تکون داد و رفت یه قسمت دیگه که گفتم. اینا قشنگ بودن که . چرا نخریدی؟ با گیپور خوشگل تره ک تا سادش. به صورتم خیره شد و: +نه به جای حجاب جنبه ی جلب توجهش‌ بیشتره.اصلا فلسفه ی حجاب اینه که آدم باهاش جلب توجه نکنه دیگه. عجیب بهش نگاه کردمو: _این چیزا رو شوهرآخوندت بهت یاد میده؟ باشه بابا تسلیم. +نه بابا اون بدبخت زیاد چیزی نمیگه داداش محمد حساسه. اینو ک گفت گوشام تیز شد. _روچی؟ساق دست؟ +این رو همه چی حساسه‌ بابا. ساق ، روسری، گیره روسری و از همه مهم تر چادر!!!! فروشنده اومد سمتمون و ساقای ساده ی رنگیش رو باز کرد.از توشون یه سرمه ای سیر و مشکی در آورد و گذاشت جلو ریحانه. ریحانه کیف پولشو در اورد و گفت +چقدر میشه؟ _۱۲ هزارتومن. پول رو گذاشت رو میز و رفت سراغ گیره ها. +نگاه کن این گیره طلایی ها رو. برگشتم سمت انگشت اشارش که چشمام به گیره های خوشگل رنگی با اویزای مختلف خورد. بهش گفتم. _واسه منم یه سادشو انتخاب کن. +ساده؟ _اره. داشت تو گیره ها میگشت که برگشتم سمت فروشنده. _اگه میشه یه ساق مشکی ساده به من هم بدین. اینو ک گفتم ریحانه برگشت سمتم و با تعجب نگام کرد ‌ +فاطمه چیزی شده؟ _نه مگه باید چیزی شده باشه!!! انگار از حرفش پشیمون شد. برگشت و بعد اینکه انتخاب کرد اورد گذاشتشون رو میز که فروشنده حسابشون کنه‌ . خواستم از تو جیبم کارتمو در بیارم که دستشو گذاشت رو دستم و گفت +حالا میدونیم پولداری. ولی دست تو جیبت نکن . بزار این بارو من حساب کنم‌ . سرمو به معنی اصلا تکون دادم و گفتم: _امکان نداره‌ چرا تو حساب کنی؟ تازشم پولدار کجا بود. +تعارف میکنی؟ میگم نه دیگه. بزار این اولین ساق و گیره ای ک میخری رو من بهت هدیه داده باشم اینجوری دل من هم شاد میشه. با لبخند نگاهش کردم که ملتمسانه گفت +باشه؟ از کارش خجالت کشیده بودم. یه باشه گفتم و خواستم از مغازش برم بیرون که یهو یه چیزی به سرم زد و گفتم‌ _راستی ریحانه!!! چادر چی؟ کدوم چادر خوبه ؟ الان اینی ک سر منه خوبه؟ +خوبه؟ این عالیه دختر. از خوبم خوب تر. خیلی ماه میشی باهاش. از حرفش انرژی گرفتم و از مغازه اومدم بیرون. ریحانه هم حساب کرد و از مغازه زد بیرون. ساق و گیره های من رو داد دستم و گفت +مبارکت باشه. ازش تشکر کردم و: _مرسی . خیلی زحمت کشیدی. ولی ازت توقع نداشتم‌. دستشو کشیدمو بردمش سمت همون بستنی فروشی‌ ای که با مصطفی بستنی خوردیم. اونم بدون اینکه چیزی بپرسه دنبالم اومد. دوتا معجون سفارش دادم و به ریحانه اشاره کردم بشینه رو نیمکت تا حاضر شه. اونم ذوق زده نشست رو نیمکت. پول معجونا رو حساب کردمو رفتم سمتش که گفت +عه زحمتت شد که . اینو گفت و روسریش رو با دستش صاف کرد. معجونش رو دادم دستش . چادرم باعث میشد که روسریم هی عقب بره و موهام مشخص شه. برا همین هی حرص میخوردم‌ اصلا چی بود این چادر اه. به خودم