قسمت غمگین ماجرا اینجاست
گلهایی که به مواظبت بیشتری نیاز داشتند ،
باغبانهای بیتفاوتتری نصیبشان شد .
گوشه دفترش نوشته بود :
شیشمین هفته پاییز بدونِ ط ؛
کاملا فراموش شده ای و در خاطرم نیستی،
فقط امروز اتفاقی چشمم به مداد رنگی ها خورد.!
و به یاد آوردم..
چقدر مشکی دوست داشتی :)
عزیز مهربان بداخلاق صبور تند جوش
امید بخش یاس آور پر حرف حرف نشنو
بدترین بد خوبترین خوب با وی نتوان زیستن
بی وی نتوان بودن !
یک جور در هم بر هم شلوغ پلوغ قروقاطی عزیزی که تو را نمی توانم تحمل کنم و دنیا هم بی تو تحمل ناپذیر است....
در این مدت، زندگی به گونهای سپری شده است که میتوانم سالها بدون آنکه هیچ اتفاقِ غمانگیزی رخ بدهد، غمگین بمانم .