eitaa logo
ᴹʸ ʷᵒʳˡᵈ
120 دنبال‌کننده
1هزار عکس
101 ویدیو
3 فایل
بشم یه جسد یکی که فقط از صبح حرف میزنه کلش پوک؛ آدم نباشم چه فرقی داره خب سپاه سیمرغ یا خوک. زندانی‌های محترم، به زندان خوش‌آمدید. متشکرم که با حضورتون <ᴹʸ ʷᵒʳˡᵈ> را زیبا می‌سازید. Speak : https://daigo.ir/secret/4145012287
مشاهده در ایتا
دانلود
نیاز دارم برای همیشه درون همان کافه‌ی همیشگی، با همان سفارش همیشگی، روی همان صندلی و میز دو نفره که گوشه‌ی دنج کافه قرار دارد، تنها بمانم...
" این متن توهین به شخصیت یک انسان نیست و مفهوم عمیقی دارد! " امیدوارم روزی به این نتیجه برسید که شما هیچی نیستید، حتی نمی‌توان در این جهان عظیم شما را روی یک کاغذ رسم کرد آره درسته.. تو به همین اندازه ریز و بی‌اهمیتی؛ کاش همگی بفهمیم که جهان پوچ است و یک پوچی عظیمی ما را شکل داده!
روزی رسیده که انسان‌ها نمی‌توانند مرا درک کنند آنها هرگز قادر به درک من نبوده‌اند، روزی که به حقایق جهان دست می‌یابم و متفاوت بودن است که مرا از انسان‌های عادی جدا می‌سازد.. متفاوت بودن آسیب بزرگی‌ به یک انسان می‌زند؛ اما این جهان به قدری شگفت‌انگیز و پوچ است که حاضرم این آسیب‌های عمیق را بپذیرم و رازهایش را کشف کنم!..
می‌خوام اون سه ماه رو با عمق وجودم زندگی کنم همونجوری که همیشه می‌خواستم یه دیوونه‌ی واقعی باشم جوری ریسک کنم که هیچکس توی زندگیش ندیده باشه اگر، یک ثانیه‌ی دیگه بمیرم.. سال‌ها پشیمانی همراهم خواهد بود منی که تمام تلاشم رو کردم هرگز پشیمان نباشم ؛ اما حالا پشیمانم، چرا که اگر لحظه‌ای دیگر بمیرم از زندگی کردن لذت نبرده‌ام... من هرگز آنگونه که می‌خواستم زنده نبوده‌ام!
- گاهی اوقات نیاز دارم از این جهان حذف و برای همیشه در نوشته‌هایم غرق شوم.. جهانی که می‌دانم برای وجود من ساخته نشده، من فقط در زمان اشتباهی به این جهان پا نهاده‌ام!
هر چقدر بهش فکر می‌کنم بیشتر در پوچی فرو میرم؛ زمان یک توهمه و زمانه که به زندگی جریان می‌بخشه، پس این یعنی جریان زندگی یک توهمه و خود زندگی هم توهمی بیش نیست؟!
می‌خواهم که بروم، به جایی بروم که هیچکس نباشد. مکانی مملو از سکوت و آرامش‌ِ ابدی.. می‌خواهم فقط من باشم و او؛ اما با او بودن دشوار است، او سال‌های نوریِ بسیاری با من فاصله دارد.. می‌خواهم من باشم و سکوت باشد و او، آری او همان گنج دست نیافتنی من است!..
اغلبِ انسان‌ها موجوداتی فرسوده ذهن هستند، مغز آنها تیلیارد‌ها قرن است که خاک می‌خورد. آنها به نوع لباسی که تن‌شان است، به حالت مو‌های خود، به صاف یا کج بودن بینی خود، به نماد تولید کننده‌ی کفش‌های خود، به رنگ دراز آویز زینتیِ خود، به زاویه‌ای که مبل‌هایشان در آن قرار دارد، به رنگ دیوار‌های منزلشان و به ... اهمیت می‌دهند؛ اما هرگز.. هرگز.. هرگز.. و هرگز به رها کردن مغزشان از زیر خروار‌ها خاک حتی فکر هم نکرده‌اند چه برسد به اهمیت دادن!..
انسان‌ موجودی فراتر از دانسته‌هایش است، ما انسان نیستیم بلکه موجوداتی در کالبد انسان هستیم! موجوداتی که فقط پوست انسان‌ها را بر تن کرده‌اند...
ساعت‌ها گذشته و او در اتاقی خالی از هر چیزی دراز کشیده و به سقف خیره بود، او حقایقی رو درمورد خودش می‌فهمید که می‌دانست؛ اما هرگز نمی‌دانست.. او خاطراتی را داشت که مغزش برایش ساخته بودند.. او هیچ خاطره و تصویری از خودش نداشت و تمام آنها دروغی از طرف مغزش بود.. و حالا او این حقیقت را فهمیده بود که همین اتاق هم واقعیت ندارد و ساخته‌ی مغزش است!
_ و آن سیگار نصفه برای همان قرار تکمیل نشده بود، همان روزی که هرگز شب نشد، همان شبی که هرگز روز نشد و همان آخرین دیدار.. "چشمانی که هرگز فراموش نمی‌شوند!"