مگه می شود در ایام عزاداری #حضرت_زهرا_س بود و یادی از منادی زمزمهی یا زهرا(س) شهید #محمدرضا_تورجی_زاده نکرد.
ایام عاشورا تاسوعا همه میرفتند
گردان حضرت #ابوالفضل
شب عاشورا هم، پاتوق همه
گردان #امام_حسین(ع) بود.
امّا ایام فاطمیه؛ جبهه یعنی گردان #یا_زهرا(س) و زمزمه های شهید تورجی زاده.....
وقتی می رسیدی پای روضه اش
فقط کافی بود با این شعر شروع کنه:
برهم زنید یاران
این بزم بی صفا را
مجلس صفا ندارد
بی یار
با صدای گریهی بچه ها
صدای شهید تورجی زاده
دیگه شنیده نمی شد...
#فاطمیه_در_جبهه_ها
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
#یـا_زهــرا💔
🏴راه را باز نمایید محــرم آمـد
🍃دم بگیریـد ڪـه هنگامه ماتم آمـد
🏴دست برسینه نهاده همه تعظیم ڪـنید
🍃مادری دست به پهلـو،ڪمرے خـم آمـد
اغازفصل_عاشقـے🍂
#ما_ملت_امام_حسینیم
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله❤️
سلام علیکم
الحمدلله رب العالمین
با یاری شما بزرگواران امروز توانستیم 2 گوسفند برای سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام قربانی کنیم .و چندین محله درتهران تقسیم شد.
ان شاالله به باب الحوائج حضرت علی اصغر علیه السلام
هرچه زودتر این ویروس منحوس از بین برود ، همه انسانها نجات پیدا کنند
شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام دورهم جمع شوند
خدا شما را حفظ کنه برای یاری بقیه الله الاعظم عج
🔹سوم اردیبهشت ماه 1366 گردان یا زهرا(سلام الله علیها) به فرماندهی #محمدرضا_تورجی_زاده وارد عملیات شدند. رمز عملیات #یا_زهرا(سلام الله علیها) بود.
🔸محمد گفته بود: من در عملیاتی شهید می شوم که #رمز آن یازهرا(سلام الله علیها) است. من هم #فرمانده گردان یا زهرا(سلام الله علیها) هستم...
🔹صبح 5 اردیبهشت، یکدفعه صدای #انفجار خمپاره آمد. گلوله دقیق داخل سنگر فرماندهی خورده بود. محمد را از سنگر بیرون آوردند. شکاف عمیقی در #پهلوی چپ او بود. بازوی راست او هم غرق خون بود.
🔸یکی از دوستانش(آیت الله #میردامادی استاد شهید) از شهادت محمد بسیار ناراحت بود. شب در #خواب او را دید در حالی که خوشحال و با نشاط بود. لباس فرم #سپاه هم بر تنش بود. چهره اش خیلی نورانی تر شده بود.
🔹از محمد پرسید: محمد! این همه در دنیا از حضرت زهراخواندی، چیشد آخرش؟
🔸محمدرضا تورجی زاده در حالی که می خندید، گفت: همینکه تو بغل پسرش #امام_زمان(عج) جان دادم برایم کافیست.
#شهیدمحمدرضاتورجےزاده🌷
شادی روحش #صلوات
🔹شب بود🌝 که به همراه چند نفر از دوستان دور هم نشسته بودیم، #دعای_توسل شهید تورجی زاده در حال پخش بود🎶، هر کس در حال خودش بود، صدای در🚪 آمد بلند شدم و در را باز کردم، در نهایت تعجب دیدم #استاد گرامی ما حضرت آیت الله #جوادی_آملی پشت در است؛ با خوشحالی گفتم بفرمایید😍
🔹ایشان هم در نهایت #ادب قبول کردند✅ و وارد شدند، البته قبلاً هم به حجره ها و طلبه هایشان سر میزدند☺️، سریع ضبط📻 را خاموش کردیم، استاد در گوشه ای از اتاق #نشستند.
🔹بعد گفتند: "اگر مشکلی نیست #ضبط را روشن کنید." صدای سوزناک و نوای #ملکوتی او در حال پخش بود🎵 استاد پرسیدند: "اسم ایشان چیست⁉️"
🔹گفتم: "محمد رضا تورجی زاده."
استاد پس از کمی مکث فرمودند:
"ایشان (در عشقـ❤️خدا) سوخته است." گفتم: "ایشان #شهید شده. فرمانده گردان #یا_زهرا(سلام الله علیها) هم بوده. استاد ادامه داد: "ایشان قبل از #شهادت سوخته بوده."
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یا_زهرا...
