🔴 این غذاها را هرگز در مایکروفر گرم نکنید سمی میشوند ...
🔹تخم مرغ آب پز
▫️سوسیس و کالباس
🔹مرغ
▫️سبزیجات سبز برگ
🔹شیر سینه مادر
#مایکروفر
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
🌹سردارشهید_حاج_حسن_باقری🌹
...و سلام بر او که می گفت:
«شما همتون برید
یا همه تون بمونید
هیچ فرقی به حال اسلام نمی کند
ما مکلف به انجام وظیفه ایم»
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌طرف چهار بمب گذاری که در اصفهان قصد جنایت داشته و مجازات شده اند را آورده روی خط میگه نظرت را بگو
⭕️پاسخ: من مشکلی با جمهوری اسلامی ندارم بلکه فراتر، مشکل با ایران دارم...
اینم برای شناخت بیشتر این کثافتهای حرام لقمهای که یکسری براشون دل میسوزونند
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌هشدار معاون سابق سازمان برنامه و بودجه: بهتر است روحانی و وزرایش سکوت کنند
روایت جدید میرکاظمی از فاجعهای که روحانی تحویل رئیسی داد!
#بانیان_وضع_موجود
#پروویی_نجومی
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌⭕️این سوال زیباکلام سوال خیلیاس که ایران چرا اسرائیل رو ول نمیکنه، چرا دنبال نابودی اسرائیله. خیلی از بدبختیهای ما بخاطر همین دشمنیهای الکیه و نظیر این صحبتها
این گزارههای غلط رو برای ما جاانداختن. درحالیکه قضیه برعکسه
ببینید پاسخ کوروش علیانی رو
✍حسین دارابی
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#لطفاً_ببینید
🔴باغ های قرآنی اسپانیا قسمت اول
در این فیلم مشاهده می کنید که متخصصان این باغها با آنکه مسلمان نیستند آنها را بر اساس آیات قرآنی ایجاد کردند.
در ضمن میبینید که مسلمانها چه گیاهانی به دنیای غرب هدیه دادند و آنها در عوض چه گیاهانی برای ما آوردند
❌راستی پس چرا باغ شهرای ما فقط کاج و چمن و انواع بی ثمرهاست؟ 🧐
#باغ_قرانی
#باغ_اسلامی
#باغ_مزرعه_مرتع_قران_روایی
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_هشتاد_و_یک چاره ای هم نداشتم میخواستم زودتر این روزای کسل کننده بگذره. روزا پشت هم به
#ناحله
#قسمت_هشتاد_و_دو
به قیافم تو آینه نگاه کردم
آماده بودم
چادرم رو سرم کردم
ولبه های روسری مشکیم رو هم صاف کردم
بوی خوش ادکلنم اتاق و پر کرده بود بس که با فاصله زدم.
گوشیم رو برداشتم.
این بار مانتو قهوه ایم جیب نداشت و مجبور شدم گوشیم رو دستمنگه دارم
به مامان هم گفتم کجا میخوام برم و ازش خداحافظی کردم.
امروز بهتر از روزای قبل بودم
نصف مسیر رو پیاده رفتم.
هم پاهام درد گرفته بودو هم دیر شد
واسه همین ترجیح دادم بر خلاف میلم تاکسی بگیرم.
داشتم به این فکر میکردمم چی میشد حداقل برای یه مدت کوتاه همه غم هام محو میشد
وقتی رسیدیم کرایه رودادم و پیاده شدم
با شوق رفتم طرف ریحانه
نشست بود کنار قبر پدرش وسرش رو پاهاش بود
متوجه حضورم نبود
کنارش نشستم و دستم رو گذاشتم رو شونه اش که سریع برگشت سمتم
با دیدنم یه لبخندی زد و گفت:
+ سلام با کی اومدیی؟
_سلام بر تو ای دختر زیبای من .با پاهایم آمده ام
+خداروشکر که خل شدی دوباره
خندیدم و محکم بوسیدمش ک صداش بلند شد
با دستم رو سنگ قبر زدم و فاتحه خوندم.
یهو یاد چیزی افتادم وزدم رو صورتم و گفتم ای وای میخواستم گل بخرم بزارم رو مزار شهدا
+خب حالا اشکالی نداره دفعه بعد بخر
_اخه شاید همیشه بابا اینا اینطوری نباشن باید از فرصتام استفاده کنم
اینجا گل فروشی نزدیک نداره؟
+داره ولی خیلی نزدیک نیستا.
_اشکالی نداره میرم زود میام.