نهیب زدم ک منطقی باش. چادر بد نیست. اتفاقا از وقتی ک رو سرم دارمش احساس بهتری دارم. احساس امنیت بیشتری میکنم. به ریحانه اشاره زدم که بریم تو پاساژ اونجا خلوت تره. با حرفم از رو نیمکت پاشد و دنبالم اومد. رفتیم تو و بعد اینکه خوردنمون تموم شد یه خورده دور زدیم. ریحانه به ساعت موبایلش نگاه کرد و گفت: +خب دیگه بریم خونه یواش یواش. میترسم شب شه محمد صداش در آد . : فاطمه زهرادرزی،غزاله میرزاپور @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏صلی الله علیک یا علی بن محمد یا امام هادی🤚🖤 یا اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ 👌بشنوید .. التماس دعا 🖤شهادت دهمین وصی، امام علی النقی (ع) تسلیت باد🖤 @Alachiigh
🔴 5 خاصیت لوبیا قرمز برای سلامتی... ۱ کنترل وزن ۲ پیشگیری از دیابت ۳ پیشگیری از سرطان ۴ سلامت قلب و عـروق ۵ سلامت دستگاه گوارش @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سردارجاویدالاثر شهیدحاج علی قوچانی🌹 شهید که شد جنازه‌اش موند تو منطقه حاج‌ حسین‌ خرازی منو فرستاد تا دنبالش بگردم رفتم منطقه، همه جا رو آب گرفته بود هر چی گشتم اثری از علی نبود! خبرش رو که به حاجی دادم، باورش نشد خودش اومد باز هم گشتیم، فایده نداشت، جنازه‌اش موند که موند ... علی دو سال قبل توی بقیع متوسل شده بود به بانوی مدینه خواسته بود شهید که شد بی مزار بمونه شبیه بی بی حاجتش رو گرفت، همون طور که می‌خواست گمنام باقی موند و بدون مزار ... ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴📣 مهم ...بسیار مهم ❌❌و این یک فاجعه ملی است که رخ داده است 💢 جهانی‌سازی (دلاری‌سازی) قیمت‌های مواد اولیه در داخل کشور، دولت را ضعیف، ملت را فقیر و هزینه‌های تولید را سرسام آور کرده است. 🔻 تنها برندگان این وضع، خام‌فروشان و دلاری‌فروشان هستند. @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥🔴نظر صریح نائب امام زمان(عج) درباره حجاب و کشف حجاب ⭕️قابل توجه کسانیکه با سانسور سخنان اخیر رهبر انقلاب درباره حجاب فکر می‌کنند می‌توانند حساسیت مسئله را در جامعه کم کنند. قابل توجه مدعیان دین داری و ولایت مداری که آرام آرام با فتنه کشف حجاب کنار آمده اند ❌اقای سخنگوی شورای نگهبان بشنوید. ❌قابل توجه آقایان رئیسی ، قالیباف ، اژه ای و شرکا ! ❌چند دور ببینید شاید تکونی خوردید و اون دنیا کمتر گیر باشید @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🔴🎥تصاویری جدید و زیبا از حال و هوای پیاده‌روی زائران در مسیر‌های منتهی به سامرا و همچنین پذیرایی مواکب بمناسبت علیه السلام پیشنهاد میکنم ببینید 👌 @Alachiigh
