فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چادرت رابتکان...
روزی مارا بفرست مادر
🌱🖤
✍ #دلنوشتــــــه
گفت: راستی جبهه چطور بود؟؟
گفتم : تا منظورت چه باشد ...
😄😄
گفت: مثل حالا رقابت بود؟؟ گفتم : آری...
گفت : در چی؟؟ گفتم :در خواندن نماز شب...
گفت: حسادت بود؟؟ گفتم: آری...
گفت: در چی؟؟ گفتم: در توفیق شهادت...
گفت: جرزنی بود؟؟😉😉 گفتم: آری...
گفت: برا چی؟؟ گفتم: برای شرکت در عملیات ...
گفت: بخور بخور بود؟؟ گفتم: آری ...😊😊
گفت: چی میخوردید؟؟ گفتم: تیر و ترکش ...
گفت: پنهان کاری بود ؟؟🤔🤔گفتم: آری ...
گفت: در چی ؟؟ گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها ...
گفت: دعوا سر پست هم بود؟🤔؟گفتم: آری ...
گفت: چه پستی؟؟ گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین ...
گفت: آوازم می خوندید؟؟ گفتم: آری ...
گفت: چه آوازی؟؟ گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل ...
😢😭
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ گفتم: آری ...
گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب ...
😭😭
گفت: استخر هم می رفتید؟؟ گفتم: آری ...
گفت: کجا؟؟ گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون ...
گفت: سونا خشک هم داشتید ؟ گفتم: آری ...
گفت: کجا؟؟ گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه...
گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟؟😁😁 گفتم: آری ...
گفت: کی براتون برمی داشت؟؟ گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه ...
گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟😂😂 گفتم: آری ...
خندید و گفت: با چی؟؟ گفتم: هنگام بوسه برپیشونی خونین دوستان شهیدمان😢
سکوت کرد...گفتم: بگو ...بگو ...
زیر لب گفت: شهدا شرمنده ام ...
#شهــداتــاابــدشرمنــده_ایمـ
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج_اَلــــــسٰاعة 🌱
#تلنگر
🎉خــواستـــگـــــاری و نــمـــاز📿
👱🏻جوانے به مادرش گفت :
من خاطرخواه😍فلان دختر شدم .
گفت : کدام دختر❗️
📝آدرس دختر را داد
👜مادر گفت : بچه تو دو رکعت نماز نخوانده اي😒و اين دختر پدرش👴🏻صف اول نماز جماعت است .
مادرش گفت : اگر ميخواهي برايت خواستگاري بروم برو يک هفته اي اداي نمازخوان ها را در بياور .👍😉
👱🏻پسر هم حسابي اداي نماز خوان ها را در آورد .
بعد مادر به خواستگاري💍رفت .
👴🏻 پدر دختر گفت : پسر شما کجاست ؟
ما که او را نمي شناسيم .
تحقيق اجمالي بکنيم تا بقيه خواستگاري .🚶
مادر گفت : سر و ته اين بچه را که بزني در مسجد🕍 است .
تا آدرس پسرش را داد ،
👴🏻پدر دختر گفت :
خانم اين خيلي پسر خوبي🙂است من سجود و رکوع او را ديده ام
👴🏻 گفت : بگوييد : بيايد
👜مادر به خانه آمد و به پسر گفت :
چکار کردي ❓
👱🏻پسر گفت : يک هفته اداي نمازخوان ها را درآوردم .
مادر گفت ؟: اين ها جواب مثبت➕ داده اند .
👱🏻پسر گريه کرد .
مادر گفت : تو چرا گريه مي کني❓
گفت : عجب دستگاهي است .
🗓 يک هفته فيلم بازي کردم ،
✅ جوابم را دادند .
اگر واقعي به سمت خدا مي رفتم ، چکار مي کردند
👤: حجت الاسلام ماندگاری
[ #بَرقآمݓـــ.دِلرُباۍِمَھدےعَجصلواٺ📿]
.
.
🌷🍃
اسیر شده بود!😢
مأمور عراقے پرسید:
اسمت چیه؟!🤔
- عباس😐
اهل ڪجایے؟!🤔
- بندر عباس😌
اسم پدرت چیه؟!🤔
- بهش میگن حاج عباس!😍
ڪجا اسیر شدے؟!🤔
- دشت عباس!☺
افسر عراقے ڪه ڪم ڪم فهمیده بود
طرف دستش انداخته و نمےخواد حرف بزنه
محڪم به ساق پاش زد و گفت: دروغ مےگے!😡
او ڪ خود را به مظلومیتـ😢 زده بود گفت:
- نه به حضرت عباس (ع) !!😂😄
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
عاشق ڪشـے، دٻوانہ ڪردن، مردم آزارے...
ٻڪ جفٺ چشـم مشڪـے و اٻنقدر ڪاراٻـے؟
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
🌱🌸
💭#رِفیق ...
برایِ #شهید شدن، هُنَر لازم است...