چیزی نگفت و با لبخند بدرقه ام کرد
میخواستم فقط امروز رو به چیزای بد فکر نکنم
قدم هام رو تند کردم و با راهنمایی این و اون گل فروشی روپیداکردم
هرچی گل سرخ رنگ به چشمم خورد رو برداشتم
حساب کردم و با همون لبخند که از لبام یه لحظه امکنار نمیرفت برگشتم
به یکی از بزرگترین آرزهام رسیده بودم
حق داشتم خوشحال باشم
دلم میخواست به همه ی دنیا شیرینی بدم
از دور ریحانه رو دیدم که یه کتابی دستشه و داره میخونه
وقتی نزدیک تر شدم فهمیدم قرآنه
با تعجب نگام کرد و گفت :
+فاطمهه کل مسیر رو دوییدی؟
_نهه چطور؟
+خیلی زود رسیدی
خندیدم و دوباره نشستم کنارش
گوشیم رو گذاشتم کنارش و
چندتا شاخه گل تو دوتا دستم گرفتم
بلند شدم ک گفت :
+کجا؟
_میرم اینارو بزارم رو سنگ قبر شهدا.
توهم بقیه رو بزار .
+آها باشه یه چند صفحه مونده تموم شه میام
از ریحانه دور شدم و رسیدم به اولین شهید.
به عکسش نگاه کردم و بعدگل رو گذاشتم رو مزارش.
وقتی به چهره هایی که جوون بود میرسیدم
تاریخ تولد و شهادتشون رو نگاه میکردم تا بفهمم چند سالشونه.
گلای تو دستم تموم شده بود
به اطرافم نگاه کردم تا ببینم ریحانه اومده یا نه.
وقتی کسی رو ندیدم رفتم سمت قبر پدرش
غروب شده بود و هوا به تاریکی میرفت
باید عجله میکردم خیلی کند بودم
وقتی نزدیک شدم متوجه حضور یه مردی کنار ریحانه شدم
به خیال اینکه روح الله ست جلو رفتم
سرش پایین بود
الان که نزدیک تر شده بودم فهمیدم هیکل و موهاش هیچ شباهتی به روح الله نداره.
چند قدم رفتمجلو
سرش رو که بالا آورد احساس کردم یه لحظه پاهام بی حس شد.
داشتم میافتادم ولی تونستم خودم رو واسه حفظ آبرومم که شده نگه دارم .
با یه لبخند که تضاد زیادی با چشمای خستش داشت و تمام سعیش ،رو پنهان کردنش بود نگام کرد
چقدر دلم میخواست یه بار دیگه لبخند رو روی صورت ماهش ببینم
فکر میکردم توهم زدم .خیلی هل شده بودم.
چرا میخندید؟
تمام تلاشام رو دوباره بر باد دادم
غرور الکی
وقار الکی
خانومی الکی
وخلاصه هرچی که تا الان واسه یاد گرفتنش خودمو هلاک کرده بودگ
همه از یادم رفت
سرش رو انداخت پایین و سلام کرد
با صدای سلامش به خودم اومدم و مثل خودش جواب دادم.
ریحانه شرمنده گفت :
+فاطمه جون ببخشید دیر کردم محمد یهویی پیداش شد حواسم پرت شد.
جایی که بودم باعث قوت قلبم بود
از چندتا شهید گمنامی که تازه رو قبرشون گل گذاشته بودم والتماسشون کردم که منو به آرزوم برسونن خواستم بهم ارامش بدن .صدای تالپ تولوپ قلبم اجازه نمیداد فکر کنم
بعد از چند دقیقه تونستم مثل قبل آروم شم گفتم :
_اشکالی نداره بیا بریم بقیش رو بزاریم.
+باشه راستی گوشیت زنگ خورد.
_عه ندیدی کی بود؟
+مادرت بود ولی جواب ندادم.
خواستم بگم باشه بعد بهش زنگ میزنم که صدای آرامشبخشی که گذاشته بودم رو آهنگ زنگم مانع شد.
گوشیم رو سنگ قبر بود
سریع برداشتمش و جواب دادم
_سلام
+سلام فاطمه جون من دارم میرم بیمارستان .بیامدنبالت؟
_الان؟
+اره دیگه شب شدا بابات خوشش نمیاد زیاد بیرون بمونی
نگام به گلا افتاد وگفتم:
_آخه الان که...
دلم میخواست بیشتر بمونم من تازه محمد رو دیده بودم نمیخواستم این فرصت رو از دست بدم.
ولی چاره ای نداشتم:
+باشه بیا
+چند دقیقه دیگه میرسم فعلاخداحافظ
ناراحت گوشیم رو قطع کردم
دوباره توجه ام به محمد جلب شد حس کردم داشت چیزی به ریحانه میگفت و با دیدن من ادامه نداد.
