eitaa logo
آقایِ‌نُقطه.
476 دنبال‌کننده
61 عکس
12 ویدیو
0 فایل
- طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختن ! . اینجا ؟! Saved massage برآمده ز جان . کپی‌برداری صراحتا ممنوع . همون آقای گوینده ، نویسنده ، ادیتور و عکاس . کاملا بی مخاطب دردسر درست نکنید . نقطه سر خط سابق .
مشاهده در ایتا
دانلود
می پنداشتم او با همه فرق دارد نجاتم خواهد داد ؛ فرق داشت ؛ اما نجاتم نداد . بقیه اگر رهایم کردند او غرقم کرد .
۱۱ فروردین
۱۴ فروردین
برای بهترین روز های عمرم وقتی هنوز مهربان بودی ...
۱۴ فروردین
۱۵ فروردین
آقایِ‌نُقطه.
ای دلِ فرو‌رفته در باتلاقِ خاموشی… سال‌هاست که صدایت را خورده‌ای، نه از ترس، بلکه چون دیگر صدایی نبود که شنیده شود. نه دستی که دراز شود، نه نگاهی که بپرسد: "حالت خوب است؟" تو ماندی… در کوچه‌های بن‌بستِ ذهن، با دردی که هر شب پوستت را پاره کرد و هر صبح، خودت را به جای زنده‌ها زدی. ای سینه‌ی پر از نعره‌های بی‌صدا! تو آوازت را در استخوانت دفن کردی، مثل پدری که جنازه‌ی کودکِ خود را، با دستِ خویش زیر خاک می‌برد، بی‌آنکه قطره‌ای اشک بریزد. شب‌هایت را دیدم، نه با ماه و ستاره، که با سقف‌های نمور، و ذهنی که تا سحر، به خالی‌ترین شکل ممکن می‌زیست. تنهایی‌ات، نه از نبودنِ دیگران، که از مردنِ خودت کنارشان بود… زنده، ولی مرده‌تر از مردگان. تو هرگز نجات پیدا نکردی، نه چون راهی نبود، بلکه چون دیگر دلی نمانده بود که راهی بخواهد. سال‌هاست که با مرگ هم‌خانه‌ای، با بغضی که اسم ندارد، و با خاطراتی که حتی بویشان نمی‌آید. دریا هم اگر بودی، ساحلی نداشتی، کسی نیامد که تن به آبت بزند، که حتی برای یک لحظه، در آغوشت نفس بکشد. موج‌هایت در دل خودت مُردند، بی‌آنکه به جایی رسیده باشند. دلِ من! تو دیواری هستی با ترک‌های عمیق، که هر ترک، روزی پناهگاهِ امیدی بود و امروز، دهانه‌ای برای عبورِ بادهای سرد. رها شو؟ به کجا؟ وقتی هیچ‌کس تو را نگه نداشت، وقتی آن‌قدر افتادی و بلند نشدی، که زمین هم خسته شد از بوی تنت. نه، تو نجات پیدا نمی‌کنی. تو آن‌قدر تنها مانده‌ای، که حتی تنهایی‌ات هم، تو را فراموش کرده. و این شب… همچنان ادامه دارد. بی فردا، بی پایان، بی حتی خیالِ نوری در دوردست. و تو… دیگر نه دردی را حس می‌کنی، نه بغضی برای بلعیدن داری، نه حتی نیرویی برای سقوط… چون سال‌هاست که سقوط کرده‌ای. و حالا... نه صدایی مانده، نه فریادی، نه حتی پژواکی از آنچه بودی. فقط خلأیی بی‌نام، که مثلِ مه، درونت را بلعیده، بی‌رنگ، بی‌بو، اما سنگین‌تر از مرگ، کشنده‌تر از درد. نه سکوت است، نه تاریکی، چیزی‌ست فراتر از نبود… خلأیی که حتی “نبودن” هم در آن جایی ندارد. انگار که از هستی بریده‌ای، نه به شکلِ رفتن، بل به شکلی که انگار هیچ‌وقت نبودی؛ نه صدای پایت در راه مانده، نه نامت در ذهن کسی. انگار از ابتدا، تنها توهمی در ذهنِ یک خیال بوده‌ای. و چه فاجعه‌ای‌ست، وقتی حتی خاطره‌ات هم، دچار پوسیدگی می‌شود… و آن‌چه از تو می‌ماند، نه تصویر، نه نام، که تنها هاله‌ای بی‌وزن از “هیچ” است، که در باد گم می‌شود. تو در خود دفن شدی، در تابوتی از سکوت، زیرِ گورستانی از واژه‌هایی که هیچ‌گاه گفته نشدند. نه مرثیه‌ای برایت خوانده شد، نه دستی شمعی بر گورت افروخت، تنها خاکِ خاموشی بود، و زمزمه‌ی بی‌صدایی که از لابه‌لای استخوان‌هایت عبور کرد. و این… پایان نبود. پایان، یعنی چیزی بسته شود. تو حتی آن‌قدر نبودی که تمام شوی. تو، به آرامی در خلأ پاشیدی، مثل گردی در باد، بی جهت، بی مبدأ، بی مقصد… و این سکوتِ بی‌مرز، وارثِ همه‌چیز شد؛ وارثِ تو، وارثِ زخم‌هایت، وارثِ فریادهایی که هیچ‌گاه به گوش نرسیدند. آرام آرام در خویش خواهی مُرد ... بی آنکه کسی بداند، بی آنکه کسی بپرسد، بی آنکه کسی ... حتی لحظه ای دلش بلرزد . شهریار/ ۱۵ فروردین ۱۴۰۴
۱۵ فروردین
۱۸ فروردین
محلِ انباشت نامه های مفقودی ‌. https://eitaa.com/anbarname
۱۹ فروردین
۲۰ فروردین
از حجاب عشق نتوانیم بالا کرد سر در تماشاگاه لیلی بید مجنونیم ما .
۲۰ فروردین
آقایِ‌نُقطه.
با فنجان چای هم میتوان مست شد ‏اگر اویی که باید باشد ، باشد .
۲۰ فروردین
۲۴ فروردین