بسم الله الرحمن الرحیم
🔹 #اولاد_مسلم علیه السلام
چونکه مسلم شد ز تیغ کین شهید
نوبتِ غربت به طفلانش رسید
بیش از یکسال ، آن دو ارجمند
در دیارِ کوفه بودندی به بند
طبقِ حکمِ بِن زیادِ کین مآب
قوتشان بودی دو نان یک کوزه آب
وَهْ ! که بودند آن دو طفلِ خوش مرام
روزها را روزه ، شبها در قیام
تا شبی گفتند با قلبِ پریش
بهر زندانبان ، نشان و نامِ خویش
داد زندانبان ، فراری آن دو را
گر چه خود شد بر بلایا ، مبتلا
راه پیمودند طفلان ، با شتاب
خستگی بگرفت ز آنها صبر و تاب
میهمان گشتند بر پیرِ زنی
که وِرا می بود ، دامادی دَنی
بیمشان از فتنة داماد داد
پس طعامی در برِ ایشان نهاد
کودکانِ خسته از بیداد و غم
هر دو خوابیدند در آغوشِ هم
داشت زن در دل بسی بیم و اُمید
پاسی از شب رفت و دامادش رسید
گفت : بودم در پیِ دو طفلِ خُرد
که سزد بر تیغ ، ایشان را سپرد
بر امیرِ کوفه باشد ناگوار
کودکان کردند از زندان ، فرار
هر کسی سر از تنِ آنان بُرَد
وز برای ابنِ مرجانه بَرَد
جایزه بخشند او را بی شمار
سکّة زر می دهندش دو هزار
گرچه کردم جستجو ، بشتافتم
ردّشان را عاقبت نایافتم
صبحدم ، پویم همه صحرا و دشت
راستی زاین جایزه نتوان گذشت
زن بگفتش : فکر سیم و زر مباش
غافل از حق ، خصم پیغمبر مباش
دین مده از کف که دینارت دهند
کز همین دینار ، بر نارت دهند
لیک پند پیرزن سودی نداشت
آن دلِ بیمار ، بهبودی نداشت
آنکه جز دنیا نبودی خواهشش
خُورْد نان ، بنهاد سر بر بالشش
پلکهایش کم کمک می گشت جفت
ناگهان از حجره ، آوایی شنفت
آن نموده پشت بر راهِ دُرُست
جَست از جا وآنچه را می خواست جُست
داد ایشان را امان ، گفتند نام
قلبشان بشکست جای احترام
حرمتِ یاسین و عهدِ خود شکست
آن پناه آورده گان را دست بست
صبح ، آقا زاده ها را بر غلام
داد و گفتا : کار ایشان کن تمام
چون غلام پاک ، طفلان را شناخت
تیغ افکند و دلش از غم گداخت
خونِ مظلومانِ بی کس را نریخت
دل به دریا زد ز مولایش گریخت
حارثِ بی دین که او را لعن باد
حُکمِ قتل آن دو بر فرزند داد
زادة او ، پیروی کرد از غلام
جای کشتن، کردشان بس احترام
بهر طفلان ، اشک از چشمش چکید
بر قدمهاشان فتاد و بوسه چید
از پدر بگریخت وز بهر نجات
خویش را افکند در موجِ فرات
صد دریغ و صد دریغ و صد دریغ
حارثِ بیدادگر ، برداشت تیغ
گوییا کرد اینچنین تقدیر ، حکم
گفت : بینِ ما کند شمشیر ، حکم
کودکان گفتند با آن بد مرام
ما دو را بفروش مانند غلام
گفت : نه ، گفتند آن طفلان راد
زنده بر ما را برِ ابنِ زیاد
شاید او از قتلِ ما پوشید چشم
حکمِ نیکی کرد جایِ قهر و خشم
گفت : نه ، گفتند : ما از عترتیم
گفت : ما هم منکر این نسبتیم
باز فرمودند : ما دو کودکیم
کن بزرگی ، رحم آور ، کوچکیم
داد پاسخ : در دل من رحم نیست
گر بُوَد هم مر شما را سهم نیست
پس بفرمودند با صد سوز و ساز
فرصتی کوتاه دِه ، بهر نماز
اذن بگرفتند از خصمِ دَغَل
روی آوردند بر خیر العمل
بعد از آن گفتند : یا حیّ یا حکیم
دادِ ما بستان از این پستِ لئیم
کودکان بودند در راز و نیاز
با خداوند کریم و چاره ساز
ضربتی زد حارثِ دور از خدا
شد محمد را سر از پیکر جدا
دید ابراهیم او را غرقِ خون
صیحه زد : «اِنّا اِلَیْهِ راجعون»
یادگارِ طایرِ باغِ بهشت
بر گلویِ پاره ، رخساره بهشت
خویش را بر رویِ وی انداختی
رخ ، خضاب از خون پاکش ساختی
تا بدان رخسارة از خون ، خضاب
شکوه آرَدْ در برِ ختمی مآب
واندر آن حالت ، عدو زد گردنش
غوطه زد در بینِ خاک و خون ، تنش
بود جاری ، خون از آن رگها هنوز
داد حارث خُبثِ باطن را بُروز
جای دفنِ جسمشان آن بد صفات
هر دو را انداخت در آبِ فرات
«ایزدی» زاین غم ، دلش پُر خون بُوَد
اشکِ او ، جاری تر از جیحون بُوَد
🏴🏴🏴
امالی صدوق – مجلس 19 ، حدیث 2
به نقل از امالی 1. بحار ؛ مجلسی ؛ ج 45 ؛ ص 10 2. عوالم ؛ بحرانی ؛ ج 17 ؛ ص 353
🔹 برای مشاهده سایر سرودههای #حاج_امیر_ایزدی_همدانی میتوانید با لمس لینک زیر #وبلاگ شخصی ایشان را ببینید.
