••🖤••
خدآکنہاینروزآ
کسۍمآدرشزمیننخوره :)💔
خدآکنہاینروزآ ..🤲🏻
کسۍمآدرشدردِپهلونکشه!😭
خدآکنہاینروزآ ..🍃
کسۍمآدرشمریضنبآشہ..🖤
خدآکنهمآدرِکسیازدرد ؛😞
صبحتآشبنآلہنکنہ:)💔
#فاطمیه
#حضرت_زهرا | #ایام_فاطمیه
.
.
سلام 🦋💙🦋 سلام
صبح همگی خواهرا بخیر و مهدوی🌷
یه چالش داریم توسط مدیر کانال ♥️
چالش عکاسی📷
شما خواهران لطف می کنید و از سجاده خودتون یا هر شخص دیگری عکس میگیرید 📷
و در آیدی بنده ارسال میکنید
و بنده عکس هارا در کانال قرار میدهم و با تعداد رای های قشنگتون نفر برنده مشخص می شود 🤩
جایزه کلی ادیت خوب حلال😍
آیدی 👇🏻
@khadem_zeynab_313
#عشق_در_جاده_خدا
#قسمت_سی_ودوم
بعد از مدرسه فورا رفتم توی پارک، رها نشسته بود روی صندلی.....
دویدم سمتش.
–رها....رها...
رها تا صدای من رو شنید سرش رو برگردوند سمتم و دستش رو برد بالا.
رها خیلی خوشگل بود چشماش زاغ بود و موهاش بور بود و به طلایی می زد، پوست خیلی لطیف و سفیدی هم داشت.
نشستم کنار رها،معلوم بود خیلی گریه کرده چون صورتش پف داشت و چشماش هم کمی قرمز بود.
–سلام عزیزم
رها:سلام.
–رها جان بگو چیشده!
رها:واقعا دلت می خواد بشنوی؟؟؟؟دلت می خواد بدونی چقدر بدبختم!؟یعنی بدبخت شدم.
–رها بگو ...چیشده؟
رها:می دونی این دوماه کجا بودم؟؟؟؟
–نه!
رها:فرار کردم !
–چی؟؟؟؟از کجا فرار کردی؟؟؟؟کجا رفتی؟
رها:از خونه مون فرار کردم.....
–یا خدا! دروغ که نمیگی؟؟؟
رها:به نظرت دارم دروغ میگم؟ منه احمق از تنها سرپناهم فرار کردم! دیوونه بودم دیگه،مگه آدم از خونه ش فرار می کنه؟؟؟؟خامم کرد!
–میشه درست توضیح بدی؟؟؟کی خامت کرد رها؟
رها:همون نامرد! ارسلان!
–ارسلان دیگه کیه؟؟؟؟؟؟؟؟
رها:با هم توی فضای مجازی آشنا شدیم! اولش آدم خیلی خوبی به نظر می اومد! تا همین چند روز پیش فکر می کردم خیلی آدم خوبیه! ولی اشتباه فکر می کردم! اون باعث نابودی من شد! باعث شد زندگیم خراب بشه!
یه روز پیام داد،خیلی مهربون حرف میزد،اولین پیامش برای یکی از پست هام بود....اما کم کم حرفاش رفت به سمت ابراز علاقه....
–ای وای.
رها:چند وقتی بود با هم چت می کردیم....فاطمه زهرا یادته چند هفته قبل از اینکه مدرسه نیام چقدر خوشحال بودم؟؟؟
–آره یادمه، همش از عروسی حرف میزدی!
رها:برای همون بود که با ارسلان آشنا شده بودم.....یه روز گفت بیا هم رو از نزدیک ببنیم....منم از خدا خواسته قبول کردم،همون روزی که تلد مهسا بود و من نیومدم!
وقتی دیدمش حتی بیشتر از زمانی که توی فضای مجازی حرف میزدیم ازش خوشم اومد.
هم خوش قیافه بود هم خوش هیکل بود.خیلی خوب به نظر می اومد. از اون موقع به بعد هفته ای یک بار هم رو می دیدم.....یه روز حرف ازدواج رو پیش کشید.
گفت خیلی دوستت دارم و با پدرت صحبت کن!
اون شب وقتی برگشتم با بابام صحبت کردم گفتش الان برای ازدواج زوده و تو باید فعلا به درست برسی خیلی بهش اسرار کردم!
دو روز طول کشید تا راضی شد بیان خواستگاری.
ادامه دارد....
#عشق_در_جاده_خدا
#قسمت_سی_وسوم
رها:من اینقدر ذوق کردم که خدا می دونه!
وقتی به ارسلان گفتم گفتش من باید تنها بیام...وقتی ازش پرسیدم چرا گفتش خانواده مخالفن و نمیشه و اینا به خاطر همین تنها اومد.
ارسلان 21سالش بود ،اونم مثل بقیه پسرهای جوون فشن بود. یه پراید داشت کارش هم نمی دونستم.....
وقتی اومدن خواستگاری پدرم اصلا از ارسلان خوشش نیومد.....می گفت از این جور پسرا خوشم نمیاد.
باورت نمیشه! خودمو کشتم.....3روز تموم توی اتاقم موندم بدون آب و غذا فقط فقط وفقط گریه می کردم.