ریحانه گفت:
+چیشد فاطمه جون میخوان بیان دنبالت ؟
با لب و لوچه ای اویزون گفتم :
_اره
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹سردار شهید احمد کاظمی🌹
روایت شهید احمد کاظمی از لحظه شهادتش به نقل فرزند شهید
اونقدر کیف داد...
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌#اصغر_فرهادی گفته تا #حجاب تو ایران اجباری باشه منم فیلم نمیسازم
💢👆مردم هم تو کامنتها اینجوری از خجالتش در اومدن😁😁👌
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌مهدی نصیری: جمهوری اسلامی به پایانش رسیده..
❌کدام دستآورد؟ بگن آقایون! کدام قله؟!
ادامه کلیپ رو در پاسخ به این صحبتها ببینید
#ایران_قوی
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 ماجرای شفافیت آراء در مجلس
✅ قبل از #فحش_دادن به مسئولین این کار را فراموش نکنید...
✅پیشنهاد دانلود
#مشارکت_حداکثری
#روشنگری
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥❌برهنگی سازماندهی شده توسط بهائیان در شیراز❗️
❌ لخت چرخیدن در خیابان شده منبع درآمد برا یه عده
#حجاب
#روشنگری
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_هشتاد_و_دو به قیافم تو آینه نگاه کردم آماده بودم چادرم رو سرم کردم ولبه های روسری م
#ناحله
#قسمت_هشتاد_و_سه
دستش رو گذاشت روبازوم و گفت :
+بهشون زنگ بزن ،بگو ما میرسونیمت نگران نباشن خیلی دیر نمیشه.
با اینکه تو دلم عروسی به پا کرده بودم گفتم:
_نه بابا چرا به شما زحمت بدم داره میاد دیگه.
ریحانه اخم کرد و گفت :
+حرف نباشه زنگ بزن .
_آخه...
+آخه بی آخه بدو
زنگ زدم به مامان.
خداروشکر قبول کرد، فقط تاکید داشت دیر نکنم
ریحانه یه نیمچه لبخندی زد وگل هارو برداشت
چندتا شاخه از دستش گرفتم و دوباره گذاشتم رو سنگ قبر پدرش
هی میخواستم به محمد نگاه کنم ولی نمیشد
میترسیدم مچم رو بگیره و دوباره مثل اوایل باهام لج شه.
ازش دور شدیم و روی همه ی قبرا گل گذاشتیم
با صدای اذان ریحانه دستم رو گرفت و گفت :
+وضو داری؟
+نه
_خب اشکالی نداره بیا بریم وضو بگیر بعد بریم تو حسینیه نماز بخونیم
دستم رو کشید و با خودش برد
داشتیم از کنار محمد رد میشدیم که از جاش بلند شد و گفت :
+ریحانه جان
ریحانه ایستاد
وقتی نگاهشون رو به هم دیدم
تازه تونستم محمد رو برانداز کنم
چشم هاشو دوخته بود به ریحانه و
ازش پرسید:
+کجا؟
که ریحانه گفت :
_میخوایم وضو بگیریم داداش
لباسش و تکوند و گفت صبر کن منم بیام.
ریحانه متعجب پرسید :
+مگه وضو نداری؟
محمد گفت :
_دارم
اومد کنارمون ریحانه هم دیکه چیزی نپرسید
که محمد بعد چند لحظه سکوت ادامه داد:
+ شب شده اون سمت تاریکه
پشت حسینیه هم که شرایطش رو میدونی عزیزم ...!
ریحانه گفت:
+بله چشم
محمد کنار ریحانه راه می اومد
به ریحانه نزدیک شدم و گفتم :
+چیشد ؟
آروم لبخند زد و گفت هیچی بابا داداشم میترسه لولو بخورتمون
فکر نمیکردم دستشویی انقدر فاصله داشته باشه
مسیر تاریکی هم داشت
محمد بیرون ایستاد و منو و ریحانه سریع رفتیم تو
ریحانه منتظر موند وضو بگیرم
پرسیدم :
+ریحانه جون تو همیشه وضو داری؟
+من نه در این حد سعادت ندارم ولی محمد همیشه با وضوعه
من چون داشتیم میومدیم اینجا وضو گرفتم.
نمیدونستم چجوری لبخندم رو جمع کنم
لبخندی که سعی کردم پنهونش کنم از چشم ریحانه دور نموند
سریع وضو گرفتم واومدیم بیرون .
تا اومدیم بیرون چشمم خوردبه تابلوی روبه روم.
