#علقمه موج شد، عکسِ قمرش ریخت به هم
#دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم
تا که از #گیسویِ او لختۀ خون ریخت به مشک
#کیـسویِ دختـرکِ منتـظرش، ریخت به هم
#تیـر را با سـرِ زانـوش کشیـد از #چشـمش
حیف از آن #چشم، که مژگانِ ترش ریخت به هم
خواهرش خورد زمین، مادرِ #اصغر غش کرد
او که افتاد زمیـن، دور و #برش ریخت به هم
قبـل از آنیـکه بـرادر بـرسـد #بـالیـنش
پـدرش از #نجف آمـد، پدرش ریخت به هم
به سـرش بـود بیـاید به سـرش #امبنـین
عوضش #فاطمه آمـد به سرش ریخت به هم
#کِتـف ها را کـه تکان داد، حسیـن افتـاد و
دست بگذاشت به رویِ #کمـرش، ریخت به هم
خواست تـا #خیمه رساند، بغـلش کـرد، ولی
#مـادرش گفت به خیـمه نبرش، ریخت به هم
نـه فقط ضـرب #عمـود آمـد و ابـرو وا شد
خورد بر #فرقِ سرش، پشتِ سرش ریخت به هم
تیـر بود و تبـر و #دِشـنه، ولـی مـادر دید
نیزه از #سینه که ردّ شد، جگرش ریخت به هم
بـه سـرِ #نیـزه ز پهـلو سرش آویـزان بود
آه بـا #سنگ زدنـد و گـذرش ریخت به هم
(حسن لطفی)
🐬حـ#ـــــــــال خـ#ـــــــــوب با شعـ#ــــــــر🌸🍃
💛⃢🌼eitaa.com/joinchat/460718545C2337e20a01