هدایت شده از ❤️ شهیدگمنام ❤️
#تفحص
بعد از 6 ساعت شهیدش را آورد و گفت این مال شما !
بچههای تفحص دنبال 3 شهید بودند که بعد از یک هفته جستجو آنها را پیدا کردیم؛ داخل پارچههای سفید گذاشتیم و آوردیم مقر تا شناسایی شوند؛ به پدر و مادرهایشان اطلاع داده بودند که فرزندانشان شناسایی شدهاند. مادری آمده بود و طوری ناله میزد که تا به حال در عمر 46 سالهام ندیده بودم؛ دخترش میگفت «مادرم از 25 سال گذشته که فرزندش مفقود شده، حالش همین طور است»؛ ناگهان رفت داخل اتاق، مقابل 3 شهید ایستاد؛ به بچهها گفتم «با ایشان کاری نداشته باشید» تا رفتم دوربین بیاورم؛ این مادر، یکی از شهدا را بغل کرد و دوید سمت مسجد؛ به بچهها گفتم «بگذارید ببرد».
هنوز ما اطلاع دقیقی از هویت 3 شهید نداشتیم؛ برای شهید نماز خواند و شروع کرد با او به صحبت کردن؛ دلتنگیهای 25 سالهاش را به او گفت؛ از تنهاییهای خودش؛ از اینکه پدرش فوت کرده؛ خواهر و برادرانش ازدواج کرده اند و از اینکه چه سختیهایی که نکشیدند و اینکه که شما را به ما میخواستند، بفروشند به یک میلیون و دو میلیون تومان. میآمدند به ما میگفتند ماشین میخواهید، خانه میخواهید یا زمین.
این مادر بعد از 6 ساعت شهیدش را آورد و گفت این مال شما... به او گفتم «مادر چطوری فهمیدید، این بچه شماست؟» او گفت «همان موقعی که رفتم و در را باز کردم، دیدم پسرم در مقابلم با همان چهره 25 سال پیش که به منطقه فرستادمش، با همان تیپ، با همان وضعیت بلند شد و به من سلام کرد و گفت مادر منتظرت بودم».
صبح روز بعد، وقت نماز مادر به رحمت خدا رفت؛ زمانی که ما بعد از فوت مادرش رفتیم کار شناسایی را انجام دادیم. پلاکش را در قفسه سینهاش پیدا کردیم و تا اطلاعات را وارد رایانه کردیم دیدیم مادر درست گفته بود.
🌷 @shahidegomnam14 🌷
🌷 #داستان_یک_تفحص ☜ (7)
💠شهدایی که در #فتنه_تیرماه_78 خودشان را برای یاری #رهبرشان رساندند
🌷تیر ماه ١٣٧٨ بود، سردار باقرزاده اكيپ هاى #تفحص را جمع كرد و گفت: «مردم #تماس مى گيرند و درخواست مى كنند؛ مراسم تشييع شهدا بگذاريد تا #عطر_شهدا حال و هواى جامعه را عوض كند.»
🌷 سردار گفت: «برويد در مناطق به شهدا التماس كنيد و بگوييد شما همگى #فدايى_ولايت هستيد. اگر صلاح مى دانيد به يارى رهبرتان برخيزيد.»
🌷چند روز گذشت. يك روز صبح به محور عملياتى بدر و خيبر رسيديم. برای رفع تكليف، همان جملات سردار را گفتم. ناهار را كه خورديم، برگشتيم به اهواز. همان روز در #شلمچه تعدادى شهيد پيدا شد. چند ساعتى بيشتر در پادگان نبودم كه گفتند از #هور تماس گرفتند كه #شهيدى پيدا شده است.
🌷چند روز گذشت و از #شرهانى و #فكه، نيز هر روز خبرهاى خوشى مى رسيد. شب بود، مشغول خوردن شام بوديم كه #سردار تماس گرفت: «چه خبر؟» گفتم: «شهدا خودشان را رساندند. درهاى #رحمت خدا باز شد.» گفت: «فردا صبح، شهدا را به تهران بفرست.» از تعداد شهدا پرسيد، گفتم: «هنوز شمارش نكرده ام.»