یه فلش زده بود و بالاش نوشته بود "غسالخانه"
یخورده اونور تر رو که نگاه کردم یه تابوت چوبی جلوی یه دردیدم
تنم از ترس مور مورشدم
نگاهم خیره موندبه نوشته
از بچگی از هرچی که به مرده ربط داشت میترسیدم
نگاهم برگشت به محمد که دیدم نگاه اون هم به منه
از ترس و هیجان این نگاه
دستام یخ شد
بی اراده به محمدچندقدم نزدیک تر شدم که ریحانه هم اومد
قدم هام رو باهاشون میزون کرده بودم که عقب نمونم
داشتم از ترس هلاک میشدم ولی با این حال سعی کردم مثل ریحانه رفتار کنم
بالاخره رسیدیم به حسینیه و نمازمون رو خوندیم
دلم نمیخواست انقدر زود ازشون جدا شم.
تازه تمام غم هام فراموش شده بود
با ریحانه از حسینیه بیرون اومدیم
چند دقیقه بعد
محمد هم اومد بیرون.
کفشش روپوشید و جلوتر از ما حرکت کرد
پشت سرش رفتیم
نشستیم تو ماشین
ریحانه به احترام من کنارم رو صندلی عقب نشست
خیره بودم به موهای محمد که روبه روم بود
خوشحال بودم از اینکه تو این حالت نمیتونه مچم رو بگیره
یخورده از مسیر رو که رفتیم دوباره گوشیم زنگ خورد
مامانم بود
ترجیح دادم جواب ندم تا وقتی نرسیدم خونه
محمد از تو آینه به ریحانه نگاه میکرد
عجیب شده بود
ریحانه برگشت سمتم وگفت:
+فاطمه جون آهنگ زنگت خیلی قشنگه میدونی کی خونده؟
بدون توجه به حضور محمد با ذوق گفتم:
+نه من خیلی مداحی گوش نکردم واسه همین مداح نمیشناسم جز یه نفر که پسر عموی بابامه
ریحانه شیرین خندید
برگشتم و یه نگاه به محمد انداختم تا ببینم اون چه واکنشی نشون داده که با لبخندش مواجه شدم
ادامه دادم :
+مداحی هم زیاد دوست نداشتم ولی نمیدونم چرا این یکی انقدر به دلم نشست.یه حس خوبی میده اصلا.با اینکه سوزناکه و انگار از ته دل خوندنش ولی بهم آرامش میده.خدا میدونه تا الان چند بار گوشش کردم.
هرچی بیشتر میگفتم لبخند ریحانه غلیظ تر میشد
دستم رو تو دستش گرفت و خوشگل نگام کرد
سکوت بینمون با صدای ذکر یا حسین شکسته شد
محمد مداحی پلی کرده بود
چند ثانیه بعد مداح شروع کرد به خوندن
سرم و تکیه دادم به پنجره ماشین و چشم هامو بستم
دلم میخواست حس خوبی که الان دارم رو جمع کنم تا همیشه باهام بمونه
یخورده که خوند حس کردم صداش آشناست
برگشتم سمت ریحانه و آروم گفتم :عه این همون نیست؟
ریحانه با خنده جواب داد:
+چی همون نیستگ
_این مداح همون مداحی که پرسیدی اسمش رو میدونی نیست؟
ریحانه نگاهش برگشت سمت محمد که پشت دستش و گذاشته بود جلوی دهنش و آرنجش رو به پنجره تکیه داده بود.
لبش مشخص نبود ولی حس کردم داره میخنده
نگاهش از ریحانه چرخید رو صورت متعجب من
تعجب و نگاه منتظرم روکه دید دوباره به روبه روش خیره شد
و دستش رو ازجلو دهنش برداشت
جدی بود
پرسید:
+از این طرف باید برم؟
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
🔴 مزایای مصرف برنج همراه سبزیجات درمقایسه با مصرف برنج به تنهایی ...
