eitaa logo
رسانه منطقه اردهال
1.3هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
117 فایل
رویداد ها، اخبار و برنامه های منطقه‌ی اردهال را در کانال«رسانه اردهال‌»دنبال کنید ارتباط با مدیر با مدیر رسانه @Yaqmar59 ارتباط با ادمین رسانه برای نظرات و پیشنهادات و ارسال خبرها،عکس وسوژه،کیلیپ،تبادل، تبلیغات @barikarasfi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹️دیدار اعضای شورای اسلامی روستای غیاث آباد با دکتر زارعی فرماندار ویژه کاشان 🔸️در این نشست، برخی مشکلات و مباحث روستای غیاث آباد در منطقه مشهد اردهال مورد بررسی و رسیدگی قرار گرفت. 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
فصل هفتم : جمال آفتاب قسمت دوم علی هفته‌ای چند شب برای حفاظت از جماران به آنجا می‌رفت. امیر هم ایست بازرسی بود و دیروقت به خانه می‌آمد. یک شب رجب با عجله مغازه را بست و وحشت‌زده به خانه آمد و گفت: «تو آخر منو به خاک سیاه میشونی! گوش بچه‌ت رو بگیر بزن پس گردنش بشینه سر درس و مشقش!» - چرا؟! چی شده رجب؟! باز کی بهت حرف زده؟! - چی شده؟! چی می‌خواستی بشه؟! چند نفر اومدن تو مغازه منو تهدید کردن و رفتن. مرتیکه‌ی از خدا بی‌خبر میگه اگه جلوی علی شاه‌آبادی رو نگیری، همین روزا باید جنازه‌ش رو از تو خیابون جمع کنی. زهرا! جلوی این بچه‌ها رو بگیر! رجب که کمی آرام گرفت، فرستادمش مغازه؛ اما دل خودم آشوب بود. اگر بلایی سر این دو بچه می‌آمد، رجب روزگارم را از این سیاه‌تر می‌کرد. توسل کردم و آن‌ها را به خدا سپردم. علی نیمه‌شب به خانه برگشت. وسط راه‌پله رجب یقه‌اش را گرفت و گفت: «بچه! سر شب بیا خونه بگیر بخواب. نمی‌خواد راه بیفتی تو این خیابونا. مگه خواهر و مادرت بیرونن که خونه نمیای؟! تو این مملکت قوی‌تر از تو نیست که جلو افتادی؟!» گوشه‌ی تاریکی از اتاق ایستادم. از ترس دهانم را بسته بودم و صدایم درنمی‌آمد. رجب هرچه به دهانش می‌آمد بار علی می‌کرد و من داشتم دق می‌کردم. علیِ مظلوم من سرش را پایین انداخته بود و به صورت رجب نگاه نمی‌کرد. حرف رجب تمام شد. علی گفت: «بابا! شما میگی من خونه بمونم؟ چشم، می‌مونم. شما راحت بخواب، مامان هم راحت بخوابه؛ اصلا همه راحت می‌خوابیم؛ ولی نگو خواهر و مادرم بیرون نیستن! همه‌ی این زن‌های تو خیابون ناموس من هستن. نگو نیستن! به خدا هستن بابا.» - چی میگی پسر؟! ناغافل از پشت میان میزنن نفله میشی علی! - نه بابا جون! جرئت ندارن منو بزنن؛ خیالت راحت. رجب که حسابی کُفرش از حاضر جوابی علی بالا آمده بود کنترل زبانش را از دست داد، حرفی زد که جگرم را سوزاند. گفت: «ای کاش یه بچه معتاد داشتم و از سر خیابون جمعش می‌کردم، اما تو رو نداشتم!» صدای ضرب سیلی دلم را لرزاند. علی در تاریکیِ اتاق رختخوابش را پهن کرد و بدون خوردن شام خوابید. صبح دیدم بالشت زیر سرش خونی شده. تا صبح صدایش درنیامده بود. مدتی گذشت. علی کارهای مشکوکی می‌کرد. از بیرون که می‌آمد یک‌راست می‌رفت اتاق طبقه بالا و در را پشت سرش قفل می‌کرد؛ ساعت‌ها آنجا می‌ماند. ترسیدم فشارهای رجب کار خودش را کرده باشد و این بچه از همه‌چیز بریده باشد. از سر کار برمی‌گشتم که یکی از