eitaa logo
Arbaeen.ir |رسانه مردمی اربعین
7هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
835 ویدیو
31 فایل
﷽ کانال رسانه مردمی اربعین سایت: Arbaeen.IR ارتباط با ما: @Arbaeen_admin تلگرام: t.me/ArbaeenIR ایتا: eitaa.com/ArbaeenIR سروش splus.ir/Arbaeenir بله : ble.im/ArbaeenIR روبیکا: rubika.ir/Arbaeenir اینستاگرام: instagram.com/arbaeen.ir1
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 تاثیر ویژه احساس وظیفه نسبت به امام زمان (عج) در اربعینی شدنم ⭕️ نیتی که به پیاده روی اربعین اثرفوق العاده می دهد! فقط اگه خدا بخواهد...می شود بسم رب الشهدا.... پارسال خودمو به آب و آتیش زدم که برم کربلا... درها بسته شده بود، از جایی که فکرشو نمیکردم. پاسپورتم به مشکل خورده بود. هر چی رفتم اداره و اومدیم نشد، روز بعد حرکت کاروان پاسپورتم اومد و من !😭 فقط با و گریه دوستامو بدرقه کردم....😭 اما گذشت و نزدیک اربعین ۹۵ ، این بار ای اربعین را می خواستم به آقا میگفتم می خوام برم ام را انجام دهم می خواهم حتی ذره هم شده برای کاری کنم دیگه مثل پارسال فقط شور و عشق امام حسین نبود، احساس بود همراه با وصف نشدنی دغدغه و مشکلاتی داشتم و نشد برای اربعین اقدام کنم از جایی هم که فارغ التحصیل بودم فکر نمیکردم بشه بازم با کاروان دانشگاه برم.... اما دلم آشوب بود خیلی بودم و گریه میکردم...😭 یه روز صبح مثل همیشه که مشغول کارهام بودم یهو به دلم افتاد با این که زمان ثبت نام گذشته ولی به مسئول کاروان پارسال پیام بدم ،شاید جور شد و رفتم...😞 تو دلم گفتم تو یک قدم بردار نگی اقدامی نکردی، قسمت باشه باشی خدا جور میکنه... پیام دادم و اون شخص گفت که دیگه مسئول نیست و شماره مسئول امسال بهم دادن، به مسئول امسال بود پیام دادم و گفت به فلانی پیام بده ... به اون شخص که پیام دادم گفت: "سلام همین الان مبلغ .... هزار تومان به کارت ..... واریز کن و برام تلگرام کن تمام مدارک رو تا فردا ساعت 9 صبح بیارید دفتر ستاد دانشجویی اربعین دانشگاه تهران" و من به پهنای صورت اشک میریختم و به پیام نگاه میکردم😭 دیگه خواب نبود💤 اربعین... پای پیاده... کربلا... برای انجام وظیفه😍 اما امسال اقا نگذاشت آب به دلم تکون بخورد و سریع کارم درست کرد... همه چی دست خداست اگر بخواهد حتی با ۳تا پیامک هم میشود... 📸 عکس‌گرفته شده‌توسط خودم goo.gl/HQJgev ✍️ : زهرا از 📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم: 🆔 @arbaeen_admin ـــــــــــــــــــ ⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی 🔴 @ArbaeenIR
🔴ماجرای خواندنی و جانسوز عکس معروف خادم بدون دست ⭕️مقتل خوانی جانسوز خادمی که بدون دست ساقی زائران تشنه لب شده بود ❓ساقی زوار حسین هستی یا روضه خوان علمدارِ سپاه؟ 🔸هر جرعه آب که به مشت زائری میریخت، سر به آسمان میکرد و ناله میزد: السلام علیک یا ساقی العطاشی... 🔹و چنان به سوز میگریست، که خود روضه خوان شده بود این جماعت را 🔸میز و خیمه ای نداشت و موکبی مهیا نکرده بود ، تنها یک شلنگِ آب داشت ، آن را نیز به دو دست قطع شده اش که میان دستمالی مخفیشان کرده بود، نگه داشته بود و هر زائر را به التماس بفرما میزد 🔹حلقه ی جماعتی که گِردش جمع شده بودند از تمام موکب ها شلوغ تر بود 🔸هر که از حلقه اش جدا میشد صورتی غرق اشک داشت و به حالی دگرگون ادامه میداد مسیرش را 🔹مدتها بود خیره ی حال و روزش مانده بودم و نمیدانستم چه میگوید این جماعت را که اینگونه انقلابی به دلهاشان برپا میکند. تنها صدایش را میشنیدم که مکرّر میپرسید : مقتل خوانده ای؟ و آنگاه ادامه میداد سخن را... 🔸آنقدر صبر کردم تا هوا تاریک شود و زوار به موکب ها روند 🔹مرد ساقی هم اطرافش خلوت شده بود و همچنان دنبال تشنه لبی میگشت تا سیرابش کند 🔸 آرام به سویش رفتم ، برق امید به چشمانش نشسته بود و به لهجه ای شیرین خوش آمدم میگفت 🔹دستم دراز کردم تا آب بنوشم ، دستان قطع شده اش دیگر از خستگی میلرزید و تاب نگاه داشتن شلنگ آب را نداشت 🔸بغض راه گلویم بسته بود و آب را هرچه سوگند میدادم از گلو به زیر نمیرفت 🔹مرد همچنان آب در مشتم میریخت و میپرسید: مقتل خوانده ای؟ 🔸بی فایده بود تلاشهایم، نمیتوانستم آب بنوشم 🔹دست از آب کشیدم و نگاهم به صورتش دوختم: 🔸ساقی زوار حسین هستی یا روضه خوان علمدارِ سپاه؟ 🔹صبح تا به غروب میخوانی و سوز جگرت تمامی ندارد! 🔸آب را زمین گذاشت و روی چهارپایه کوچکی که کنارش بود نشست 🔹نفسی کشید و به آسمان خیره شد... 📝 شرح ماجرای خادم : 💠 خادم موکب عظیمی بودم، دلخوشیم این بود یک سال روی زمین مردم زراعت کنم و آنچه سر سال مزد تلاشم میدهند ، بیاورم طبخ کنم و میان زوار تقسیم نمایم 💠امسال نزدیک اربعین شده بود و من دستانم به واقعه ی انفجاری از دست داده بودم 💠نه دستی بر کار کردن و نه آذوقه ای بر طبخ کردن داشتم 💠دلشکسته کنار خانه حسرت میخوردم توفیقهای از کف داده را, و ورق میزدم مقتل کنج کتابخانه رانگاهم به جمله ای رسید که دلم به آتش کشیده بود و سر بر دیوار میکوبیدم 💠علقمه را برایم تداعی کرده بود و آه میکشیدم 💠 مصیبت خود فراموش کرده بودم و به صد اشک و آه تنها همین یک جمله را ورد زبان کرده بودم فَوَقَف العَبّاس مُتحیّرا...😭 💠به گوشه ی دست بر سر و سینه میکوبیدم و تکرار میکردم فوقف العباس متحیرا... 💠از سویدای دل ناله میکردم: فوقف العباس متحیّرا...😭 💠روزنه های امید در دلم تابید و دانستم خریدار بیچارگیم کیست 💠یقین کردم سرگردانیم را کسی پاسخگوست که خود طعم تحیّر چشیده باشد. 💠و چون متوسل کویش شدم، نهیبی آمد در دلم : 💠دستی نداری تا خدمت کنی ، اما دستی داری که بدان ذکر مصیبت کنی زوار را ... 💠آذوقه ای نداری تا طبخ کنی، 💠اما آبی داری تا بدان سیراب کنی تشنه لبان را.... 💠و سرخوش از تواناییهاییم، با خود عهد کردم تا اربعین دل هر زائری که به دیدن دستانم منقلب میشود ، روانه ی کوی عباس کنم نیت کردم اشکهاشان به یاد تحیّر عباس سرازیر کنم😭 💠میخواهم آتش ناامیدی سقا را به جگرهاشان کشم 💠چندی نگذشت که آسمان تاریک تاریک شده بود و من و او کنار هم نشسته بودیم 💠او مقتل میخواند و من به دستانی مشت شده و او به دستانی قطع شده بر سینه میکوبیدیم و اشک میریختیم تحیّر عباس را.... 💠يا كاشف الكرب عن وجه الحسين (ع)، اكشف كربي بحق اخيك الحسين بظهوره الحجة ✍️ فرستنده سجاد بهرامی از طاقانک( شهر کرد ) goo.gl/kwomwk ـــــــــــــــــــــــــــــــ 📩 دلنوشته ها، خاطرات و سفرنامه های خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به ID زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم: 🆔 @arbaeen_admin ـــــــــــــــــــــــــــــــ ✅سفرنامه و دلنوشته‌های اربعینی در : 🆔 @ArbaeenIR