#ای_مادر...
داریم به فاطمیه نزدیک میشیم...😔
✅ #زن_عفت_افتخار
✅ #مرد_غیرت_اقتدار
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ
بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ
فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷
19.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 #مامان_من_پسر_فاطمه_زهرام
.
🌸بسم الله الرحمن الرحیم...
۴ سال پیش رفته بودم دیدار خدمت حاج خانم حامدی...▪️مادرش میگفت : داشتیم ناهار میخوردیم ، فرج یهو گفت : مامان میدونی من پسر فاطمه زهرام.بهش گفتم فرج لوس نشو ؛ ناهارتو بخور...چند وقتی از اون روز گذشت و جنگ شد و پسرم رفت جبهه و #شهید شد و وقتی آوردنش سرش قطع شده بود.
.خیلی بی تابی میکردم.۲۰ سال منتظر بودم که فقط یک شب هم شده خوابش و ببینم.
تا اینکه یه شب خواب دیدم تو گلزار #شهدا نزدیک مزارشم.از اون دور مشخص بود که خانمی سر مزارش ایستاده با کلی رزمنده.صدای فرج اومد که #مامان برو جلو پیش خانم فاطمه زهرا...سراسیمه رفتم جلو خدمت خانم .بعد از سلام و احوالپرسی ، حضرت زهرا گفت : مادر انقدر بی تابی نکن ؛ پسرت رو در راه پسرم دادی مثل #حسینم سر جدا شد ، اونم پسر منه ؛ ببال به خودت که شدی مادر #شهید ، ما انتخاب میکنیم که چه کسی بشه مادر #شهید ، همسر #شهید ، پدر شهید و .....
بعد گفت میخای جایگاه پسرتو ببینی ؟ گفتم آره، قبرش باز شد و رفتم داخل و فضایی رو که دیدم آرامش عجیبی به وجودم تزریق شد.اومدم بیرون از خانم تشکر کردم و گفتم برم ، حین رفتن دیدم صدای پسرم دوباره اومد و گفت : مامان دیدی گفتم من پسر فاطمه زهرام ......
✍️ احمدی اتویی
.
🌹 شادی روح شهید فرج الله حامدی دلاور قائم شهری لشکر ویژه ۲۵ کربلا و طول عمر مادر شهید صلوات....
.
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله
#شهید_فرج_اله_حامدی
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
🔹سوم اردیبهشت ماه 1366 گردان یا زهرا(سلام الله علیها) به فرماندهی #محمدرضا_تورجی_زاده وارد عملیات شدند. رمز عملیات #یا_زهرا(سلام الله علیها) بود.
🔸محمد گفته بود: من در عملیاتی شهید می شوم که #رمز آن یازهرا(سلام الله علیها) است. من هم #فرمانده گردان یا زهرا(سلام الله علیها) هستم...
🔹صبح 5 اردیبهشت، یکدفعه صدای #انفجار خمپاره آمد. گلوله دقیق داخل سنگر فرماندهی خورده بود. محمد را از سنگر بیرون آوردند. شکاف عمیقی در #پهلوی چپ او بود. بازوی راست او هم غرق خون بود.
🔸یکی از دوستانش(آیت الله #میردامادی استاد شهید) از شهادت محمد بسیار ناراحت بود. شب در #خواب او را دید در حالی که خوشحال و با نشاط بود. لباس فرم #سپاه هم بر تنش بود. چهره اش خیلی نورانی تر شده بود.
🔹از محمد پرسید: محمد! این همه در دنیا از حضرت زهراخواندی، چیشد آخرش؟
🔸محمدرضا تورجی زاده در حالی که می خندید، گفت: همینکه تو بغل پسرش #امام_زمان(عج) جان دادم برایم کافیست.
#شهیدمحمدرضاتورجےزاده
🔹شب بود🌝 که به همراه چند نفر از دوستان دور هم نشسته بودیم، #دعای_توسل شهید تورجی زاده در حال پخش بود🎶، هر کس در حال خودش بود، صدای در🚪 آمد بلند شدم و در را باز کردم، در نهایت تعجب دیدم #استاد گرامی ما حضرت آیت الله #جوادی_آملی پشت در است؛ با خوشحالی گفتم بفرمایید😍
🔹ایشان هم در نهایت #ادب قبول کردند✅ و وارد شدند، البته قبلاً هم به حجره ها و طلبه هایشان سر میزدند☺️، سریع ضبط📻 را خاموش کردیم، استاد در گوشه ای از اتاق #نشستند.