دوستان علی جلویم را گرفت و بعد از احوالپرسی گفت: «علی شلوار لی می‌پوشه؛ از اون شلوار‌ایی که مدلش خاصه.» پیش خودم گفتم: «خدایا! چه خاکی به سرم کنم؟! این بچه از راه به در شد!» ظهر جمعه یکی از دوستان علی آمد جلوی در خانه. چند دقیقه‌ای داخل حیاط با هم حرف زدند. فرصت خوبی بود برای اینکه از کارهایش سر دربیاورم. فوری رفتم طبقه بالا و نگاهی به اتاق انداختم. روی دیوار رو به قبله دعای نماز غفیله را نصب کرده بود. سجاده‌‌اش گوشه اتاق پهن بود. هرچه چشم چرخاندم، چیز مشکوکی ندیدم. موقع بیرون آمدن از اتاق، تکه‌پارچه‌ای که بین کمد و دیوار مخفی شده بود توجه‌ام را جلب کرد؛ به‌سختی بیرون کشیدمش. همان شلواری بود که خبرش را شنیدم. مدل دوختش خاص بود و جیب‌های مخفی زیادی داشت. دل‌شوره‌ام بیشتر شد. شلوار را به همان شکل گذاشتم پشت کمد و از اتاق بیرون رفتم. عصر ماجرا را از علی پرسیدم؛ طفره رفت و چیزی نگفت. دلم مثل سیروسرکه می‌جوشید و دستم به جایی بند نبود. امیر گفت: «نگران نباش مامان! بد به دلت راه نده، علی سر به راهه. حواسش هست داره چی‌کار می‌کنه.» روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
بسم الله الرحمن الرحیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂امروز اولین روز از بقیه زندگی توست♥️ 👍🍂بلند آواز سر بده مانند گنجشک ها🕊 شاد باش و اولین نفری باش که دیگران را خوشحال می‌کنی🍂 🍁مردم مهربون منطقه ی اردهال سلام 🍁روز قشنگ پاییزیتون زیبا 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
مراقب خودمون باشیم... - مراقب خودمون باشیم....mp3
4.84M
🦋صبح ۱۳ ام آبان ماه ❇️روز دانش آموز مبارک ❇️مراقب سلامتی خودمون و دیگران باشیم 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
گزارش تصویری 📸 🇮🇷حماسه_۱۳_ابان🇮🇷 ✅اجرای طنز ایران وآمریکاتوسط گل دخترای عزیزم خانم ریحانه قربانی وزینب ترابی ✅هنرنمایی دخترگلم خانم هدی سرهنگی ✅جواب سوال آقای برادران و اهدای هدیه به گل دخترم خانم نازنین زهراسرهنگی ✅اجرای مسابقه بین دانش آموزان و اهدای هدیه به آنها 🕌مکان :حسینه فاطمه الزهرا 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️حال وهوای پرشور دانش آموزان دبستان طاهری باریکرسف و نوگلان پیش دبستانی سفیراردهال در روز ۱۳ آبان 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
فصل هفتم : جمال آفتاب قسمت سوم چهاردهم اسفند بنی‌صدر سخنرانی تندی علیه برخی شخصیت‌های انقلاب کرد که باعث تحریک مردم شد. مخالفین بلندگوی بنی‌صدر را قطع کردند. کار بالا گرفت. بنی‌صدر فرمان حمله به مردم و بیرون کردن آن‌ها از دانشگاه را صادر کرد و آتش فتنه روشن شد. آن روز درگیری سنگینی مقابل دانشگاه رخ داد که باعث خون‌ریزی و اتفاقات تلخی شد. به مساجد خبر رسید احتیاج فوری به خون و ملحفه سفید است. مردم برای اهدای خون مقابل بیمارستان‌ها صف کشیدند. من و تعدادی از خانم‌ها در محله چرخیدیم و ملحفه‌های اضافی را از خانه‌ها جمع کردیم. شب ماشین‌های جهاد آمدند و ملحفه‌های بسته‌بندی شده را برای بیمارستان‌ها بردند. چندین ماه مملکت علاوه بر جنگ با دشمن، درگیر حواشی بنی‌صدر و منافقین هم