🔹منبع غنی فیبر
🔹جلوگیری از افزایش سریع قندخون
🔹جلوگیری از افزایش کلسترول و فشارخون
🔹جلوگیری از سرطان
#برنج
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
🌹شهید حسین معز غلامی 🌹
گفتم حسین دارم از استرس میمیرم، گفت:
« یه ذکر بهت میگم هر بار گیر کردی بگو، من خیلی قبولش دارم: گرهی کار منم همین باز کرد
(آخه خودشم به سختی اجازهی خروج گرفت) »
گفتم: باشه داداش بگو
گفت: «تسبیح داری؟»
گفتم: آره
گفت: «بگو "الهی بالرقیه سلام الله علیها"
حتما سه سـاله ی ارباب نظر میکنه، منتظرتم و قطع کردم
چشممو بستم شروع کردم:
الهی بالرقیه سلاماللهعلیها
الهی بالرقیه سلاماللهعلیها
۱۰تا نگفتم که یهو گفتن: این پنج نفر آخرین لیسته؛ بقیهاش فردا، توجه نکردم همینجور ذکر میگفتم که یهو اسمم رو خوندن، بغضم ترکید با گریه رفتم سمت خونه حاضرشم، وقتی حسین رو دیدم گفتم: درست شد، اشک تو چشمش حلقه زد و گفت: "الهی بالرقیه سلام الله علیها"
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷﷽
🔴🎥 ماجراهایی که در روزهای منتهی به بازگشت امام در تهران رخ داد
🔹بزرگترین استقبال تاریخ ایران که ۸ میلیون نفر در آن شرکت کردند به این آسانیها نبود. حال مردم ایران خوب بود، ولی وضعیت زیاد خوب نبود.
#دهه_فجر_مبارک
#روشنگری
@Alachiigh
❌🔴 آنجا قهوه خانه نبود!
♻️شما نه مجتهد هستید و نه کارشناس فرهنگی و استاد اخلاق!
🔹پرویز شیخ طادی را به عنوان یک کارگردان انقلابی می شناسیم؛ قطعاً او با برخی سلبریتی هایی که تبدیل به دلقک اجتماعی و سیاسی شده اند، قابل مقایسه نیست.
👈 اما او نه مجتهد است که در مورد #حجاب در سطح جامعه فتوا دهد، نه کارشناس فرهنگی است و نه استاد اخلاق.
🔹 روسری و کراوات به دست گرفتن و بیان سخنان #کوچه_بازاری و #عوامانه در یک مراسم نخبگانی و رسمی، نه در شأن اوست و نه در شأن جشنواره ای که به نام انقلاب برگزار می شود.
⚠️ خیلی بد است که برخی هنرمندان در جشنواره ها وارد حوزه های تخصصی و بعضاً حساس می شوند که در آن سررشته و تخصص کافی ندارند.
مراسم رسمی، #قهوه_خانه نیست!
#تحلیل_سیاسی
@Alachiigh
❌ عملی شدن خواسته های دشمن به دست خودمان!❌
🔰رهبر انقلاب فرمودند:
"مسئلهی خانواده، مسئلهی بسیار مهمی است؛ پایهی اصلی در جامعه است، سلول اصلی در جامعه است. نه اینکه اگر این سلول سالم شد، سلامت به دیگرها سرایت میکند؛ یا اگر ناسالم شد، عدم سلامت به دیگرها سرایت میکند؛ بلکه به این معناست که اگر سالم شد، یعنی بدن سالم است. بدن که غیر از سلولها چیز دیگری نیست. هر جهازی، مجموعهی سلولهاست. اگر ما توانستیم سلولها را سالم کنیم، پس سلامت آن جهاز را داریم. مسئله اینقدر اهمیت دارد.
جامعهی اسلامی، بدون بهرهمندی کشور از نهاد خانوادهی سالم، سرزنده و بانشاط، اصلاً امکان ندارد پیشرفت کند. بالخصوص در زمینههای فرهنگی و البته در زمینههای غیر فرهنگی، بدون خانوادههای خوب، امکان پیشرفت نیست. "
❌✍نکته:
🔻امروز دشمن چه از طریق فضای مجازی و چه در فضای حقیقی در حال حمله به بنیان خانواده هاست.
برخی مسئولین ما هم با ترک فعل های خود، در واقع در حال کمک به دشمن هستند.
#تساهل و #تسامح در عرصه فرهنگ و عقب نشینی از مبانی دینی و اصول انقلاب در عرصه فرهنگ یعنی اجرا شدن خواسته های دشمن به دست خودمان!
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌👆🎥 مقایسه کنید
شبکه #منوتو رسما تعطیل شد ولی کل هسته اصلی تلویزیونی که سالها برای ما دردسر درست کرده بود همین حدوداس.
مقایسه کنید با تعداد پرسنل صدا و سیمای خودمون!!
هزاران نفری که فقط کارمند جمهوری اسلامی هستن و دغدغه #انقلاب و اسلام ندارن و توسط مدیران #محافظه_کار و پا به سن گذاشته دارن مدیریت میشن باعث شدن حتی به اندازه یک شبکه کوچک مزدور اثرگذار نباشند.
بله خوشحال باشید از تعطیلی من و تو ولی کمی هم تامل کنیم ...
#سعیدیسم
@Alachiigh