❌💢 از بی بند و باری پس از نظام رسیدند به بی بند و باری در درون نظام❗️ 🔹در فتنه کشف حجاب و بی بند و باری، ضد انقلاب و یک اقلیت غیر قابل اعتنا، به دنبال بی بند و باری پس از نظام جمهوری اسلامی بودند. 👈 آنگاه با این دستفرمانِ برخی مسئولین، آن افراد مورد اشاره، اکنون به کشف حجاب و بی بند و باری در درون نظام رسیده اند! ♨️واقعاً مسئولین حواسشان هست دارند چه کار می کنند؟ مسئولینِ مقصر این وضعیت، بدون فوت وقت، توبه کنند و هر چه زودتر این اقلیت را سرجایشان بنشانند. @Alachiigh
+این بشر با این اخلاقش اخر روح الله رو هم مثل خودش میکنه‌ . از حرفش خندم گرف. چقدر محمد سخت گیر بود. نمیدونم میتونستم با اینا کنار بیام یا نه... ولی تنها چیزی ک میدونستم این بود ک اخلاقش خیلی برام شیرین بود. ریحانه ادامه داد: +بیا بریم خونمون بعد از شام زنگ‌بزن بیان دنبالت. _نه اصلا امکان نداره. این دفعه تا تو نیای من نمیام‌خجالت میکشم عه‌ . +نه دیگه فک کردی زرنگی!!! الان اینجا نزدیک خونه ی ماس. باید بیای. وگرنه باهات کات میکنم همینجا برای همیشه. خواستم بلند بخندم که سعی کردم جلوی خودمو بگیرم. _خدایی نمیام خونتون نزاشت حرفم تموم شه‌ دستمو کشید و منو با خودش برد. دلم میخواست از خواستگاری داداشش بپرسم و بگم عکس دختره رو بهم نشون بده. ولی روم نمیشد. دیگه در مقابلش مقاومت نکردم. اتفاقا دوست داشتم که برم خونشون. فرصت خوبی بود که ازش حرف بکشم‌. تو راه راجع ب درس و انتخاب رشته حرف زدیم تا رسیدیم‌ . خونشون سه تا خیابون پایین تر از پاساژ تندیس بود . ____ چند دقیقه ای بود ک رسیده بودیم خونشون. با مامان تماس گرفتم و گفتم که خونه ریحانه اینام.که قرار شد بعد از اذان بیاد دنبالم‌ . با باباش سلام علیک کردم و تو اتاقش منتظر نشسته بودم تا ریحانه لباساشو عوض کنه. این دفعه محمد نبود .اصلا نبود. میخواستم بحث خواستگاریو پیش بکشم و بازش کنم ولی هم روم‌نمیشد هم نمیدونستم باید چی بگم‌و چجوری رفتار کنم که ضایع نباشه و ریحانه نفهمه. داشتم تو ذهنم یه جوری جمله بندی میکردم که ریحانه گفت +بیا بریم پیش بابام تنهاس میخام قرصاشو بدم. چادرمو رو سرم مرتب کردمو دنبالش رفتم. دوباره با همون صحنه مواجه شدم. لنگه ی شلوار خالی باباش. دلم میخاست ازش بپرسم چی شده که فکر کنم از نگاهم فهمید برای همین گف +تو جبهه جامونده. با این حرفش با فاصله نشستم نزدیکش. 👇👇
ریحانه مشغول قرص ها بود . در جواب بابای ریحانه با تعجب گفتم _پس چیکار میکنین؟ اشاره زد به پای مصنوعی کنارش بغضم گرفت از نگاه باباش چه خانواده ی زجر کشیده ای ... یه دفعه باباش گفت +میخوای برات تعریف کنم؟ بی اختیار سرمو تکون دادم. باباش شروع کرد به حرف زدن و من با دقت به حرفاش گوش میکردم. از داستان زندگیش میگفت از اینکه چندین نفر تو بغلش شهید شدن و خودش جامونده بود. بعد از اینکه حرفاش تموم شد، اشاره کرد به چفیه ای که روی کتابخونه ی چوبی ای که بالا سرش نصب شده بود و رو به من گفت +مال همون موقع هاس. ریحانه پاشد و چفیه رو داد دست باباش. باباش هم چفیه رو دراز کرد سمت من. +بیا دخترم ! نمیدونستم‌باید چیکار کنم. چفیه رو ازش گرفتم بهش نگاه کردم. جاذبه ای که داشت باعث شد بچسبونمش به صورتم و ببوسمش که یه دفعه متوجه شدم این اشکامه که روی چفیه میریزه و خیسش میکنه. تو حال و هوای خودم بودم که صدای محمد از تو حیاط اومد داد زد : +ریحانه!!!! هی ریحانه بیا اینا رو از دستم بگیر کمرم شکست. بدو دیگه خسته شدم آهای کجایی پس؟ بعد دوباره یه دفعه داد زد +اهههه بیا دیگه چهار ساعته دارم صدات میکنم. دوباره دلم یجوری شده بود. تپش قلب گرفتم محمد بود؟ جدی محمد بود؟ وای خدای من. سعی کردم آرامشم رو حفظ کنم و کاری نکنم که بیشتر از من بدش بیاد. دست ب روسریم کشیدم و خودم رو تو صفحه ی مشکی گوشیم نگاه کردم. خب زیاد هم بد نبودم‌ . اشکامو با گوشه ی چادرم پاک کردم چفیه رو دادم دست پدرش که محمد با پاش به در لگد زد و گفت _ یا الله و وارد شد. فهمیده بود من اونجام ؟ نه قطعا متوجه نشده. اگه میدونست که داد و بیداد راه نمینداخت. خب اگه نمیدونست پس چرا گفت یا الله. داشتم به سوالای تو ذهنم جواب میدادم که یهو ریحانه پرید سمتش و چیزایی که دستش بود رو ازش گرفت. میخواستم بهش نگاه کنم ولی از پدرش میترسیدم. ی دفعه باباش گفت +آقا محمد خونه رو گذاشتی رو سرتااا... مهمون داریم پسرم. از جام بلند شدم و آروم گفتم +سلام. اول رو به باباش سلام کرد بعد روشو برگردوند سمت من که جواب سلامم رو بده ولی چیزی نگف ثانیه ها رو شمردم. ۳ ثانیه چیزی نگفت طبق شمارشم واردچهارمین ثانیه شدم که گفت _سلام نگاهم دائم رو دست چپش میچرخید میخواستم ببینم حلقه پیدا میشه تو دستش یا نه . با دیدن انگشتر عقیق تو دستاش خشکم زد. انگار وا رفته بودم. محمد رفت سمت آشپزخونه. بغض تو گلوم سخت اذیتم میکرد ازدواج کرده بود؟ به همین زودی!! حالا چرا عقیق انداخته دستش؟ احساس میکردم کلی سوال تو سرم رژه میره برای همین سرگیجه گرفتم با هر زحمتی که شده بود خودمو رسوندم به اتاق ریحانه تلفنم رو برداشتم و زنگ زدم به مامان که زودتر بیاد دنبالم. ریحانه هم بعد چند دقیقه اومد پیشم دیگه نتونستم طاقت بیارم بالاخره با بغض گفتم _این داداشت میخواست ازدواج کنه؟ چیشد؟ ازدواج کرد؟ چرا به من نگفتی؟ جشن عقد نگرفتن؟ وای وای من چی گفتم؟ تاریخ عقد رو پرسیدم؟ از حرف خودم حالم بد شد میخواستم بلند داد بزنم گریه کنم ک ریحانه گفت +نه بابا توهم دلت خوشه !! دختره گفت باهاش به تفاهم نرسیدم. چی چیو به تفاهم نرسیدی. تا پریروز داشت واسش میمرد. یه خورده مکث کرد و بعدش ادامه داد +خودش محمد و رد کرد بعد تازه از اون موقع با منم سرسنگینه‌ .