بود. شکر خدا با تصمیم مسئولین، بنی‌صدر عزل شد و مردم از شر او و کارشکنی‌هایش در جنگ راحت شدند. مدتی بعد هم خبر رسید بنی‌صدر و رجوی در پوشش زنانه از کشور فرار کرده‌اند. به لطف خدا با کارهای جهادی که در محله انجام دادیم، سرشناس شدیم و حرفمان خریدار پیدا کرد. چادر جنگ‌زده‌ها دیگر ظرفیت حجم زیاد کمک‌های مردمی را نداشت؛ باید فکری می‌کردیم. سوله‌ای بزرگ در مقابل خانه ما متروکه و بدون استفاده بود. چادر سر کردم و افتادم دنبال پیدا کردن صاحب سوله. هرجا که کمترین امیدی بود فوری خودم را آنجا می‌رساندم و رد سوله را می‌زدم. بالاخره مشخص شد سوله برای یکی از ادارات دولتی است و فعلا قصد استفاده از آن را ندارند. با پیگیری زیاد توانستم مجوز استفاده از سوله را بگیرم. در این مسیر یکی دو جفت کفش پاره کردم تا با کلید سوله به خانه برگشتم. همراه تعدادی از خانم‌ها درهای سوله را باز کردم. با آب و جارو افتادیم به جان سالن. هرچه می‌شستیم و زمین را می‌سابیدیم تمام نمی‌شد، از بس بزرگ بود و ته نداشت. میز و وسایل را به سوله منتقل کردیم. مدیریت این محل جدید بر عهده جهاد سازندگی بود، کلید‌ها را به نماینده جهاد تحویل دادم و کار را شروع کردیم. عده‌ای از خانم‌ها چرخ خیاطی آوردند. دوخت روبالشتی، لحاف، رفوی لباس رزمندگان و بعضی از لباس‌های اهدایی که احتیاج به ترمیم داشتند را خانم‌های خیاط انجام می‌دادند. آقایان هم مشغول جمع‌آوری کمک‌های مردمی شدند. عده‌ای هم مواد غذایی، خشکبار و آجیل‌ بسته‌بندی می‌کردند. برای همه، کار بود. همراه امیر می‌رفتیم مولوی و پشم شیشه می‌خریدیم؛ بار می‌زدیم و می‌بردیم داخل سوله تخلیه می‌کردیم. گوشه‌ای از سالن می‌نشستم و برای جنگ‌زده‌ها بالشت و تشک می‌دوختم. فرقی نمی‌کرد اهل کجایی و به چه زبانی حرف می‌زنی، همه یک دل کنار هم می‌نشستیم. هیچ‌کس حقوق نمی‌گرفت، همه برای خدا کار می‌کردند. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
بسم الله الرحمن الرحیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی امروز یکشنبه ۱۴ آبان ماه، زندگی تون مثل گل زیبا، مثل باران زلال، مثل سبزه با طراوت، مثل دریا با برکت، مثل آسمان یکرنگ، مثل خدا بخشنده و مثل هر روز پر از زندگی باشه... 🦋سلام مردم منطقه ی اردهال 🔅صبح بخیر 💜دلتون شاد 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
خودتو دوست داشته باش... - خودتو دوست داشته باش....mp3
5.21M
🔅🍁صبح ۱۴ام آبان ماه ❣خودت رو دوست داشته باش ❣داشتن اعتماد بنفس از زیبایی مهمتره ❇️همه آمده ایم که یک روز برویم ❇️باید رفیق آرزوهامون باشم 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
🌷یوم الله سیزده آبان، روز دانش آموز، روز ملی مبارزه با استکبار جهانی و روز بیداری اسلامی، بر هـمه انسان های آزاده جهان گرامی باد… ┈✾••┈⊰❀⊱•🇮🇷•⊰❀⊱✾••┈ 🔰دورهمی دانش آموزی همراه با قصه گویی و برنامه های متنوع 🗓 زمان: دوشنبه؛ ۱۵ آبان ماه 🕙 ساعت ۱۰ صبح 🔰مدرسه هاجر حسنارود 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