🌷....و همين طور كه گوشى را با كتفم نگه داشته بودم، شروع كردم به #شمردن: «١٦ تا فكه؛ ١٨ تا شرهانى و.....كه در مجموع #٧٢ تا شهيد هستند.» سردار گفت: الله اكبر! روز #عاشورا هم ٧٢ نفر پاى #ولايت ايستادند.» سعى كردم به بهانه اى معطل كنم
تا تعداد شهدا بيشتر شود، اما نشد.
📚 كتاب آسمان مال آنهاست، ص۵۰
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🍃🌹🍃🌹
بازگشت دو پرستوی مهاجر
#شهید_علی_محمد_رضایی
#شهید_حمید_محمد_رضایی
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
پیکر مطهر «شهید علی محمدرضایی» در آخرین عملیات تفحص کشف و در روز پنج شنبه چهارم خرداد ماه ۹۶ همراه ۱۳۴ شهید تازه تفحص شده دیگر به کشور بازگشت...
جانباز شهید علی محمدرضایی پس از ۳۱ سال از میان باتلاقهای ام الرصاص با یک پای مصنوعی #تفحص شده و به میهن بازگشت
برادر این شهیدِ عملیات کربلای ۴ که در سال ۶۵ به شهادت رسیده است «حمید محمدرضایی» حدود سه سال پیش در جبهه #سوریه و در دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) به شهادت رسید و او نیز پیکرش بازنگشت...
شهید حمید محمدرضایی متاهل و دارای سه فرزند است خانواده محمدرضایی دو شهید به فاصله ۳۰ سال از هم تقدیم اسلام کرده است یکی در جبهه سوریه و دیگری در جبهه جنوب و پیکر هر دو شهید هم در کارزار جهاد #مفقود شده بودند
یک سال بعد از شهادت دومین شهید پیکر شهید اول بعد از ۳۰ سال بازگشت و هویت او شناسایی شد و مجدداً مادر شهید چشم انتظار بازگشت پیکر جامانده ی فرزند در خاک سوریه ماند...
حالا پیکر حمید شهید مدافع حرم، دیروز همراه با ۴ پیکر از شهدای مدافع حرم شناسایی شده و در حال بازگشت به آغوش مادر است...
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
#آاااای_شهـــــــــــــدا
#تفحصم_کنیــد 😭😭
گاهے باید آدم خودش را #تفحص ڪند ...
پیدا ڪند
🔸خودش را ...
🔸دلــشـ♥️ را ...
🔸عقلش را ...
گاهے در این راه پر پیچ و خم🔄
✓مردانگے ،✓غیرتــ ، ✓دین ، ✓عزتــ ، ✓شرفـــ ، ✓تقــوا
را گم مےڪنیم🔴 ...
#خودمان را پیدا ڪنیم
ببینیم کجاے قصہ ایم
🔺ڪجاے #سپاه_مهدی(عج) هستیم
🔻ڪجا بہ درد آقا خوردیم
🔺ڪجا مثل آقا عمل ڪردیم
🔻ڪجا مثل #شہیددستواره
اینقدر ڪار ڪردیم تا از خستگی #بیهوش شویم
♦️ڪجا مثل شهید ابراهیم هادی برای فرار از گناه چهره مان را ژولیده ڪردیم
بہ قول بچہ هاے تفحص
نقطه صفر صفر و گِرا دست #مادرمان_زهراستـــ (س)
خودمان را دودستے بسپاریم به دست بے بے #پهلوشڪسته
قسمش بدهیم بہ مولاے غریبمـــــان #علے
تا دستمان را بگیرد
نگذارد در این دنیاے پر گناه🔞
غافل بمانیم
غافل بمیـــــریم 😔
#شهدا_گاهی_نگاهی ...