به زور سلام میکنه . هه. حس کردم اگه اینا رو الان نمیگفت دیگه چیزی ازم باقی نمیموند! حرفاش بهم انرژی داد تونستم خودمو کنترل کنم نفهمیدم چطوری ولی حالم خیلی خوب شده بود بغضم جاش رو به یه لبخند داد این یعنی یه فرصت طلایی دوباره . خیلی خوشحال شده بودم حس میکردم الان دیگه دارم تو آسمون رو بال فرشته ها راه میرم. میدونستم این رد کردن اتفاقی نبود. میدونستم این اتفاق الکی نیست. خدا بالاخره جواب گریه ها و دعاهامو داده بود ! دلم میخواست تا صبح برام حرف بزنه . همینجوری بگه من بشنوم و انرژی بگیرم که صدای تلفنم مانع ادامه ی حرفش شد. از جام پاشدم و بوسیدمش. _مرسی بابت امروز‌ ریحانه خیلی دوست دارم . بمونی برام تو دخترک مهربونم . فرشته ی منی اصن تو!!! اونم منو بغل کرد و با تعجب در جواب حرفام گفت: +بری؟ _اره مامانم اومد بالاخره. دلم میخواست با محمد هم خداحافظی کنم ،دوباره ببینمش،دوباره از نو قند تو دلم آب کنم، ولی تو هال نبود. از اتاق رفتم بیرون. رو ب پدرش گفتم _دست شماهم درد نکنه‌ خیلی زحمت دادم. شرمنده ببخشید تو رو خدا. این دفعه لنگه ی شلوارش خالی نبود. از جاش پاشدو +نه دخترم مراحمی همیشه بهمون سر بزن خوشحال میشیم‌. بهش یه لبخند گرم زدم وگفتم _خداحافظ +خدانگهدار بندای کفشموکه بستم برای ریحانه دست تکون دادم و از خونه خارج شدم. سوار ماشین مامان شدم با دیدن چهرم ذوق زده شد. یه سلام واحوال پرسی گرم کردیم و بعدش روندتاخونه‌ . حالم بهتر شده بود. خیلی بهتر از قبل. @Alachiigh
🔴 قبل از خواب اعداد یک تا صد را به صورت برعکس بشمارید ... ▫️ این کار به تقویت ذهن و کاهش ابتلا به آلزایمر کمک می کند و باعث آرامش در خواب میشود @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید محمد قاسم احمدی🌹 💢از شهدای اتباع اهل سنت حادثه کرمان... زنجیر هیأت امام حسین هنوز در خانه‌اش آویزان بود میگفتند دائم می‌رفت هیأت... هرسال زیارت امام رضا میرفت و ماهم به برکت او به زیارت مشهد می‌رفتیم.. 🔻هر هفته می‌رفت زیارت حاج قاسم و گاهی اوقات از استاد کارش برای رفتن به گلزار شهدا مرخصی میگرفت. خواهرش میگفت از معرفت تو خانواده نظیر نداشت. باباش میگفت محمد قاسم چند نوبت از من خواسته بود هر وقت از دنیا رفتم منو نزدیک مزار حاج قاسم دفن کنید. 🔻خیلی اهل نذر دادن و کمک به بقیه بود و به مادرش میگفت که اگه یه جایی کمک میکنین کسی نباید بفهمه فقط خودت باید بدونی و به مادرشم میگفته من اگه جایی کمک میکنم شما نباید بدونین. خیلی دست و دل باز بوده. خواهرش میگفت اگه ۱۰_۲۰ تومن فقط پول تو جیبش داشته و تو خیابون کسی ازش درخواست کمک میکرده همون پول رو بهش میداده. خواهر کوچیکه محمدقاسم خیلی دلتنگ داداش بود کفشها و لباسهای خون آلود و زنجیرهای هیئتی محمد قاسم رو گذاشته بود داخل دکور خانه... ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