🔹بعد گفتند: "اگر مشکلی نیست #ضبط را روشن کنید." صدای سوزناک و نوای #ملکوتی او در حال پخش بود🎵 استاد پرسیدند: "اسم ایشان چیست⁉️"
🔹گفتم: "محمد رضا تورجی زاده."
استاد پس از کمی مکث فرمودند:
"ایشان (در عشقـ❤️خدا) سوخته است." گفتم: "ایشان #شهید شده. فرمانده گردان #یا_زهرا(سلام الله علیها) هم بوده. استاد ادامه داد: "ایشان قبل از #شهادت سوخته بوده."
19.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 #مامان_من_پسر_فاطمه_زهرام
.
بسم الله الرحمن الرحیم...
۵ سال پیش رفته بودم دیدار خدمت حاج خانم حامدی...▪️مادرش میگفت : داشتیم ناهار میخوردیم ، فرج یهو گفت : مامان میدونی من پسر فاطمه زهرام.بهش گفتم فرج لوس نشو ؛ ناهارتو بخور...چند وقتی از اون روز گذشت و جنگ شد و پسرم رفت جبهه و #شهید شد و وقتی آوردنش سرش قطع شده بود.
.
▪️خیلی بی تابی میکردم.۲۰ سال منتظر بودم که فقط یک شب هم شده خوابش و ببینم.
تا اینکه یه شب خواب دیدم تو گلزار #شهدا نزدیک مزارشم.از اون دور مشخص بود که خانمی سر مزارش ایستاده با کلی رزمنده.صدای فرج اومد که #مامان برو جلو پیش خانم فاطمه زهرا...سراسیمه رفتم جلو خدمت خانم .بعد از سلام و احوالپرسی ، حضرت زهرا گفت : مادر انقدر بی تابی نکن ؛ پسرت و در راه پسرم دادی مثل #حسینم سر جدا شد ، اونم پسر منه ؛ ببال به خودت که شدی مادر #شهید ، ما انتخاب میکنیم که چه کسی بشه مادر #شهید ، همسر #شهید ، پدر شهید و .....
.
▪️بعد گفت میخای جایگاه پسرتو ببینی ؟ گفتم آره، قبرش باز شد و رفتم داخل و فضایی رو که دیدم آرامش عجیبی به وجودم تزریق شد.اومدم بیرون از خانم تشکر کردم و گفتم برم ، حین رفتن دیدم صدای پسرم دوباره اومد و گفت : مامان دیدی گفتم من پسر فاطمه زهرام ......( 📝 احمدی اتویی)
.
💢 شادی روح شهید فرج الله حامدی دلاور قائم شهری لشکر ویژه ۲۵ کربلا و طول عمر مادر شهید صلوات....
.
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله
#شهید_فرج_اله_حامدی
🔹سوم اردیبهشت ماه 1366 گردان یا زهرا(سلام الله علیها) به فرماندهی #محمدرضا_تورجی_زاده وارد عملیات شدند. رمز عملیات #یا_زهرا(سلام الله علیها) بود.
🔸محمد گفته بود: من در عملیاتی شهید می شوم که #رمز آن یازهرا(سلام الله علیها) است. من هم #فرمانده گردان یا زهرا(سلام الله علیها) هستم...
🔹صبح 5 اردیبهشت، یکدفعه صدای #انفجار خمپاره آمد. گلوله دقیق داخل سنگر فرماندهی خورده بود. محمد را از سنگر بیرون آوردند. شکاف عمیقی در #پهلوی چپ او بود. بازوی راست او هم غرق خون بود.
🔸یکی از دوستانش(آیت الله #میردامادی استاد شهید) از شهادت محمد بسیار ناراحت بود. شب در #خواب او را دید در حالی که خوشحال و با نشاط بود. لباس فرم #سپاه هم بر تنش بود. چهره اش خیلی نورانی تر شده بود.
🔹از محمد پرسید: محمد! این همه در دنیا از حضرت زهراخواندی، چیشد آخرش؟
🔸محمدرضا تورجی زاده در حالی که می خندید، گفت: همینکه تو بغل پسرش #امام_زمان(عج) جان دادم برایم کافیست.
#شهیدمحمدرضاتورجےزاده
از خیابان #شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!🤔
.
🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی؟...
جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞
.
🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز #یا_زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم😓 از کوچه گذشتم...
.
به سومین کوچه رسیدم!
🌷شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
به چهارمین کوچه!
🌷شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی؟!
برای دفاع از #ولایت!؟!
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
.
🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم، از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس، نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم...
.
هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم #مدارس !
هم #دانشگاه !
هم #فضای_مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
.
🌷هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...😭😭😭
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
.
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا، نمی توان گذشت...