از دل خاک فکه #شهيدی يافتند که
در جيب لباسش برگه ای📜 بود:
✍«بسمه تعالی»
جنگ بالاگرفته است.
مجالی برای هيچ #وصيتی نيست.
تا هنوز چند قطره خونی❣ در بدن دارم، #حديثی از امام پنجم مینويسم:
⇜به تو #خيانت میکنند، تو مکن.
⇜تو را تکذيب میکنند، آرام باش.
⇜تو را میستايند، فريب مخور❌
⇜تو را نکوهش میکنند، شکوه مکن.
⇜مردم شهر از تو بد میگويند، اندوهگين مشو.
⇜همه مردم تو رانيک میخوانند، مسرور مباش
↫آنگاه از #ما خواهی بود
ديگر نايی در بدن ندارم
#خداحافظ_دنیا
یازهرا....♥️
#تفحص
#فکه
#خبر_فوری🚨
🕊پیکر مطهر بسیجی شهید سید علی میری #تفحص و شناسایی شد
💠بسیجی شهید "سید علی میری" فرزند سید حسین، متولد ۱۳۴۳/۵/۲۳، در سن ۱۸ سالگی در عملیات والفجر ۱ در منطقه شرهانی در تاریخ ۱۳۶۲/۱/۲۲ به فیض #شهادت نائل آمد و پیکر پاکش🕊 در منطقه بر جای ماند.
🍂با تلاش گروههای تفحص شهدا، پیکر مطهر⚰ شهید میری پس از گذشت ۳۹ سال کشف و از طریق آزمایش دی ان ای #شناسایی گردید و خانواده محترم این شهید از چشم انتظاری در آمدند.
🍂سنگ مزار یادبود شهید میری در تهران، #بهشت_حضرت_زهرا(س)، قطعه ۵۳، ردیف ۴۲، شماره ۴ قرار دارد.
نثار شهید والامقام #سیدعلی_میری صلوات🌺
🌹سلام ما بر پارہهای تن ملّت که مونسی جز نسیم صحرا و همدمی جز مادرشان حضرت زهـۜرا ندارند ...
🌷امام شهیدان حضرت روح الله
#تفحص
🌹سلام ما بر پارہهای تن ملّت که مونسی جز نسیم صحرا و همدمی جز مادرشان حضرت زهـۜرا ندارند ...
🌷امام شهیدان حضرت روح الله
#تفحص
🌹 روز اولی
در وادی شهیدان
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔸چند روزی میشد که دراطراف کانی مانگا در غرب کشور کارمیکردیم؛
شهدای عملیات والفجر چهار را پیدا می کردیم. اواسط سال ۷۱ بود.
از دور متوجه پیکر شهیدی داخل یکی از سنگرها شدیم.
سریع رفتیم جلو.
همانطور که داخل سنگر نشسته بود، ظاهراً تیر یا ترکش به او اصابت کرده و شهید شده بود.
خواستیم که بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم ، درکمال حیرت دیدیم در انگشت وسط دست راست او انگشتری است ؛ ازآن جالب تر اینکه تمام بدن کاملاً اسکلت شده بود ، ولی انگشتی که انگشتر در آن بود کاملاً سالم وگوشتی مانده بود. همه ی بچه ها دورش جمع شدند.
خاک های روی عقیق انگشتر را پاک کردیم . اشک همه مان در آمد ،
روی آن نوشته شده بود:
«حسین جانم»
📚برگرفته از: شمیم یار ۹۲
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات
#تفحص
از خیابان #شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!🤔
.
🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی؟...
جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞
.
🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز #یا_زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم😓 از کوچه گذشتم...
.
به سومین کوچه رسیدم!
🌷شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
به چهارمین کوچه!
🌷شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی؟!
برای دفاع از #ولایت!؟!
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
.
🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم، از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس، نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم...
.
هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم #مدارس !
هم #دانشگاه !
هم #فضای_مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
.
🌷هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...😭😭😭
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
.
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا، نمی توان گذشت...