💠خاطره ایی خواندنی از پذیرایی اشرافی اهالی فقیر یک روستای عراقی از زائران امام حسین(ع) 🔴ﺑﻬﺸﺖ ﺟﺎﯾﯽ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ؟ ⭕️ لحظه ای که از شدت خجالت سر تا پا شدیم... 🔸ﺳﺎﻋﺖ 9 ﺷﺐ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﯽ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮﯼ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ استراحت کنیم. ﻣﺮﺩ ﻣﯿﺎﻧﺴﺎﻟﯽ ﺑﻬﻤﺮﺍﻩ ﭼﻨﺪ ﺟﻮﻭﻥ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﻭ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺬﯾﺮﺵ ﺩﻋﻮﺕ، ﻣﺮﺩ ﻣﯿﺎﻧﺴﺎﻝ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺗﺮ ﻓﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﺍﺳﻤﺶ " ﺍبوﺣﺴﻦ"ﻩ، ﺧﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺳﺘﺎﻫﺎﯼ ﺑﯿﻦ . ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺭﺍﻩ ﺗﺎ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻭ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺵ ﺑﻮﺩ . ﻭ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻭﺭﯼ ﻣﺴﺎﻓﺖ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺍﻻﻥ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺯﺍﺋﺮﺍ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺟﺎﯾﯽ ﻏﯿﺮ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺘﮕﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﺧﻞ ﺗﻮﻗﻒ ﮐﻨﻪ . 🔹ﺑﻌﺪ ﺍﺯ مشورت، ﺟﻤﻊ ﺷﺶ ﻧﻔﺮﻩ ﻣﻮﻥ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ! 🔹ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻮﯼ ﺧﺎﮐﯽ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﻔﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻨﺰﻝ ﺍبو ﺣﺴﻦ . ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ امکانات ضعیفی داره و حتی ﺑﺮﻕ ﮐﺸﯽ ﺷﻢ خیلی ضعیف! ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺑﺎ ﻣﺴﯿﺮ ﭘﺮ ﺧﺲ ﻭ ﺧﺎﮎ ﺟﺎﺩﻩ ﻭﺭﻭﺩﯼ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﻭ ﻫﻤﮕﺎﻡ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺪ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺴﯿﺮ ﺍﺯ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﭘﺎ ﺩﭼﺎﺭ ﺧﻮﻥ ﺭﯾﺰﯼ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺩﻭﯾﺪﻥ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﻪ . 🔸ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ بسیار ضعیف. ﻭﻟﯽ بصورت ویژه ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﻢ 🔹ﺑﺎ ﯾﻪ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﮔﺮﻡ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯿﺸﯿﻢ . ﻣﻨﺰﻝ، ﻣﺤﻘﺮ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ ایی ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﺵ ﺗﮑﯿﻪ ﻣﯿﺪﯼ، ﺻﺪﺍﯼ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﺷﺪﻥ ﺁﺟﺮﻫﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﺸﻨﻮﯼ ! ﺍﻣﺎ ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺟﻮﻭﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺣﺎﻻ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﺳﺎﯾﺮ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻃﻮﺭﯼ ﺍﺯ ﺣﻀﻮﺭ ﻣﺎ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﭼﻨﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮﯼ ﺭﻭ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺘﻞ ﻫﺎﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺍﺭﯾﻢ . 🔹ﺣﺴﻢ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ " ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ " ﺩﺭ ﺍﻣﻦ ﻭ ﺍﻣﺎﻥ ﺁﺭﻭﻡ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﭘﺘﻮ ﻣﯿﺎﺭﻥ ، ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺍﺧﻼﺹ ﺷﻮﻥ ﺭﻭ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﻭ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﻢ، ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺑﻪ شوخی کردن ﻭ ﺧﻨﺪﻩ . 🔸- ﺍﻭﻥ ﻫﻤﻪ ﺗﻨﻮﻉ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﻭﻝ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ! ﻭﺍﻗﻌﺎ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﯼ ﻣﯿﺪﯾﺪ ! - ﺍﻣﺸﺐ ﺑﺠﺎﯼ ﺷﺎﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺘﻮ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ . ﺷﺎﻣﯽ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ ! - ﺗﺎﺯﻩ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﻮﻧﯽ . ﺍﯾﻦ ﺳﻘﻒ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺭﯾﺰﺷﻪ ! - ﺍﺯ ﺳﺮﻣﻮﻥ ﻫﻢ ﺯﯾﺎﺩﯾﻪ . ﺍﮔﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺒﻮﺩ، ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻮﯼ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ میلرزیدیم! 🔹ﺩﺭ ﺣﯿﻦ ﺑﺤﺚ ، ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﻪ ﮔﺎﺯ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﺸﻪ ﻧﻪ ﺑﺮﻕ ﺩﺭﺳﺖ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻭ ﻧﻪ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﮔﺮﻣﺎﯾﺸﯽ ﺩﺍﺭﻩ ، ﺟﻮﻭﻥ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺳﯿﻨﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯿﺸﻦ . ﻣﺎ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﯿﻢ ﻭ ﻧﺴﺒﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺲ ﺷﺎﻡ ﺍﺷﺮﺍﻓﯽ . ﺷﺎﻣﯽ ﮐﺒﺎﺏ ﻭ ﻧﻮﻥ ﺗﻨﻮﺭﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﻭ ﮔﻮﺟﻪ ﻭ ﺧﯿﺎﺭ ! ﺷﺎﻡ ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺣﯿﺮﺕ ﺑﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﻮﺩ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﯿﻞ ﻣﯿﺸﻪ . ﺷﺐ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺎ ﺍبو ﺣﺴﻦ ﻭ ﺟﻮﻭﻥ ﻫﺎ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﻭ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻭ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺧﻨﺪﻩ ﻭ ﺭﻭﺩﻩ ﺑﺮ ﺷﺪﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﻢ ﻣﯿﺎﺭﯾﻢ ﻭ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﯼ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯿﺸﯿﻢ . 🔸ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﮔﯿﺞ ﻣﻮﻧﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﻡ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﯿﭻ ﺷﺒﺎﻫﺘﯽ ﺑﻬﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ ! ﺻﺒﺢ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﺟﻤﻊ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ . ﺍبوﺣﺴﻦ ﻗﺼﻪ ﺭﻭ ﺷﺮﺡ ﻣﯿﺪﻩ ﺑﺮﺍﻣﻮﻥ . ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﻢ ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﻧﻪ ﺍبوﺣﺴﻦ ﻧﯿﺴﺖ ! ﺍﺻﻼ ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺍبوﺣﺴﻦ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﮑﺮﺩﻩ . 🔹ﮔﻮﺟﻪ ﻓﺮﻧﮕﯽ ﻣﺎﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩﻩ . ﺧﯿﺎﺭ ﺭﻭ ﯾﮏ ﺧﻮﻧﻮﺍﺩﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻘﺒﻞ ﻭ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﺮﺩﻩ . ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺒﺎﺏ ﺭﻭ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎ ﭼﺮﺥ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﻧﻮﻥ ﻣﺤﻠﯽ ﻫﺎ ﻣﺎﻝ " ﺍﻡ ﻫﺎﻧﯽ " ﻣﺎﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﻮﺭ ﺩﺍﺭﻩ . ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭ " ﻋﺎﺑﺪ " ﻭ ﺧﺎﻧﻤﺶ . ﭘﺘﻮ ﻫﺎ ﺭﻭ " ﻫﺎﺷﻢ " ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﮐﺎﻓﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﺳﯿﺐ ﻫﺎﯼ ﺳﺒﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﻍ ﭘﺪﺭﯼ " ﺷﯿﺦ ﻣﺤﻤﺪ ." ﺟﻮﻭﻥ ﻫﺎﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍبوﺣﺴﻦ ﻫﻢ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﯾﺘﯿﻤﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﺷﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﯾﺎﻡ، مهموﻧﯽ ﺩﺍﺭﻩ . ♦️ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﺤﻘﺮ، ﻧﻘﺶ ﺁﻓﺮﯾﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ . 🔴ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻓﻘﻂ ﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎ " ﺑﻐﺾ " ﻣﯿﺸﯿﻢ . ﺍبوﺣﺴﻦ ﺟﻠﻮ ﻣﯿﺎﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ " ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﻤﺎﺳﺖ ." ﺍﻣﺎ ﻇﺮﻓﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﻮﻩ ﺩﺳﺖ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻓﻘﺎ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ . ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯿﺪﻩ : " ﺑﺪﺭﻗﻪ ﺭﺍﻩ ﺗﻮﻥ . ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﮐﻪ ﮐﻤﻪ . ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻼﻡ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻬﺎ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﻣﺎ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻧﺨﻮﺭ ﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﭘﯿﺶ ﺁﻗﺎ ﻧﺒﺮﯾﺪ . ﺗﻮﺭﻭﺧﺪﺍ "... ﻭ ﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﻋﻼﻣﺖ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﻪ ﺫﻫﻦ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﻣﻮﻥ ﮐﻪ : ⭕️ " ﺟﺎﯾﯽ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ؟ ﺟﺎﯾﯽ ﺟﺰ ﻣﻘﺮ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦ ﺑﺮ ﺩﻝ ﻫﺎ؟ ✍️ یکی از اعضا از قم 📩خاطرات خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به آی دی زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم: 🆔 @arbaeen_admin ـــــــــــــــــــ ⭕️شب خاطره زیارت امام حسین(ع) و اربعین در کانال پیاده روی 🆔 @ArbaeenIR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #کلیپ : با هر درهم ده هزار شهر بخرید! ⭕️پاداش بسیار زیاد و خارج از دستگاه محاسبات برای زیارت اربعین 📽 #کلیپ_مخاطبان #مخاطبان 🆔 @ArbaeenIR