–آخه مگه دیوونه بودی؟
رها:خب اون موقع دوستش داشتم!
–بعدش چی شد؟
رها:این قدر گریه کردم پدرم قبول کرد بره تحقیق کنه راجب ارسلان.....من خیلی خوشحال شدم و فکر کردم همچی حله!
اما یه روز که برگشت عصبی گفتش که دیگه حق ارتباط با ارسلان رو ندارم بهش اسرار کردم ولی اصلا تاثیری نداشت حتی دلیل حرفش رو هم به ما نمی گفت.
اون موقع حس کردم دارم دیوونه میشم.
رفتم توی اتاق.
فقط گریه می کردم از اتاق هم بیرون نمی اومدم ولی مخفیانه با ارسلان چت می کردم.
دو_سه روز گذشت تا اینکه ارسلان فکر فرار و انداخت توی سرم.
هعی می گفت از خونتون فرار کن بیا پیش من بعدش ازدواج می کنیم و میریم یه جای خوب و با هم زندگی می کنیم.
ارسلان هعی از همین حرف ها می زد اما من می ترسیدم.
چند روز که گذشت دلم و زدم به دریا و یه جا با ارسلان قرار گذاشتم و شب از خونه خارج شدم.
وقتی رفتم پیش ارسلان خیلی نگران بودم،نمی دونستم باید چیکار کنم و کجا برم...
شب توی ماشین ارسلان خوابیدیم ...
صبحش هرچی ازش پرسیدم کجا میریم گفت می خوایم از شهر خارج بشیم.
من هرچی می گفتم اول محرم بشیم و بعد هرجا می خوایم بریم من میام....
اما قبول نمی کرد که همش منو گول میزد.
ادامه دارد......
May 11
📜 #داستانک
✅ #امر_به_معروف
فرض کن قیامت شده و
نامه اعمالت رو آوردن...
توش نگاه میکنی میبینی نوشته ۱۰۰,۰۰۰ نفر رو باحجاب کرده!!😳😳
از تعجب شاخ درمیاری: «این چیه؟ من کی این کارو کردم که خودم خبر ندارم ؟!!!»😍😍😍
مأمور حساب و کتاب: «این آثار نهی از منکرهاته تا سالها پس از مرگت!»😊
▫️این همه...!!! نکنه به ریال نوشته😳
▪️نه بابا ریال چیه؟ تازه، هنوز بودی توی دنیا ....
▫️آخه من که هر چی نهی از منکر کردم خیلیا «به تو چه» و «تو نگاه نکن» و این حرفا جواب میدادن... چه اثری؟!🤔
▪️جلوی تو این حرفا رو میزدن. بعدتر که میرفتن و به حرفت و رفتار مؤدبانهات فکر میکردن تأثیر میگرفتن اما خودت بی خبر بودی...😇
▫️بازم این همه نمیشه!🤔
▪️بعضیاشونم چون قبل از تو کسی بهشون تذکر داده بود اما فقط ۱ نفر بود بیاثر بود. تو گفتی شد دو نفر و اثر گذاشت...😊
▪️بازم این همه نمیشه!!🤔
▫️خیلیا هم بچهها و نسل خانمایی هستن که محجبه شدن... از مادرشون که تو با تذکرت باحجابشون کردی اثر مثبت گرفتن... با واسطه ثوابش مال تو هم شده...😉
▫️ولی بازم این همه نمیشه...!🤔
▪️خیلی از محجبهها از ترویج حجابت ثابت قدمتر شدن...
▫️خب، بازم ایـــن همه نمیشه... !!🤔
▪️توی دنیا که بودی، این آیه رو نخونده بودی که هر کس کار خوب انجام بده «فله عشر أمثالها..» ده برابر براش حساب می کنن؟؟؟😠
▫️چرا، خوندم... اما بازم ایـــن همه... !!!🤔
▪️اه... بسه دیگه، چقدر گیر دادی... اگه نمیخوای پاکش کنم، نامه عملت رو بدم دست چپت؟😡
▫️نه نه نه...! غلط کردم. دیگه حرف نمیزنم.😅
▪️بیا... اینم اجر توهیناییه که توی این راه شنیدی... اگه یک کلمه باز حساب کتاب کنی من میدونم و تو...😒
▫️وااااای... عجب اجری...😍😍 کاش بیشتر از اینا بهم توهین میکردن... کاش میزدن تو گوشم، کاش میکشتنم... با این حساب اجر #شهید_خلیلی چیه؟🤔
▪️اون مقامش خیلی خاصه👌 شماها نمیبینید. وگرنه از حسرت کلی غبطه میخورین... بهتون رحم کردن که بی خبر گذاشتنتون.
▫️خوش به سعادتش...
▪️یه مژده هم دارم برات...☺️
▫️چی؟
▪️پشت نامه عملت رو نگاه کن...
▫️پشتش...؟! أ....!!!!!!!! چیه ایییین؟ چقدر زیادهههه... همش مال منه؟؟ 😃
▪️بله، توی دنیا یه خاطره امر به معروف برای یه کانال فرستادی، خیلیا خوندن و #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر رو شروع کردن... تو توی ثواب همه اون امر به معروفا سهیم شدی ...💯
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