🔻۱۵ آبان از لوح «کاشان،شهر جهانی نساجی» رونمایی می شود 🔹فرماندار ویژه کاشان روز شنبه در جلسه برنامه ریزی برگزاری «جشن کاشان ،شهر جهانی نساجی» افزود: نساجی کاشان با تاریخ سیلک گره خورده و پیشینه چندین هزار ساله دارد. 🔸محمدشریف زارعی گفت: در حال حاضر ۲۵ کارگاه نساجی سنتی در حوزه های رنگرزی،زری بافی،مخمل بافی و غیره در شهرستان کاشان فعال است. 🔸وی افزود: این کارگاه ها برای یکصد نفر به طور مستقیم شغل ایجاد کرده است و تلاش ما تقویت کارگاه های سنتی نساجی است. 🔸وی اظهار کرد:در بخش خصوصی صنایع دستی نساجی سنتی صادرات داریم و امیدواریم در آینده توسعه صادرات در این حوزه را شاهد باشیم. 🔸سرپرست اداره کل میراث‌فرهنگی، گردشگری و صنایع‌دستی استان اصفهان هم در این جلسه گفت: ۷۰ اقامتگاه سنتی و بوم گردی در کاشان داریم و امکان ارائه خدمات مطلوب به گردشگران خارجی و داخلی را دارند. 🔸حمیدرضا محققیان افزود: ۳۰۰ طرح گردشگری با ۳۰ هزار میلیارد ریال سرمایه گذاری در استان اصفهان در حال اجراست که ۲ هزار فرصت شغلی ایجاد می کند. 🔸۱۵ آبان جشن کاشان شهر جهانی نساجی برگزار می شود. 🔸۵۲ رشته صنایع دستی هم اکنون در شهرستان کاشان فعال می باشد. /ایرنا 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
فصل هشتم: پیک علی قسمت اول علی و امیر همراه محمد کریمی، از بچه‌های مسجد، پایین پله‌ها ایستاده بودند. گوش تیز کردم ببینم چه می‌گویند. درباره جبهه با هم صحبت می‌کردند. امیر گفت: «فایده نداره! مامان همه‌ش ما رو می‌بره جهاد؛ اجازه نمیده بریم جبهه.» به‌محض شنیدن اسم جبهه، چهره‌ی عصبانی رجب جلوی چشمم آمد. اگر می‌فهمید، شر به پا می‌شد. بچه‌ها وارد اتاق شدند و فرم‌ها را جلوی من گذاشتند. امیر با نگاهش التماس می‌کرد زیر برگه را امضا کنم. جگرم سوخت؛ برگه را امضا کردم. جواب سؤالات شرعی را نوشتند. علی از آن دو کم‌سن‌وسال‌تر بود؛ از سر و کول من بالا می‌رفت و جواب سؤال‌ها را می‌پرسید. من هم تقلب می‌رساندم. پیش خودم گفتم حالا کو تا اعزام. علی را که اصلا نمی‌برند؛ سن‌وسالی ندارد. امیر هم تا کارهایش رو به راه شود رجب راضی می‌شود. با این خیالات دلم را خوش می‌کردم تا ببینم خدا چه می‌خواهد. یک روز امیر سر سفره ناهار بدون مقدمه خبر ثبت‌نام جبهه را گفت. قاشق از دست رجب افتاد. نگاه تندی به من کرد و رو به امیر گفت: «می‌خوای بری جبهه؟! دیگه چی؟! حتما مامانت ساکتم بسته! هر جا می‌خوای بری برو، اما من راضی نیستم. برو ببینم خدا ازت قبول می‌کنه یا نه؟!» امیر پرید و از پشتْ رجب را محکم بغل گرفت: «بابا جون! اگه رضایت بدی برم جبهه، بهت پول میدن ها! مگه پول دوست نداری؟» رجب، امیر را از خودش جدا کرد: «از کِی تا حالا پول میدن؟! بچه گول می‌زنی؟! پول نمی‌خوام. همین که گفتم؛ من راضی نیستم.» با عصبانیت از سر سفره بلند شد و رفت مغازه. امیر خیلی دمق شد. گفتم: «مامان جان! نگران نباش. بسپار به خدا، خودش همه‌چیز رو درست می‌کنه.» مهرماه سال 60 موعد اعزام حج رسید و ما آماده سفر شدیم. بچه‌ها را به خواهرم سپردم. از همه خداحافظی کردیم و راهی مکه شدیم. تا وقتی به مدینه نرسیده بودم، باور نمی‌کردم خدا چه نعمت بزرگی قسمتم کرده است. بعد از زیارت بقیع، سوار اتوبوس شدیم. راننده بدون هیچ ترسی به حضرت زهرا (علیها‌السلام) و