🆔http://amirizadihamedani.blogfa.com
🔹 با لمس لینک زیر به #کانال ما بپیوندید:
🆔http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14
🟤 لطفاً برای #نشر_معارف_شیعی و #مناقب و #فضائل_اهل_البیت علیهم السلام و #اشعار_آیینی این کانال را به دوستان خود معرفی کنید.
🤲 التماس دعای فرج.
هدایت شده از AmirIzadiHamedani14 کانال حاج امیر ایزدی همدانی
بسم الله الرحمن الرحیم
🔹 #اولاد_مسلم علیه السلام
چونکه مسلم شد ز تیغ کین شهید
نوبتِ غربت به طفلانش رسید
بیش از یکسال ، آن دو ارجمند
در دیارِ کوفه بودندی به بند
طبقِ حکمِ بِن زیادِ کین مآب
قوتشان بودی دو نان یک کوزه آب
وَهْ ! که بودند آن دو طفلِ خوش مرام
روزها را روزه ، شبها در قیام
تا شبی گفتند با قلبِ پریش
بهر زندانبان ، نشان و نامِ خویش
داد زندانبان ، فراری آن دو را
گر چه خود شد بر بلایا ، مبتلا
راه پیمودند طفلان ، با شتاب
خستگی بگرفت ز آنها صبر و تاب
میهمان گشتند بر پیرِ زنی
که وِرا می بود ، دامادی دَنی
بیمشان از فتنة داماد داد
پس طعامی در برِ ایشان نهاد
کودکانِ خسته از بیداد و غم
هر دو خوابیدند در آغوشِ هم
داشت زن در دل بسی بیم و اُمید
پاسی از شب رفت و دامادش رسید
گفت : بودم در پیِ دو طفلِ خُرد
که سزد بر تیغ ، ایشان را سپرد
بر امیرِ کوفه باشد ناگوار
کودکان کردند از زندان ، فرار
هر کسی سر از تنِ آنان بُرَد
وز برای ابنِ مرجانه بَرَد
جایزه بخشند او را بی شمار
سکّة زر می دهندش دو هزار
گرچه کردم جستجو ، بشتافتم
ردّشان را عاقبت نایافتم
صبحدم ، پویم همه صحرا و دشت
راستی زاین جایزه نتوان گذشت
زن بگفتش : فکر سیم و زر مباش
غافل از حق ، خصم پیغمبر مباش
دین مده از کف که دینارت دهند
کز همین دینار ، بر نارت دهند
لیک پند پیرزن سودی نداشت
آن دلِ بیمار ، بهبودی نداشت
آنکه جز دنیا نبودی خواهشش
خُورْد نان ، بنهاد سر بر بالشش
پلکهایش کم کمک می گشت جفت
ناگهان از حجره ، آوایی شنفت
آن نموده پشت بر راهِ دُرُست
جَست از جا وآنچه را می خواست جُست
داد ایشان را امان ، گفتند نام
قلبشان بشکست جای احترام
حرمتِ یاسین و عهدِ خود شکست
آن پناه آورده گان را دست بست
صبح ، آقا زاده ها را بر غلام
داد و گفتا : کار ایشان کن تمام
چون غلام پاک ، طفلان را شناخت
تیغ افکند و دلش از غم گداخت
خونِ مظلومانِ بی کس را نریخت
دل به دریا زد ز مولایش گریخت
حارثِ بی دین که او را لعن باد
حُکمِ قتل آن دو بر فرزند داد
زادة او ، پیروی کرد از غلام
جای کشتن، کردشان بس احترام
بهر طفلان ، اشک از چشمش چکید
بر قدمهاشان فتاد و بوسه چید
از پدر بگریخت وز بهر نجات
خویش را افکند در موجِ فرات
صد دریغ و صد دریغ و صد دریغ
حارثِ بیدادگر ، برداشت تیغ
گوییا کرد اینچنین تقدیر ، حکم
گفت : بینِ ما کند شمشیر ، حکم
کودکان گفتند با آن بد مرام
ما دو را بفروش مانند غلام
گفت : نه ، گفتند آن طفلان راد
زنده بر ما را برِ ابنِ زیاد
شاید او از قتلِ ما پوشید چشم
حکمِ نیکی کرد جایِ قهر و خشم
