❇️ #اطلاع_از_غیب
🔹️ آیت الله بهاءالدینی(ره)
🔺️ پساز ایام #تبلیغ ماه مبارک رمضان وارد قم شدم و قبل از آنکه به خانوادهام سربزنم، به #حرم_کریمه_اهل_بیت حضرت معصومه(س) مشرف شدم تا پس از زیارت و عرض سپاس به پیشگاه آن بانو به خانه بروم.
🔺️ زیارت تمام شد هنوز از حرم خارج نشده بودم که یکی از #دوستان را دیدم درحالیکه چهرهای گرفته و غمگین داشت، پساز سلام و احوالپرسی علت ناراحتی او را جویا شدم؛ گفت بهخاطر #احتیاج شدید به فاطمهی معصومه متوسل شدهام تا بهوسیلهی دعای آن بانو مشکلاتم برطرف شود.
🔺️ چون وضعیت او را چنین دیدم، مبلغی که در ایام تبلیغ به من داده بودند به وی دادم و از او جدا شدم، چون وارد صحن شدم به خود گفتم خوب است سلامی هم خدمت حضرت #آقا_بها(آیت الله بهاءالدینی) داشته باشم، بنابراین به منزل معظمله حرکت کردم چون به در خانه ایشان رسیدم اجازه ورود خواستم و آقا با بزرگواری خاص خود اجازه دادند خدمت ایشان رسیدم و از محضرشان استفاده بردم.
🔺️ چون اجازهی مرخصی خواستم فرمودند صبر کن از جا برخاست به اتاق دیگر رفتند و چند لحظه بعد #مبلغی پول به بنده دادند و فرمودند کار امروز شما کار بسیار پسندیدهای بود! تشکر کردم و از ایشان خداحافظی نمودم راهی منزل شدم، پساز مدتی مبلغی را که آقا داده بودند شمردم ناگهان متوجه شدم به #_اندازهی همان پولی است به آن فرد داده بودم!!
📚 آیت بصیرت، ص۵۸
زندگانی عالمان | عضو شوید👇
https://eitaa.com/Alemin
☘️نقل خاطرهای توسط علامه طباطبایی(ره)☘️
🔹️از علامه طباطبائی نقل کردهاند:
یکی از #دوستان نقل میکرد که برای تشرّف به کربلای معلی سوار ماشین شدم، سفر من از ایران بود. در کنار صندلی من جوانی ریش تراشیده و فرنگی مآب نشسته بود.
لهذا سخنی بین من و او رد و بدل نشد؛ ناگهان صدای این جوان به زاری و گریه بلند شد؛ بسیار تعجب کردم پرسیدم سبب گریه چیست؟ گفت: اگر به شما نگویم به چه شخصی بگویم...
من مهندس راه و ساختمان هستم، از دوران کودکی تربیت من طوری بود که لامذهب بار آمدم و #مبدأ و #معاد را قبول نداشتم. فقط در دل خود محبتی به
مردم دیندار احساس میکردم، خواه مسلمان باشند یا مسیحی یا یهودی..
شبی در محفل دوستان که بسیاری بهایی بودند حاضر شدم و تا ساعتی چند به
لهو و لعب و رقص و مانند آنها اشتغال داشتم پس از زمانی در خود احساس #شرمندگی نمودم و از کارهای خود خیلی بدم آمد، ناچار از اتاق خارج شدم و به طبقه بالا رفتم و در آنجا مدتی #گریه کردم و چنین گفتم: ای آن که اگر خدایی هست آن خدا تویی، مرا دریاب؛ پس از لحظه ای پایین آمدم شب به پایان رسید و ما از هم جدا
شدیم...
#ادامه دارد...
#قسمت اول
🔰eitaa.com/Alemin "زندگانی عالمان"