eitaa logo
ارزانسرای کفش و صندل کیانی 👠
22.2هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
6.4هزار ویدیو
16 فایل
بهترین کیفیت با کمترین قیمت 🤯😌 اول مقایسه کنید بعد خرید💰 پاها قلب دوم شما هستند...👣 قلب خود را با اطمینان به ما بسپارید🫀 جهت ثبت سفارش 👇 تماس 09165520623 🧑‍💻 @Hamzeh4k✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱💖🌱💖🌱💖 💖🌱💖 🌱 💖 🌸راهکار آیت الله بهجت ره ✓یکی از طلاب محترم نقل کردند : "روزی به خدمت حضرت آیه الله بهجت رسیدم و عرض کردم: آیا می شود خودمان به این دستوراتی که از بزرگان رسیده و در کتاب ها نوشته شده ، مانند دستورات مرحوم بید آبادی عمل کنیم؟ 🌺آقا جواب دادند:مرحوم بید آبادی و بزرگان دیگه برای اسلام زحمات بسیار کشیدند ، ولی هر کدام از راه خاصی افراد را به سوی خدا می بردند. ✳️ولی راه من هم این است که این دستور العمل فقط در یک چیز جمع شده،در یک کلمه خیلی کوچک ، و آن 🔥"ترک گناه"🔥 است! ⛔️ولی فکر نکن ترک گناه چیز ساده ای است، گاهی خیلی مشکل است.و تمام دستورات خودشان بعداً می آید. 🔰 ترک گناه مثل چشمه ای است که همه چیز را خود به دنبال دارد ، شما گناه را ترک کنید دستورات بعدی و عبادات دیگر خود به خود به سمت شما می آید." 🌹گاهی خود آقا می فرمودند:"خیال می کنیم خیلی چیزها گناه نیست وحال اینکه نگاه تند به مطیع،و نگاه محبت آمیز به عاصی خود گناه است که شاید ما گناه نشماریم..." کمی تا بهجت🌷 @behjat135
نیمه های شب بود سکوت عجیبی حوزه علمیه را فرا گرفته بود تمام طلبه ها خواب بودند محمد باقر جوان در حجره خود مشغول مطالعه بود که ناگهان زیبا وارد اتاق شد و به سرعت در را بست،با انگشت به محمد باقر بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ چیزی نگوید.دختر پرسید:ببینم شام چی داری؟؟ جوان هاج واج مانده بودو تمام بدنش خیس عرق شده بود و زبانش بند آمده بود،هرچه غذا داشت برای دختر آورد.دختر جوان که آن شهر بود قصد داشت شب را در اتاق طلبه بخوابد آن هم در اتاقی که فقط خودش بود و آن طلبه جوان،به هر شکلی بود دختر در گوشه ای از اتاق خوابید و به طلبه کرده بود اما صبح که از خواب بیدار شد آنچه که نباید اتفاق بیفتد اتفاق افتاده بود. مأموران، شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند، شاه عصبانی پرسید: چرا شب به ما اطلاع ندادی و محمدباقر گفت: تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم، مرا به دست خواهد داد! شاه دستور داد که شود که آیا این جوان خطایی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از پرسید، چطور توانستی در برابر نفست مقاومت کنی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش و علت را پرسید طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه میکرد، هر بار که نفسم وسوسه میکرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع میگذاشتم تا طعم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح به این ترتیب با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند. از تقوا و پرهیزکاری او خوشش آمد و دستور داد، همین شاهزاده را به عقد میر محمدباقر در آوردند و به او لقب «میرداماد» داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند، از مهمترین شاگردان وی میتوان به ملاصدرا اشاره کرد. 👆
✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: ما خرابیم؛ خدا کند بفهمیم که خرابیم، تا به فکر و برآییم. 📚 در محضر بهجت، ج١، ص١٢١ 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت‌الله بهجت (ره): 🌺 ما [امام زمان را] نمی‌بینیم، او ما را می‌بیند؛ ما کلامش را نمی‌شنویم، او کلام ما را می‌شنود... عینک ما یک تاری دارد کمی تا بهجت🌷 @behjat135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توسل به امام زمان(عج)شفای و ✅ 🔹حضرت میفرمایند:ماشما را فراموش نمیکنیم.🌺 🎙واعظ: 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
از آیت‌الله بهجت قدس‌سره ❓ سؤال: شخصی در کاسبی‌اش ضعیف است و مشکل دارد، چه کند؟ 📝 جواب: از روی اعتقاد کامل، زیاد استغفار کند. 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
✅حضرت آیت‌الله بهجت(ره): کسی که مسلمانان را نخواهد، مسلمان نیست. ائمۀ ما علیهم‌السلام در نماز جماعت آنان شرکت می‌کردند، به جهت اتّحاد مسلمانان 📚 زمزم عرفان،ص381 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
🔷 ▫️گزیده‌ای از خاطرات شاگردان و اطرافیان آیت‌الله بهجت قدس‌سره 🔹رسیده بودم سر دو راهی انتخاب؛ یک طرف پیشنهاد رفتن به آذربایجان و تدریس در مدرسۀ دینی باکو بود؛ و طرف دیگر مسئولیتی سنگین و رنگین در همین قم خودمان. اینکه از فضای معنوی قم دور شوم و در باکو که فضایش با قم زمین تا آسمان فرق داشت زندگی کنم، نگرانم می‌کرد. برای مشورت پیش آقای بهجت رفتم. توی دلم گفتم: «خُب معلوم است که می‌گوید بمان قم!» حرف‌هایم را که شنید، گفت: «طبیب باید آنجا برود که مریض زیاد است؛ بروید باکو!» دوباره تاکید کردم و گفتم: «اگر از امور معنوی دور شوم چه؟» محکم گفت: «نخیر آقا! ویرانی‌های آنجا را در نظر بگیرید. خیال می‌کنید سیر و سلوک به این است که تسبیحِ هزاردانه دست بگیرید و ذکر بگویید؟! این نیست آقا، بروید...» 📚 به شیوه باران، ص١٨ (بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان) 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
فاضل «تنکابلی» در قصص العلماء در ضمن ترجمه شیخ جعفر عرب نقل نموده که: در زمانی که شیخ جعفر در لاهیجان اقامت داشت شخصی به خدمت آن بزرگوار آمد، عرض کرد با جناب شیخ سخن محرمانه ای دارم. در این هنگام شیخ مجلس را خلوت نمود. آن شخص عرض کرد من مردی هستم در حباله خود دو زن دارم. روزی به صحرا رفتم، دختری دیدم در غایت حسن و جمال، از دیدار او در آن بیابان هراسان شدم، و از او سوال نمودم که تو کیستی و در اینجا چه می کنی؟ در جواب من گفت که من از طایفه اجنه می باشم و عاشق تو گشته ام، چون به خانه رفتی یک باب خانه جداگانه ترتیب بده، که من هر شب به نزد تو می آیم و از مال دنیا هر چه بخواهی برای تو می آورم لکن به دو شرط اول: آنکه از زنان خود به کلی کناره گیری کنی و با ایشان مجامعت ننمایی. دوم: آنکه این راز را به کسی اظهار نکنی و اگر از هر یک از این دو شرط تخلف کنی تو را هلاک می کنم و اموال خود را هم خواهم برد. من همان طور که او گفته بود عمل کردم و تا به حال از زنهای خود قطع علاقه کرده ام، و اموال بسیای هم آورده است. لکن از مقاربت او ضعفی بر من عارض شده که خود را نزدیک به هلاکت می بینم و از ترس او جرات کنارگیری را هم ندارم زیرا می دانم هم مرا از بین میبرد و هم مالی که آورده خواهد برد، فعلاً کار من به اضطرار کشیده برای خلاص از این مهلکه جز شما پناه و مرجعی ندارم اکنون تو نائب امام زمان (ع) هستی، مرا از این مهلکه باید نجات بدهی. شیخ بزرگوار دو نامه نوشته و به آن مرد داد و فرمود: که یکی از اینها را بربالای اموال خود بگذار و آن دیگری را در دست خود بگیر و در مقابل آن خانه بنشین و چون آن دختر آمد، بگو این نامه را شیخ جعفر نجفی نوشته است. آن شخص می گوید به دستور شیخ بزرگوار عمل کردم. چون دختر آمد، آن نامه را به او نشان دادم و گفتم آقا شیخ جعفر این نامه را نوشته، چون این حرف را شنید دیگر پیش من نیامد و به نزد اموال روانه گردید وقتی نامه دیگر شیخ را روی اموال دید برگشت به من متوجه شد و گفت: اگر شیخ بزرگوار نامه ننوشته بود تو را به جهت افشای این راز هلاک می کردم و این اموال را هم می بردم لکن بر امر شیخ مخالفت نمی توانم بکنم و قادر هم نیستم. این جمله را گفت و رفت و دیگر او را ندیدم. 1 👆
