﷽
_______
- "آقای جلال!
من اولین بار کنار داستانهای شما کلی دری وری نوشتم که مردکِ فلان فلان شده چرا توی داستانهایت آدم مذهبیها همیشه ریاکار و دو رو و زیر و رو کشاند پس؟ بعد جلوتر که آمدم یک روز "گلدستهها و فلکِ" شما را خواندم و بعدتر بیست بار دیگر هم خواندمش و حتی هنوز هم دلم میکِشد بخوانمش!
اولین بار استاد میم بود که گفت ربانی این داستانت به لحاظ لحن و زبان، حال و هوای داستانهای جلال و جمالزاده را دارد. پرسیدم این عیب است؟ گفت نه. بعد استاد ح به دوستی گفته بود به ربانی سلام برسان و بگو زبان داستانش مرا یاد داستان شوهر آمریکایی جلال انداخت. خواستم بپرسم این اشکال محسوب میشود؟ نپرسیدم.
من اگر نگویم همه، اما بیشتر داستان کوتاههای شما را خوردهام. تک تک کلمههای داستانیتان را بلعیدهام و به عکسِ مواجهی اولیهام، یک بند قربان صدقهی زبان دوست داشتنیتان رفتهام. میدانم جلال یکی بود و شبیه بودن به جلال هیچ خوب نیست. در بهترین حالت، فرد شایدِ شاید یک کپیِ خیلی خوب از جلال بشود. همین. کپی. اصل شما بودید و تمام. اما شما طوری کلمهها را کنار هم میچینید که آدم دلش نمیآید از رو دستتان تقلید نکند!
شما برای من چیزی ورای تمام تعریفهای دوستدارانتان هستید. شما توی ذهن من مردی هستید که قلمتان بینهایت قصهگوست، و وقتی شروع به خواندن داستانهاتان میکنم انگار زیر کرسی خانهی مادربزرگه چمباتمه زدهام و درست وقتی از لای درز پنجرههای خانه سوز میزند توی صورتم، و دانههای برفِ توی هوا چرخان چرخان پایین میریزند، یک دستم کتاب شماست و دست دیگرم چای نبات غلیظ، که شیرینیِ نباتش به عکسِ غلظت چایش، به اندازه است و هیچ دل آدم را نمیزند. شیرینیِ داستانهای شما دل آدم را نمیزند.
من قرار نبود اینجا باشم. قرار بود باز از پشت صفحهی تلویزیون اختتامیه جشنوارهتان را ببینم. خوشحالم اوضاع طوری پیش رفت که امروز اینجا بودم. جایی که فضاش عینهو مسجدهای محلهمان توی خلسه میبُردم! فضایی آکنده از رایحهی مرغوب داستان و ادبیات.
دلشادم کنار جمعی بودم که آدم به آدمش شما را دوست داشتند؛ و جشنوارهای برگزار کرده بودند که همهی جایزههایش، شش دانگ به نام شما بودند.
به نام آقای جلال آل احمد! دوستدار شما؛ نرگس.》
#اختتامیه_شانزدهمین_دوره_جایزه_جلال_آل_احمد
#تالار_وحدت
@AlefNoon59