گفت : نه ، گفتند : ما از عترتیم
گفت : ما هم منکر این نسبتیم
باز فرمودند : ما دو کودکیم
کن بزرگی ، رحم آور ، کوچکیم
داد پاسخ : در دل من رحم نیست
گر بُوَد هم مر شما را سهم نیست
پس بفرمودند با صد سوز و ساز
فرصتی کوتاه دِه ، بهر نماز
اذن بگرفتند از خصمِ دَغَل
روی آوردند بر خیر العمل
بعد از آن گفتند : یا حیّ یا حکیم
دادِ ما بستان از این پستِ لئیم
کودکان بودند در راز و نیاز
با خداوند کریم و چاره ساز
ضربتی زد حارثِ دور از خدا
شد محمد را سر از پیکر جدا
دید ابراهیم او را غرقِ خون
صیحه زد : «اِنّا اِلَیْهِ راجعون»
یادگارِ طایرِ باغِ بهشت
بر گلویِ پاره ، رخساره بهشت
خویش را بر رویِ وی انداختی
رخ ، خضاب از خون پاکش ساختی
تا بدان رخسارة از خون ، خضاب
شکوه آرَدْ در برِ ختمی مآب
واندر آن حالت ، عدو زد گردنش
غوطه زد در بینِ خاک و خون ، تنش
بود جاری ، خون از آن رگها هنوز
داد حارث خُبثِ باطن را بُروز
جای دفنِ جسمشان آن بد صفات
هر دو را انداخت در آبِ فرات
«ایزدی» زاین غم ، دلش پُر خون بُوَد
اشکِ او ، جاری تر از جیحون بُوَد
🏴🏴🏴
امالی صدوق – مجلس 19 ، حدیث 2
به نقل از امالی 1. بحار ؛ مجلسی ؛ ج 45 ؛ ص 10 2. عوالم ؛ بحرانی ؛ ج 17 ؛ ص 353
🔹 برای مشاهده سایر سرودههای #حاج_امیر_ایزدی_همدانی میتوانید با لمس لینک زیر #وبلاگ شخصی ایشان را ببینید.
🆔http://amirizadihamedani.blogfa.com
🔹 با لمس لینک زیر به #کانال ما بپیوندید:
🆔http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14
🟤 لطفاً برای #نشر_معارف_شیعی و #مناقب و #فضائل_اهل_البیت علیهم السلام و #اشعار_آیینی این کانال را به دوستان خود معرفی کنید.
🤲 التماس دعای فرج.
بسم الله الرحمن الرحیم
🔹 #اولاد_مسلم علیه السلام
چونکه مسلم شد ز تیغ کین شهید
نوبتِ غربت به طفلانش رسید
بیش از یکسال ، آن دو ارجمند
در دیارِ کوفه بودندی به بند
طبقِ حکمِ بِن زیادِ کین مآب
قوتشان بودی دو نان یک کوزه آب
وَهْ ! که بودند آن دو طفلِ خوش مرام
روزها را روزه ، شبها در قیام
تا شبی گفتند با قلبِ پریش
بهر زندانبان ، نشان و نامِ خویش
داد زندانبان ، فراری آن دو را
گر چه خود شد بر بلایا ، مبتلا
راه پیمودند طفلان ، با شتاب
خستگی بگرفت ز آنها صبر و تاب
میهمان گشتند بر پیرِ زنی
که وِرا می بود ، دامادی دَنی
بیمشان از فتنة داماد داد
پس طعامی در برِ ایشان نهاد
کودکانِ خسته از بیداد و غم
هر دو خوابیدند در آغوشِ هم
داشت زن در دل بسی بیم و اُمید
پاسی از شب رفت و دامادش رسید
گفت : بودم در پیِ دو طفلِ خُرد
که سزد بر تیغ ، ایشان را سپرد
بر امیرِ کوفه باشد ناگوار
کودکان کردند از زندان ، فرار
هر کسی سر از تنِ آنان بُرَد
وز برای ابنِ مرجانه بَرَد
جایزه بخشند او را بی شمار
سکّة زر می دهندش دو هزار
گرچه کردم جستجو ، بشتافتم
ردّشان را عاقبت نایافتم
صبحدم ، پویم همه صحرا و دشت
راستی زاین جایزه نتوان گذشت
زن بگفتش : فکر سیم و زر مباش
غافل از حق ، خصم پیغمبر مباش
