نقدی بر #کتاب فراسوی رنج و رویا / استاد #عباس_منوچهری
با سلام/ فرموده بودید نکاتی را به آخرین متنی که قرار داده اید اضافه کنیم ، و بطور کلی نکاتی راجع به کتاب بگیم (اگر درست فهمیده باشم) ، بنده با قدری تامل به عنوان نکته ای که برای خودم وجود داشت عرایضی رو بیان می کنم.
بسم الله الرحمن الرحیم
نکته قابل تامل در مورد کتاب برای بنده این است که پارادایم ها بر اساس راهبرد حکومت در نظر گرفته شده اند. این نکته البته هر چند با نگاه به پارادایم ها هم مشخص است اما در ص 15 مقدمه جلد دوم هم به آن تصریح شده است « مکاتب فکری متفاوت، علی رغم تقاوت هایی که در دلالت های تاریخی-وضعیتی و دلالت های فکری-معرفتی با یکدیگر دارند، همسانی قابل توجهی در دلالت های راهبردی با مکاتب فکری دیگر دارند...این وحدت و تفاوت را می اوان با تعبیری دلالتی-پارادایمی نشان داد». و در ادامه در صفحه 17 آورده شده است«مشابهت و تمایز میان مفاهیم و آرای سیاسی نه در متفکر، نه در نوع دستگاه نظر او، و نه در دوران تاریخ تفکرات سیاسی، بلکه در نوع ساخت و ساز و کار اقتداری که ترسیم می کنند نهفته است».
می رویم به مقدمه جلد اول، در صفحه 14 مقدمه کتاب آورده شده است که در ابتدای عصر مدرن تفکر و دانش سیاسی دچار گسست گفتمانی میشود، که شاخص ترین وجه این گسست جدایی مدنی/سیاسی از اخلاق بود. در نتیجه موضوع دانش سیاسی، «نظم اجتماعی» و «تنظیم روابط قدرت» شد. در نتیجه عرصه مدنی-عمومی به عرصه سیاسی، که قلمروی اقتدار محسوب شد، تبدیل شد.در نتیجه این امر افراد هویت مدنی، یعنی شهروند صاحب اقتدار در عصر کلاسیکرااز دست دادند، و به طرفی از قرار داد تبدیل شد.
در همین صفحه قبل از بیان این مطلب در توضیح وضعیت دانش سیاسی پیش از گسست، آورده شده است که پیش از دوران مدرن دانش سیاسی با دانش اخلاق وحدت معرفتی داشت. و مساله در این دو دانش «بهتر زیستن» یا همان سعادت بود.
مساله برای من این است که جلد دوم کتاب فراسو که پارادایم ها را دسته بندی کرده است بر اساس دلالت های راهبردی و مشخصا راهبرد در سطح حاکمیت است، آیا می توانیم بگوییم کتاب به لحاظ دانش سیاسی در پارادایمی قرار می گیرد که مساله اش «اقتدار» است و نه «زندگی نیک»؟ البته که زندگی و سامان نیک هم هست اما عَرَضی و تبعی است و اصالت با چگونگی اقتدار است. یعنی سعادت ذیل مساله اقتدار است، «چه کسی اقتدار داشته باشد» مساله اصیل در جلد دوم است و نه چگونه سامان نیک تحقق می یابد. و بنظر می رسد که اگر اصالت با این پرسش بود پارادایم های متفاوتی را می داشتیم.
همانطوری که در در مقدمه بیان شده است روش کتاب، رهیافت هنجاری است. و در رهیافت هنجاری آنچه مهم است مساله «تغییر» است. پرسش پیش روی ما این است که دقیقا چه چیز یا چیز هایی و کجا و کجاهایی به عنوان ثقل بحث «تغییر» است؟ و مشکل و معضل امر سیاسی در کجا و از کجاست؟ یا بهتر بگویم اصالت تغییر در کجاست؟ چون مطمئنا پیوستگی عوامل در یک جامعه چنین است که به تبع عوامل دیگر هم تغییراتی می یابند، اما اینکه اندیشمند سیاسی اصالت و نقطه آغاز را برای مساله «تغییر» کجا می بیند مساله است. من فکر می کنم در مساله «آنچه باید تغییر کند»، وقتی دسته بندی پارادایم ها را بر اساس دلالت های بنیادین ببینیم و نقطه اصالت را این دلالت قرار بدهیم، بیشتر این تحول را درونی و معرفتی می بینیم. آنگاه که دسته بندی پارادایم ها را بر اساس یک هنجار می بینیم نقطه اصالت برای تغییر را به اجتماع داده ایم و آنگاه که راهبرد باشد، به حاکمیت. البته باید اذعان کنم که راهبرد گفتگو یک مساله دیگری است، و اصلا نمی دانم و برایم سوال است که گفتگو را باید یک راهبرد دید یا یک برنامه؟ از این جهت که شاید بتوان گفت «گفتگو» خود به نوعی زیر مجموعه راهبرد محو حکومت است، البته شاید به جهاتی تعمیم یافته تر، چرا که مساله در راهبرد محو حکومت، محو نهاد اقتدار است، و مساله در گفتگو، محو و پیش فرض نگرفتن هیچ نهادی، و ورود به گفتگو و بعد رسیدن به یک نهاد است : «عقل انسان در زبان و کنش مشترک کنشگران نهفته است، بنابراین به جای تجویز یک اصل اخلاقی...هر کس باید اصل مورد نظر خود را بر دیگران عرضه کند تا اعتبار آن از طریق گفتگو به آزمون در آید»(جلد 1/ صفحه 261)
🖊سعید اسماعیل دخت
✳https://eitaa.com/Alamesorkh