eitaa logo
ارزانسرای کفش و صندل کیانی 👠
22.2هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
6.4هزار ویدیو
16 فایل
بهترین کیفیت با کمترین قیمت 🤯😌 اول مقایسه کنید بعد خرید💰 پاها قلب دوم شما هستند...👣 قلب خود را با اطمینان به ما بسپارید🫀 جهت ثبت سفارش 👇 تماس 09165520623 🧑‍💻 @Hamzeh4k✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔داستان که به حرم امام رضا علیه السلام نمیرفت و میگفت باید امام رضا علیه السلام چند قدم به بیاد استاد دارستانی خیلی خیلی زیباست ، حتما ببینیند اگه دلت شکست التماس دعا @behjat135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_رضا_هزار_قدم_نمیخواد‌ #بیاد‌_استقبالم❗️ 💔داستان #پسری که به حرم امام رضا علیه السلام نمیرفت و میگفت باید امام رضا علیه السلام چند قدم به #استقبالمون بیاد استاد دارستانی خیلی خیلی زیباست ، حتما ببینیند اگه دلت شکست التماس دعا 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
. ❗️ روزي خوش‌چهره در حال چت کردن با يک دختر بود. پس از گذشت دو ماه و آشنايي با و رفتار او پسر علاقه بسياري نسبت به او پيدا کرد و به او پيشنهاد ازدواج داد. اما دختر به او گفت: «مي‌خواهم رازي را به تو بگويم.» پسر گفت: «گوش مي‌کنم.»ـ دختر گفت: راستش را بخواهي من از همان کودکي بودم و هيچوقت آنطور که بايد خوش قيافه نبودم. بابت اين دو ماه واقعاً از تو مي‌خواهم.» آرین گفت: «مشکلي نيست.» دختر پرسيد: «يعني تو الان ناراحت نيستي؟»😳 آرین گفت: «ناراحت از اين نيستم که دختري که تمام اخلاقياتش با من مي‌خواند است. از اين ناراحتم که چرا همان اول با من رو راست نبود. اما مشکلي نيست من باز هم تو را مي‌خواهم.» دختر با تعجب گفت: «يعني تو باز هم مي‌خواهي با من ازدواج کني؟» آرین در کمال و با لبخندي که پشت تلفن داشت گفت: «آره عشق من.» پرسيد: «مطمئني آرین؟ آرین گفت: «آره و همين امروز هم مي‌خواهم تو را ببينم.» دختر با خوشحالي قبول کرد و همان روز آرین با قديمي‌اش و با يک شاخه گل به محل قرار رفت. اما هر چه گذشت دختر نيامد. پس از ساعاتي موبايل آرین زنگ خورد و آرین شوکه شده بود باور نمیکرد این اون دختره نیست چه بوده ترسیده بود که ... 👇 eitaa.com/joinchat/2004418583C4d8cbc75cd
. ❗️ روزي خوش‌چهره در حال چت کردن با يک دختر بود. پس از گذشت دو ماه و آشنايي با و رفتار او پسر علاقه بسياري نسبت به او پيدا کرد و به او پيشنهاد ازدواج داد. اما دختر به او گفت: «مي‌خواهم رازي را به تو بگويم.» پسر گفت: «گوش مي‌کنم.»ـ دختر گفت: راستش را بخواهي من از همان کودکي بودم و هيچوقت آنطور که بايد خوش قيافه نبودم. بابت اين دو ماه واقعاً از تو مي‌خواهم.» آرین گفت: «مشکلي نيست.» دختر پرسيد: «يعني تو الان ناراحت نيستي؟»😳 آرین گفت: «ناراحت از اين نيستم که دختري که تمام اخلاقياتش با من مي‌خواند است. از اين ناراحتم که چرا همان اول با من رو راست نبود. اما مشکلي نيست من باز هم تو را مي‌خواهم.» دختر با تعجب گفت: «يعني تو باز هم مي‌خواهي با من ازدواج کني؟» آرین در کمال و با لبخندي که پشت تلفن داشت گفت: «آره عشق من.» پرسيد: «مطمئني آرین؟ آرین گفت: «آره و همين امروز هم مي‌خواهم تو را ببينم.» دختر با خوشحالي قبول کرد و همان روز آرین با قديمي‌اش و با يک شاخه گل به محل قرار رفت. اما هر چه گذشت دختر نيامد. پس از ساعاتي موبايل آرین زنگ خورد و آرین شوکه شده بود باور نمیکرد این اون دختره نیست چه بوده ترسیده بود که ... 👇 http://eitaa.com/joinchat/2004418583C4d8cbc75cd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️ 💔داستان که به حرم امام رضا علیه السلام نمیرفت و میگفت باید امام رضا علیه السلام چند قدم به بیاد استاد دارستانی خیلی خیلی زیباست ، حتما ببینیند اگه دلت شکست التماس دعا 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135