قسمت غمگین ماجرا اینجاست گل‌هایی که به مواظبت بیشتری نیاز داشتند ، باغبان‌های بی‌تفاوت‌تری نصیبشان شد .

گوشه دفترش نوشته بود : شیشمین هفته‍ پاییز بدونِ ط ؛ کاملا فراموش شده ای و در خاطرم نیستی، فقط امروز اتفاقی چشمم به مداد رنگی ها خورد.! و به یاد آوردم.. چقدر مشکی دوست داشتی :)

آنقدر مرا دوست داری که بتوانم در مقابلت ضعیف باشم؟ .

عزیز مهربان بداخلاق صبور تند جوش امید بخش یاس آور پر حرف حرف نشنو بدترین بد خوبترین خوب با وی نتوان زیستن بی وی نتوان بودن ! یک جور در هم بر هم شلوغ پلوغ قروقاطی عزیزی که تو را نمی توانم تحمل کنم و دنیا هم بی تو تحمل ناپذیر است....

در دل من جز تو کسی نیست حالا چه باشی،چه نباشی:)!

در این مدت، زندگی به گونه‌ای سپری شده است که می‌توانم سال‌ها بدون آنکه هیچ اتفاقِ غم‌انگیزی رخ بدهد، غمگین بمانم .

همیشه بر آن بودم که دلی را نشکنم اما وقتی به خودم نگاه می‌کنم، تکه‌‌تکه‌ام...

آنقدر خسته بود که هنگام مرگ توانی برای بستن چشم‌هایش نداشت...

چگونه می‌شود به شاخه شکسته فهماند که باد عذرخواهی کرده است؟...

و امشب ماه از من پرسید: "کجاست" آدمی که مرا با او قیاس می‌کردی؟