رساله اولیه آیت الله بهجت را که نوشتند پشتش چاپ کردند العبد محمد تقی بهجت ، راضی نبود کسی پشت کتاب هایش برایش القاب قائل شود ، ایشان می فرمود تمام القاب حضرت علی را دیگران برداشتند و فقط ابوترابش ماند و کسی نخواست این لقب را ... 📕العبد 64
فاضل «تنکابلی» در قصص العلماء در ضمن ترجمه شیخ جعفر عرب نقل نموده که: در زمانی که شیخ جعفر در لاهیجان اقامت داشت شخصی به خدمت آن بزرگوار آمد، عرض کرد با جناب شیخ سخن محرمانه ای دارم. در این هنگام شیخ مجلس را خلوت نمود. آن شخص عرض کرد من مردی هستم در حباله خود دو زن دارم. روزی به صحرا رفتم، دختری دیدم در غایت حسن و جمال، از دیدار او در آن بیابان هراسان شدم، و از او سوال نمودم که تو کیستی و در اینجا چه می کنی؟ در جواب من گفت که من از طایفه اجنه می باشم و عاشق تو گشته ام، چون به خانه رفتی یک باب خانه جداگانه ترتیب بده، که من هر شب به نزد تو می آیم و از مال دنیا هر چه بخواهی برای تو می آورم لکن به دو شرط اول: آنکه از زنان خود به کلی کناره گیری کنی و با ایشان مجامعت ننمایی. دوم: آنکه این راز را به کسی اظهار نکنی و اگر از هر یک از این دو شرط تخلف کنی تو را هلاک می کنم و اموال خود را هم خواهم برد. من همان طور که او گفته بود عمل کردم و تا به حال از زنهای خود قطع علاقه کرده ام، و اموال بسیای هم آورده است. لکن از مقاربت او ضعفی بر من عارض شده که خود را نزدیک به هلاکت می بینم و از ترس او جرات کنارگیری را هم ندارم زیرا می دانم هم مرا از بین میبرد و هم مالی که آورده خواهد برد، فعلاً کار من به اضطرار کشیده برای خلاص از این مهلکه جز شما پناه و مرجعی ندارم اکنون تو نائب امام زمان (ع) هستی، مرا از این مهلکه باید نجات بدهی. شیخ بزرگوار دو نامه نوشته و به آن مرد داد و فرمود: که یکی از اینها را بربالای اموال خود بگذار و آن دیگری را در دست خود بگیر و در مقابل آن خانه بنشین و چون آن دختر آمد، بگو این نامه را شیخ جعفر نجفی نوشته است. آن شخص می گوید به دستور شیخ بزرگوار عمل کردم. چون دختر آمد، آن نامه را به او نشان دادم و گفتم آقا شیخ جعفر این نامه را نوشته، چون این حرف را شنید دیگر پیش من نیامد و به نزد اموال روانه گردید وقتی نامه دیگر شیخ را روی اموال دید برگشت به من متوجه شد و گفت: اگر شیخ بزرگوار نامه ننوشته بود تو را به جهت افشای این راز هلاک می کردم و این اموال را هم می بردم لکن بر امر شیخ مخالفت نمی توانم بکنم و قادر هم نیستم. این جمله را گفت و رفت و دیگر او را ندیدم. 1 👆
🔷 ▫️گزیده‌ای از خاطرات شاگردان و اطرافیان آیت‌الله بهجت قدس‌سره 🔹رسیده بودم سر دو راهی انتخاب؛ یک طرف پیشنهاد رفتن به آذربایجان و تدریس در مدرسۀ دینی باکو بود؛ و طرف دیگر مسئولیتی سنگین و رنگین در همین قم خودمان. اینکه از فضای معنوی قم دور شوم و در باکو که فضایش با قم زمین تا آسمان فرق داشت زندگی کنم، نگرانم می‌کرد. برای مشورت پیش آقای بهجت رفتم. توی دلم گفتم: «خُب معلوم است که می‌گوید بمان قم!» حرف‌هایم را که شنید، گفت: «طبیب باید آنجا برود که مریض زیاد است؛ بروید باکو!» دوباره تاکید کردم و گفتم: «اگر از امور معنوی دور شوم چه؟» محکم گفت: «نخیر آقا! ویرانی‌های آنجا را در نظر بگیرید. خیال می‌کنید سیر و سلوک به این است که تسبیحِ هزاردانه دست بگیرید و ذکر بگویید؟! این نیست آقا، بروید...» 📚 به شیوه باران، ص١٨ (بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان) 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