اکران اختصاصی فیلم مسافری از گانورا ویژه بسیجیان 😍🙂 🏫مکان :سینما یاسمن ⏰زمان: پنج شنبه ۲۸ دی ماه سانس: ۱۵ الی ۱۷ هزینه:باتخفیف‌ویژه بسیجیان ۱۰ هزار تومان برای ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر به آیدی @Sadathosen مراجعه فرمایید
🔴🔻 اعجوبه ای به نام حسن طهرانی مقدم! 🔹چی بود این شهید طهرانی مقدم! واژه اسطوره براش خیلی حقیره، زمان جنگ فرمانده یگان توپخانه سپاه بود، وقتی صدام شهرها رو با موشک اسکاد بی میزد به قول سردار نقدی، ما در به در دنبال یه چیزی بودیم فقط تو بغداد فرود بیاد،نه سر جنگی نه قدرت انفجاری ،دقت ،هیچی، فقط اونجا بیوفته بگیم ما هم زدیم! 🔹مطلق کشورها سلاح نمیدادن رفیق دوست کانال زد با حافظ اسد تو سوریه و قذافی تو لیبی که موشک بدن! ۱۳ نفر از اعضای یگان توپخانه سپاه به سرپرستی شهید طهرانی اعزام شدن لیبی و سوریه! 🔹 بازم مرام سوری ها،حافظ اسد گفت زرادخانه موشکی ما زیر نظر روس هاست، موشک نمیتونیم بدیم ولی آموزش میتونیم بدیم! آموزش باز و بسته کردن کلاشینکف نه ها،شلیک موشک! کامل آموزش دادند 🔹 آمریکایی ها قبل انقلاب اینجا سایت هاگ داشتند،قذافی در ازای امتیاز در اختیار قرار دادن یه سایت هاگ قرار شد موشک بده! ۳۰ تا اسکاد بی داد! کلا ۳۰ تا! وسطش هم ول کردن رفتن! حسن طهرانی مقدم! از صفرِ صفرِ صفر ما رو رسوند به جایی که الان انقدر موشک داریم برای شلیک مداوم اونها نیاز به سیستم رگباری داریم،یعنی انقلابی از واحد توپخانه ما رو رسوند به تیربار موشکی! 🔹 رو اینا فکر می کنید یا نه؟ انقدر این آدم پشتکار و دانش و ابتکار و ایمان و توسل داشت،علم! دینامیک،مکانیک، شیمی،مغناطیس،آخرت تبدیل تهدید به فرصت! که ایران رو در برابر بزرگترین ارتش شر جهان به بازدارنگی موشکی رسوند! آخر هم سر آرمانش جونشو گذاشت،شهید شد، این شهید عالی مقام 🔹یه جمله طلایی داره میگه فقط انسان های ضعیف به قدر امکانات کار میکنند! 🔹 افتخار! متعلق به حسن طهرانی مقدمه! شهید میشه سر عقیده اش.... اینه، انقلابی اینه از توپخانه میرسه به تیربار موشکی! ✍ موشک جواب موشک هنوز یکسال از تشکیل یگان توپخانه سپاه نگذشته بود و کلی آرزوهای دوربرد داشتیم که یک روز آمد و استعفایش را گذاشت روی میز. 🔹گفتیم چه شوخی بی‌مزه‎ای! 🔸گفت شوخی ندارم، من باید بروم یگان موشکی را عَلَم کنم. 🔹گفتیم هنوز کلی کار و ایده روی زمین مانده در توپخانه داریم... گفت اینها مال شما، من باید بروم.علت را جویا شدیم. جوابش مثل همان موشکهایی که بعدها ساخت، ویران کننده بود؛ «صدام روی سر مردم موشک می‌ریزد و مردم در کنار آوار موشکها شعار می‌دهند موشک جواب موشک... اما دست امام خالی است. من باید بروم دست خمینی را پر از موشک کنم تا حرف مردم زمین نماند...» 🔹 سه چهار ماه بعد، اولین موشک به بغداد اصابت کرد. حسن مقدم روی موشک نوشته بود: "و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی... " 🌹خاطره از سردار یعقوب زهدی @Alachiigh