هُنَرِ رد شدن از #سیم_خاردارِ_نَفس..
هُنَرِ بِه خُدا رسیدن...[♥️]
هُنَرِ تَهذیب...
تا هُنَرمَند نشی، #شهید نِمیشی❗️❗️
#شهید_ابراهیم_هآدی
🌱🕊ــــــــــــــــــــــــــ
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 📿
•❥•❤️🌿
داستان دختر خانومی که در ایام فاطمیه مسیر زندگیش عوض شد ...👇
ایام فاطمیه بود
اون روز با مادرم میخواستیم بریم خرید🛍!
نزدیک اذان بود...
تو محلمون هم یه مسجدِ🕌
مادرم پیشنهاد داد:
اول نمازمون رو تو مسجد بخونیم
مخالفتی نکردم😶
خوب یادمه
یه مانتوی مشکی تنم بودُ
یه شالِ مشکیُ
یه کیف و کفش قرمز 👠!
وارد مسجد شدیم
نمازُ خوندیمُ
امام جماعت شروع کرد به سخنرانی
قشنگ حرف میزد...👌
به مامان گفتم میشه بمونیم ؟
از خداشم بود🙂 !
نشستیم...
زانوهامو بغل گرفته بودم و
زل زده بودم به بلندگو🎙
از حضرت زهرا💚 می گفت...
من حضرت زهرا رو میشناختم
ولی در حد خیلی پایین
در حد یه بیوگرافی ساده !
نه میدونستم فاطمیه ای هست...😔
نه میدونستم غربتی هست...💔
حاج آقا هنوز روضه رو شروع نکرده بود...
هنوز چراغا💡 خاموش نشده بود
ولی وقتی گفت:
«یا فاطمه زهرا
به محسنـت قسم ... »💔
اولین قطره اشکم سراریز شد
بغضم ترکید😭
شاید شده بودم مرکز توجه
چون چادری نداشتم که باهاش جلوی صورتمو بگیرم !
دل ، راهشو پیدا کرده بود...
دیگه هیچی نشنیدم
فقط صدای دلم میومد
می گفت : چه فایده برای غربت حضرت زهرا گریه کنی ولی وارث حجابش نباشی ؟!😔😭
شده تا حالا از صبح تا شب
به چیز خاصی فکر کنید ؟
شده یهو وسط کارتون
زل بزنید به یه نقطه و ساعتها⏰ فکر کنید ؟!
شده سر کلاس درس📚 به تخته خیره شید و ذهنتون معطوف چیز دیگه ای باشه ؟
تمام دقایق زندگیم شده بود یک نفر
#حضرت_زهرا !💫💚
و چادری که هنوز بهش شک داشتم😕
شایدم بیشتر به خودم شک داشتم...👊
روزای آخر سال🗓 بود
مثل هرسال تقویم📆 سال جدید رو باز کردم
که ببینم امسال تولدم چند شنبه میفته!
چشمام چهارتا شده بود😧 !
خیره شده بودم بهش
اشک جلوی چشمامو گرفته بود...😢
نوشته بود
« ۳۱ فروردین ... ولادت حضرت زهرا ، روز مادر » !💝
درست همین امسال
که دیگه به عطرِ یادش عادت کرده بودم ؟!
نباید معطل میکردم ...
باید زودتر به خودم مطمئن میشدم ...
به اینکه اینا از سر احساس نیست
و واقعا تشنه چادرم ...!💕
مادرم چادری نبود و نیست
خواهرم هم همینطور
حجاب دارن ولی خب چادری نه
خانواده مذهبی ای هم هستیم
میخوام بگم همش ،
برمیگرده به عنایت حضرت مادر💚
به محسن غریبش💔
که اسمش قلبم رو به لرزه انداخت ...
هیچوقت دیر نیست برای عوض شدن
فقط آدم باید اراده کنه💪
تغییرات بزرگ نیازمند اراده های بزرگن
صداش بزنید ...
مادرتونو صدا بزنید ...
شک نکنید قبل از اینکه صداش کنید ،
او اسم شما رو بارها فریاد زده ... 👌!
_ نمیدونم چه اصراریه ک هرسال یه داستان واحد رو از نو بنویسم و از نو نقل کنم !
اما میدونم که هربار حرفایی هست ک زده نمیشه ...✋
[ همچین روزی، سه سال پیش ، مسیر زندگیم عوض شد. ممنونم حضرت مادر 🌹]
دھہے فاطمیھ را پیشاپیش ٺسلیت میگوییم😔
#عاشقی_به_وقت_فاطمیه 🏴
↫ خــدایا !
↫از تـو میخـواهم⇩
↫چـادر مرا آن چنان با
⇠چـــادر خاڪے جدہ ے سادات⇢
پیوند بزنے...
↫ڪہ اگر جان از تنم رود⇩
چــــادر از سرم نرود...✓
☜«هذہ امانتڪ یا فاطمـ♡ــةالزهـ♡ـراء»☞
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•