دین مده از کف که دینارت دهند
کز همین دینار ، بر نارت دهند
لیک پند پیرزن سودی نداشت
آن دلِ بیمار ، بهبودی نداشت
آنکه جز دنیا نبودی خواهشش
خُورْد نان ، بنهاد سر بر بالشش
پلکهایش کم کمک می گشت جفت
ناگهان از حجره ، آوایی شنفت
آن نموده پشت بر راهِ دُرُست
جَست از جا وآنچه را می خواست جُست
داد ایشان را امان ، گفتند نام
قلبشان بشکست جای احترام
حرمتِ یاسین و عهدِ خود شکست
آن پناه آورده گان را دست بست
صبح ، آقا زاده ها را بر غلام
داد و گفتا : کار ایشان کن تمام
چون غلام پاک ، طفلان را شناخت
تیغ افکند و دلش از غم گداخت
خونِ مظلومانِ بی کس را نریخت
دل به دریا زد ز مولایش گریخت
حارثِ بی دین که او را لعن باد
حُکمِ قتل آن دو بر فرزند داد
زادة او ، پیروی کرد از غلام
جای کشتن، کردشان بس احترام
بهر طفلان ، اشک از چشمش چکید
بر قدمهاشان فتاد و بوسه چید
از پدر بگریخت وز بهر نجات
خویش را افکند در موجِ فرات
صد دریغ و صد دریغ و صد دریغ
حارثِ بیدادگر ، برداشت تیغ
گوییا کرد اینچنین تقدیر ، حکم
گفت : بینِ ما کند شمشیر ، حکم
کودکان گفتند با آن بد مرام
ما دو را بفروش مانند غلام
گفت : نه ، گفتند آن طفلان راد
زنده بر ما را برِ ابنِ زیاد
شاید او از قتلِ ما پوشید چشم
حکمِ نیکی کرد جایِ قهر و خشم
گفت : نه ، گفتند : ما از عترتیم
گفت : ما هم منکر این نسبتیم
باز فرمودند : ما دو کودکیم
کن بزرگی ، رحم آور ، کوچکیم
داد پاسخ : در دل من رحم نیست
گر بُوَد هم مر شما را سهم نیست
پس بفرمودند با صد سوز و ساز
فرصتی کوتاه دِه ، بهر نماز
اذن بگرفتند از خصمِ دَغَل
روی آوردند بر خیر العمل
بعد از آن گفتند : یا حیّ یا حکیم
دادِ ما بستان از این پستِ لئیم
کودکان بودند در راز و نیاز
با خداوند کریم و چاره ساز
ضربتی زد حارثِ دور از خدا
شد محمد را سر از پیکر جدا
دید ابراهیم او را غرقِ خون
صیحه زد : «اِنّا اِلَیْهِ راجعون»
یادگارِ طایرِ باغِ بهشت
بر گلویِ پاره ، رخساره بهشت
خویش را بر رویِ وی انداختی
رخ ، خضاب از خون پاکش ساختی
تا بدان رخسارة از خون ، خضاب
شکوه آرَدْ در برِ ختمی مآب
واندر آن حالت ، عدو زد گردنش
غوطه زد در بینِ خاک و خون ، تنش
بود جاری ، خون از آن رگها هنوز
داد حارث خُبثِ باطن را بُروز
جای دفنِ جسمشان آن بد صفات
هر دو را انداخت در آبِ فرات
«ایزدی» زاین غم ، دلش پُر خون بُوَد
اشکِ او ، جاری تر از جیحون بُوَد
🏴🏴🏴
امالی صدوق – مجلس 19 ، حدیث 2
به نقل از امالی 1. بحار ؛ مجلسی ؛ ج 45 ؛ ص 10 2. عوالم ؛ بحرانی ؛ ج 17 ؛ ص 353
🔹 برای مشاهده سایر سرودههای #حاج_امیر_ایزدی_همدانی میتوانید با لمس لینک زیر #وبلاگ شخصی ایشان را ببینید.
🆔http://amirizadihamedani.blogfa.com
🔹 با لمس لینک زیر به #کانال ما بپیوندید:
🆔http://eitaa.com/AmirIzadiHamedani14
🟤 لطفاً برای #نشر_معارف_شیعی و #مناقب و #فضائل_اهل_البیت علیهم السلام و #اشعار_آیینی این کانال را به دوستان خود معرفی کنید.
🤲 التماس دعای فرج.