رساله اولیه آیت الله بهجت را که نوشتند پشتش چاپ کردند العبد محمد تقی بهجت ، راضی نبود کسی پشت کتاب هایش برایش القاب قائل شود ، ایشان می فرمود تمام القاب حضرت علی را دیگران برداشتند و فقط ابوترابش ماند و کسی نخواست این لقب را ... 📕العبد 64
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ گوسفند در مَلأعام فضیلت است یا رذیلت؟! 🔺وقتی که غرق خرافات و انحرافات شویم ، شنیدن این حرف ها عجیب بنظر خواهد آمد .. 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
توی اتاق آقا(آیت الله بهجت ره) معمولاً عکسی به دیوار نصب نشده بود. حالا ممکن بود یک کنار، عکس لوله‌شده‌ای را نگه می‌داشتند مثل عکس مرحوم کمپانی یا برخی از علما را. ولی به دیوار نصب نمی‌کردند. بین کاغذهای لوله‌شدۀ کنار اتاق‌شان، یکسری اعلامیۀ فوت افراد هم موجود بود. اعلامیه‌ها را نگه می‌داشتند تا از یادشان نرود فاتحه بخوانند. (براساس خاطره یکی از مرتبطین) 📚 ذکرها فرشته‌اند، ص۶٩ 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
❗️ 💠آیت الله بهجت (ره): 🍃به اروپاییها گفتند: چرابا ایرانی ها معامله نمی کنید؟ گفتند: به جهت اینکه آنها اهل خیانتند! مثلا روی صندوق های خشکبار از نوع خوب محصول می چینند و در زیر آن خراب ها را. 🍁در صورتی که اگر نوع کالا مختلف باشد باید روی کارتن بنویسند مثلا ده دانه عالی، ده دانه متوسط و ده دانه بد در داخل این جعبه موجود است. 🌿اینگونه کارها از دنیاشان هم عقب می اندازد. آیا می دانیم قطع تجارت با ایران چه قدر برای تاجر ایرانی و ایران خسارت است. 📚در محضر بهجت/ج1/ص166 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
. دوم زنی که شوهرش را با اسید سوزاند بدانم ان خانه متعلق به کیست و شوهرم آنجا چه کار داشته زنگ زدم. از طبقه اول شروع کردم، کسی جواب نداد. زنگ دوم را زدم، مردی از پشت آیفون جواب داد. بلافاصله اسم شوهرم را گفتم، اما گفت: اشتباه آمده‌اید، ما اینجا چنین کسی را نداریم. زنگ طبقه سوم را که زدم، زنی جواب داد. گفتم: منزل آقای … گفت: بله، ولی الآن تشریف ندارند. سرم گیج رفت. به سختی خودم را نگه داشتم و به دیوار تکیه کردم. زن از پله‌ها پائین آمد و در را باز کرد. نگاهم که به صورتش افتاد، از حال رفتم. چند دقیقه بعد درحالی به هوش آمدم که زن جوان لیوان آب قند در دست داشت. تقریباً هم سن و سال خودم بود، پسربچه کوچکی هم کنارش ایستاده بود و او را مامان صدا می‌زد. همان روز فهمیدم این زن همسر دوم شوهرم است. او چهار سال قبل شوهرش را از دست داده بود و از یک سال قبل به عقد موقت بهروز درآمده بود. هرچه فکر کردم این کار بهروز مجازات کدام گناه من است، به نتیجه‌ای نرسیدم. از تمام زجر و سختی‌ها، گذشت و قناعت‌ها و احترام و توجهاتی که در این زندگی و برای بهروز متحمل شدم، احساس پشیمانی کردم. به ۱۵ سال عمر تباه شده‌ام فکر کردم، از اینکه جوانی را در این زندگی تباه کرده بودم، احساس خوبی نداشتم. نمی‌توانستم مثل بعضی زن‌ها خودم را فریب دهم، حتی اگر شوهرم آن زن را رها می‌کرد و از کارش هم ابراز پشیمانی می‌کرد، باز هم نمی‌توانستم او را ببخشم. مزد زحمات من در زندگی این نبود. تصمیم گرفتم از او جدا