امام خمینی هتاکی کرد. هرچه صبر کردم و نشستم، دیدم به غیرت مردان کاروان برنمی‌خورد و با یک استغفرالله مثلا اعتراض می‌کردند. از صندلی بلند شدم، رو به راننده فریاد زدم: «من زبون تو رو نمی‌فهمم، اما می‌دونم تو زبون ما رو بلدی؛ پس خوب گوش کن ببین چی میگم. شماهایی که پهلوی حضرت زهرا رو شکستید و محسنش رو به شهادت رسوندید، حق ندارید از باباش رسول‌الله دم بزنید. بگو ببینم، چرا قبر دختر پیامبر مخفیه؟! چرا لال شدی؟! شماها حق ندارید اسم خودتون رو خادم‌الحرمین بذارید.» راننده روی صندلی میخکوب شده بود و از آینه من را نگاه می‌کرد. ادامه دادم: « تو حق نداری اسم رهبر ما رو به دهن کثیفت بیاری! فهمیدی یا نه؟!» اهالی کاروان که منتظر همچین فرصتی بودند، چند تکبیر بلند گفتند و با یک صلوات غائله را ختم کردند. راننده جوری خفه شد که انگار مادرزادی لال است! مثل اینکه تا حالا هیچ‌کس این‌طوری جوابش را نداده بود. رجب که فکر می‌کرد الان مرا دستگیر می‌کنند، گوشه چادرم را کشید. - بشین زن! اینجا هم نمی‌تونی زبونت رو نگهداری؟! الان میان می‌برنت بدبخت میشیم! - نه‌خیر! نمی‌تونم. آدم مقابل دشمن باید حرفش رو بزنه. به‌خیر گذشت و کم‌کم آماده حرکت به سمت مکه شدیم. کنار رجب در مسجدالحرام نشسته بودم. زل زدم به کعبه، اشک می‌ریختم و نجوا می‌کردم. رجب زد به پهلویم و درِ گوشم گفت: «زهرا! وای به حالت اگه امیر رفته باشه جبهه، اون وقت من می‌دونم با تو. خداخدا کن یه مو از سر بچه‌هام کم نشده باشه.» بدون اینکه به او نگاه کنم رو به کعبه گفتم: «خدایا! زهرا تو خونه‌ی تو هم باید تنش بلرزه؟! عیب نداره، من راضی‌ام به رضای تو. هر اتفاقی می‌خواد بیفته؛ فقط اینجا نه، بذار برگردیم تهران.» روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
بسم الله الرحمن الرحیم
⚘بی دلیل شاد باشید ⚘بی دلیل عالی باشید ⚘بی دلیل بزرگ باشید ⚘بی دلیل خوب باشید ⚘بـی دلیل اول بـاشید ⚘و بگویید : امروز روز منه ⚘سلام عزیزان اردهالی روزتون بخیر 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خود آزمایی... - خود آزمایی....mp3
5.05M
۱۵ ام آبان ماه ✅یادتون نره هر روز اینو توی ذهنتون مرور کنید ❇️امروز روز منه به بهترین صورت ازش استفاده میکنم ❇️خودتون رو دوست داشته باشید ❇️ شاکر نعمت های خداوند باشید 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
🏵 مراسم اجتماع بزرگداشت ۱۳ آبان ۱۴۰۲ ✊ همراه با محکومیت جنایات رژیم کودک کش صهیونیستی و استکبار جهانی آمریکای جنایتکار روستای نشلج کاشان 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷سیزده آبان روز فریاد بود و روز شهادت، روز مشت‌های گره کرده امت. روز فتح بود، روز خروشیدن روح‌های پاک. روز جرقه و روز آتش بود...آن روز روز دانش‌آموز بود. 🎥گزارش تصویری ازحضوردانش آموزان مدرسه طاهری روستای باریکرسف همراه با نوگلان پیش دبستانی سفیراردهال درمراسم گرامیداشت ۱۳آبان 🕌مکان؛آستان مقدس حضرت سلطانعلی ابن امام محمدباقر (علیه السلام) تشکرفراوان ازمدیریت و کادرآموزشی دلسوز مدرسه 👈باماهمراه باشید... 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/Ardahalmedia