💠 من حسینی شده دست امام حسنم #پیام_مخاطبان #عکس_مخاطبان #مخاطبان 🆔 Eitaa.com/ArbaeenIR
🔴 چگونه تاب بیاورم دوری از بهشت اباعبدالله را 🔹امروز در خیابان های سرد شهر قدم میزدم ، از فرط دلتنگی اشک چشمانم را فراگرفت 🔸 دیگر خبری نبود از تپش دلهای عاشق که در مسیر الی الله قدم برمیداشتند 🔹 چه شد آن همه گرمی عشق و محبت 🔸 چه شد صدای سبحان الله ملایکه در صبحگاه عاشقی 🔹 دلم برای صدای الزایر گفتن عراقی ها تنگ شده 🔸 حال میفهمم درد حضرت آدم را در فراق از 🔹چگونه تاب بیاورم دوری از بهشت اباعبدالله را 🔸 این شهر سرد است ، پر است از تمسخر و انتقاد و توهین 🔹 تو چه میدانی حسین کیست 🔸 کیست که بداند و بفهمد کربلا با دل ما چه کرد ، 🔹میدانی که چه شهیدانی رفتند به گردان تخریب تا راه پیاده روی ما راهموار کنند 🔸کربلا کربلا ما داریم میاییم ، کربلا دل ما را با خود بردی جسم مارا هم با خود ببر ✍️ دلنوشته افسری از اعضای کانال goo.gl/KYr8X5 ـــــــــــــــــــــــــــــــ 📩 دلنوشته ها، خاطرات و سفرنامه های خود را با موضوع زیارت امام حسین(ع) و پیاده روی اربعین به ID زیر ارسال کنید تا در صورت انتخاب شدن به نام شما در کانال منتشر کنیم: 🆔 @arbaeen_admin ـــــــــــــــــــــــــــــــ ✅سفرنامه و دلنوشته‌های اربعینی در : 🆔 @ArbaeenIR
💠 من حسینی شده دست امام حسنم #پیام_مخاطبان #عکس_مخاطبان #مخاطبان 🆔 Eitaa.com/ArbaeenIR
khatere.mp3
3.58M
⭕️ماجرای پیاده روی اربعین یک جوانی که به کل از رفتن نا امید شده بود! ای کسانی که نا امید شدید، نا امید نباشید! 🆔 @ArbaeenIR
8.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹حسین جان امسال خیلی دلم گرفته… 🔻می‌دانم امسال هم زائر هستیم. با پای دل گرچه جسم این‌جاست، ولی روح آن‌جاست آقا جان! ویدیو ارسال شده 🆔 @ArbaeenIR 📌 www.arbaeen.ir
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹دلم برای تنگ است 🔻برای تکرارش، تلاش برای ارتباط گرفتن با غیرهم‌زبان‌های ، گرما و سرمایش، مسیر پر از خاکش... دلم خیلی تنگ است حسین جان؛ به دادش برس... ویدیو ارسال شده 🆔 @ArbaeenIR 📌 www.arbaeen.ir
🔴 آه‌های حسرت دل‌نوشته‌ای برای غربت دلتنگی... سال پیش درست همین روزها که برای زیارت بهشتت آماده می‌شدم، موقع خداحافظی می‌گفتند: «خوب استفاده کن؛ بعدها پشیمان نشوی!»... دارد یک سال از آن روزها می‌گذرد. هر بار سنگین‌تر آه می‌کشم. دلتنگ خستگی‌هایی هستم که از ذوق دیدارت هیچ به جان نمی‌ماند… حدیث طاهری متن کامل را اینجا بخوانید: http://arbaeen.ir/?p=20221 ارسال شده 🆔 @ArbaeenIR 📌 www.arbaeen.ir
🔴 نا امید؟ نه! بریده‌ای از یک دل‌نوشته کسی تعریف می‌کرد بچه‌های جبهه، وقتی رفیقی می‌رفت، دور هم خاطرات خوشش را تعریف می‌کردند. تعریف می‌کردند که یادش زنده بماند و لبخند به لب جمع بماند. میانۀ خاطرات، در اوج خنده‌ها بغض کسی می‌ترکیده از دلتنگی. از جای خالی. از غم. حال این چند روز ما همین است انگار. خاطراتی که از سفرهای قبل تعریف می‌کردیم و پشت‌بندش ریسه می‌رفتیم را تعریف می‌کنیم. می‌خندیم. در اوج خنده دلتنگ می‌شویم. بغض می‌کنیم… بغضی که ناامید نیست... ماهی که بر خشکی می‌افتد، برای آب له‌له می‌زند. اما ناامید؟ نه. ارسال شده 🆔 @ArbaeenIR 📌 www.arbaeen.ir