شوم. بهروز حاضر به طلاق من نبود. اول فکر می کردم به خاطر عشق و علاقه یا شاید هم به خاطر بچه‌هایمان نمی‌خواهد این زندگی از هم بپاشد، اما وقتی فهمیدم مشکل بهروز شرطی است که ضمن عقد با هم داشتیم و بر اساس آن او مجبور است علاوه بر پرداخت مهریه، نیمی از دارایی‌اش را هم به من ببخشد، غرورم جریحه‌دار شد. فهمیدم که از آن همه عشق و محبت سال‌های اول زندگی مشترک حتی سر سوزنی هم باقی نمانده است. داشتم دیوانه می‌شدم، وضع بچه‌ها هم از من بهتر نبود. درس و مدرسه را رها کرده و دنبال من به خانه پدرم آمده بودند. از این همه آشفتگی و نابسامانی در حال ویرانی بودم. دیگر حاضر نبودم حتی یک لحظه با بهروز زندگی کنم. اما نمی‌خواستم به راحتی هم از زندگی‌اش خداحافظی کنم. باید او هم مثل من طعم بدبختی را می‌چشید. افکار شیطانی یک لحظه هم رهایم نمی‌کرد. به هر راهی که بتوان با آن از بهروز انتقام گرفت، فکر کردم، به عاقبتش نمی‌اندیشیدم، فقط تشنه انتقام بودم. همین شد که به سراغ آن ماده لعنتی رفتم. می‌خواستم سر تا پای وجودش را بسوزانم. سوختنی که تا ابد رنگ آرامش را نبیند. بهروز همیشه به صورت جذاب و ظاهر دلپسندش افتخار می‌کرد. حالامن با ریختن اسید روی صورتش، او را تا ابد خانه‌نشین کرده‌ام. اکنون که یک سال از آن روز سیاه می‌گذرد، بهروز همچنان خانه‌نشین است و من خاکسترنشین. او در میان فامیل و دوستان مورد ترحم و دلسوزی قرار گرفته و من در کنار دیوارهای سرد و سیاه زندان حتی از محبت فرزندانم نیز محروم مانده‌ام. اعتراف می‌کنم که اشتباه کرده ام. هرچند بهروز در حق من جفا کرده بود، اما من کاری کردم که نه تنها آرامش را از او که از خودم، بچه‌هایم و پدر و مادرم تا ابد گرفتم. نمی‌دانم چه سرنوشتی در انتظارم است. شاید قصاص، شاید هم… چند ماه است که بچه‌هایم را ندیده‌ام. برایم پیغام فرستاده‌اند که من زندگی شان را تباه کرده‌ام. دخترم گفته: وقتی بابا ما را رها کرد و زنی بیگانه را به ما ترجیح داد، هنوز دلخوش بودیم که مادری مهربان و دلسوز داریم، تکیه‌گاهی که می‌تواند جای خالی پدر را برایمان پر کند، اما حالاکه تو هم پشت میله‌های زندان در انتظار سرنوشت نامعلومی نشسته‌ای، به چه کسی امیدوار باشیم. در این دنیای مهربان تنها و بی‌پناه مانده‌ایم. ای کاش مادر، ای کاش قبل از این اقدام عجولانه برای یک لحظه به آینده ما و خودت هم فکری می‌کردی، همین! @behjat135
✅استاد یعقوبی قائنی(ره): 🔻سیره و روش انبیا و اولیای الهی همه بر این بوده است که اگر حادثه ای برای آنان رخ می داد فورا درصدد بر می آمدند بفهمند چه علت و چه خطایی باعث آن ابتلا شده است. 📚سفینه الصادقین 🆔 @tazkienafss
✅مرحوم شالچی تبریزی(ره): 🔻آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی اینجا در قم بودند و فوت شدند. قبرشان هم در شیخان است. 🔻من حالا هم از قبرش استفاده می کنم. بروید سر قبرش، فاتحه بخوانید، حوائجتان را هم بخواهید. گمان می کنم که نتیجه بگیرید. 🔻من حالا هم گاهی شده است که عرضی داشته باشم می روم سر قبر ایشان و نتیجه می گیرم. خواب هم می بینم و استفاده می کنم. 📚کتاب طبیب دلها @behjat135
✅مرحوم شالچی تبریزی(ره): 🔻آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی اینجا در قم بودند و فوت شدند. قبرشان هم در شیخان است. 🔻من حالا هم از قبرش استفاده می کنم. بروید سر قبرش، فاتحه بخوانید، حوائجتان را هم بخواهید. گمان می کنم که نتیجه بگیرید. 🔻من حالا هم گاهی شده است که عرضی داشته باشم می روم سر قبر ایشان و نتیجه می گیرم. خواب هم می بینم و استفاده می کنم. 📚کتاب طبیب دلها @behjat135