بسم رَب الشهدا..✨
#رمان_عشق_امنیتی
#پارت_یازده
به قلم:سارا بانو❤️🍃
-------#رسول----------
زد به شیشه.شیشه رو دادم پایین و گفتم
رسول: بفرمایید
●: بیا پایین
رسول: چرا؟
●:چون من میگم
رسول: شما کی باشی؟
●:ببند فاکتو
از ماشین کشیدم بیرون بردم تویه اتاق و در اتاق و قفل کرد......هه یادش نبود گوشیمو بگیره.از فرصت استفاده کردم و به آقا محمد زنگ زدم.
رسول: الو آقا
محمد: بله رسول جان مشکلی پیش اومده
رسول: آقا منو گرفتن.....(توضیح ماجرا)
محمد:باشه نگران نباش اطلاعات سوخته بده.....
رسول: چشم آق....(اومدن تو)
تا اومدن تو گوشیو گذاشتم تو جیبم... خب آقای استاد منو که میشناسی
رسول: تو دیگه کی هستی
■: قاتل تو
رسول: خفه شو مرتیکه
■: اطلاعات میخوام
رسول: من هیچی نمیدونم
■:تو غلط کردی که هیچی نمیدونی.
زجر کشت که کردممیفهمی(از اتاق رفت بیرون)
ادامهدارد🙂
@dokhtaranmahdavi1
سلام خوشگلا از این به بعد پاسخ ناشناس ها در کانال زیر قرار میگیره و لینک را در پایین هشتگ های کانال نوشتم 🙃🙂♥️
لینک 👇🏻♥️
https://eitaa.com/joinchat/3307339943Cda25f8f5b0
#مدیر