eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤🍃 🍃 یادم هست یڪ‌بار دیگر می‌خواستم برای خرید به بیرون بروم پول نداشتم، هرچه فکر کردم چه کنم، به نتیجه‌ای نرسیدم! 😞 خجالت می‌کشیدم😥 از پدر و مادرم پول بخواهم. نشستم به مطالعه اما تمام فکرم به خرید بود.😑 مشغول ورق ‌زدن کتابم📖 بودم که دیدم 30 هزار تومن پول لاے آن استــ!😅😍 از پدر و مادرم سوال کردم که آنها پول برایم گذاشته‌اند؟ گفتند نه! 🤔 مامان گفت «احتمالاً کار حسین‌آقاست!» خریدم را انجام دادم و بعداً هرچه تماس گرفتم و از او پرسیدم، طفره می‌رفت.☹ می‌گفت «نمی‌دونم! من؟ من پول بگذارم؟»🤔 حتی این مدل کارها را برای خانواده‌ام هم انجام می‌داد عادتی که بعدها هم ترک نشد.😇 🕊🌷 @Asheghaneh_halal 🍃 🖤🍃
[• ღ •] ببین… 🍃دلخوری، باش. عصبانی هستی، باش. قهری، باش. 💞هر چی می‌خوای باشی، باش. ولی، 🍃حق نداری با من حرف نزنی، فـهمیدی!؟ ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•ღ•] @asheghaneh_halal
.. ¤🕊¤.. #چفیه 🌷♡|.. از شهید نواب پرسیدن: چرا آرام نمی نشینی؟ ببین آیت الله بروجردی ساکت است... نواب گفت: آقای بروجردی سرهنگ است؛ من سربازم. سرباز اگر کوتاهی کند، سرهنگ مجبور میشود بیاید وسط!! #اللهم‌الرزقنا‌شهادت‌فی‌سبیلک #شادی‌‌روحشان‌صلوات •• @asheghaneh_halal •• .. ¤🕊¤..
#ریحانه «لنا میته سن»؛ زن تــازھ مسلمان دانمـ🇩🇰ـارکی: عاشـ💗ـق اســلامم... چـون بھ من، آرامشـ😌 و آزادی👉 داده است... #پویش_حجاب_فاطمے🍃🌼 ▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒ @Asheghaneh_halal ▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
/💔/ حضرت امیر حیدرِ کرارِ مدینه زمانی که میخواستن حضرت زهرا‌س رو از رسول الله خواستگاری کنن اومدن پیش حبیب الله و زانو زدن وقتی حضرتِ‌رسول آگاه شدند به علی فرمودن علی جان تو چه داری که زهرامو به تو بدم فاتح خیبر از دارِ دنیا سپر و شمشیر و اسب داشت.. حضرت فرمودن تو مردِ جنگی و دلاورِ میدان شمشیر و اسبت را نگه دار "سپرت" را بفروش و خرج دخترم کن ولی نگفته بود که زهرای من خودش برایت "سپر" میشود نگفته بود که دست زهرا برای ولایت تو "سپر" میشود نگفته بود سپری بهتر؛ از آنِ تو میشود.. که همانطور هم شد.. در حجة الوداع در غدیر خم همه دستها برای تو بالا رفت برای بیعت باتو؛ برای امامت تو اما چرا مدینه حتی یکی از آن دستهای یاری را برای امامتِ تو برای "هل من ناصر" تو بالا ندیدیم؟ هرچه دست بود حرمتِ زهرای حیدر را شکاند هر چه دست بود برای مادر جوانِ ما بالارفت.. و تنها دست یاری؛ دستِ زهرا بود که برای همسرش برای امامتِ علی اش بالا رفت و یاسِ علی را یاس محمد را کبود کردند بمیرم برایت مادر💔 عجل وفاتی فی روضة الزهرا س💔 💔 @asheghaneh_halal •• /💔/
🖤•🌼•🖤 صاحب‌عزای فاطمه آقا‌،بیا‌ بیا بزم عزای فاطمه برپا،بیا بیا{🏴} ای زائر همیشه‌ی آن قبر بی‌نشان بنما مزار فاطمه پیدا بیا بیا{💔} تا‌آن که یک نظر به جمالت نظر کنم ما را کشانده ای به کجاها بیا‌ بیا{🍂} در پشت درب خانه تو را کرده او صدا درمان درد ام‌ابیها بیا بیا{✨} @asheghaneh_halal 🖤•🌼•🖤
🕌🍃 بهـر حاجات اگـر دست دعا برخیـزد ••|🖐 دلبــرے هست به هـر حـال به پاخیــزد لطف آقاے••| 💚 خراسـان زهمـه بیشتــر است هـرزمـان ازدل پـر درد صـدا برخیــزد 🕌🍃 @asheghaneh_halal
▪️🍃 مبتلایم ڪرده‌اے، درمان نمیخواهم ڪه عشق بے گمان شیرین‌ترین بیمارے دورانِ ماست...!! ▪️🍃 @asheghaneh_halal
°🐝| |🐝° 😒 هلچی میجم پاسووو بیلیم عسادالی دوش نمیته. همش بَصل دوشیییه. 😏 منم الا این سیم دَت می‌تُنم تا تیالش لاحت بشه، بیلیم عسادالی. استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_هشتاد_و_هفت سهیل چیزی نمیگفت، چشماش رو بسته بود و فقط گوش میداد.
💐•• 💚 تا صبح فاطمه تمام ماجرای اون تصادف و اینکه چقدر با ویلچر این ور و اون ور رفته و به این تصادفی ها کمک کرده رو برای سهیل تعریف کرد، آخرم یکی اشتباهی اسم اینم با تصادفی های اون اتوبوس جا زده بوده و پولش رو حساب کرده بود، تا ساعت 44 و نیم هم داشت به مسافرها کمک میکرد و تازه یادش اومده که باید موبایلش رو روشن کنه. سهیل هم از اینکه زود قضاوت کرده بود از فاطمه عذرخواهی کرد. +++ با وجود تمام اتفاقاتی که افتاده بود اما هنوز هم شک و دو دلی بدی توی وجود فاطمه بود که آیا سهیل بهش دروغ گفته بود که دیگه با هیچ زنی رابطه نداره؟ ... اما مطمئن نبود و دوست نداشت برای چیزی که مطمئن نیست سهیل رو توبیخ کنه. فرداش سها با دیدن شیدا فدایی زاده توی کارگاه چشماش رو ریز کرد و به فکر فرو رفت. رو به آقای اصغری کرد و گفت: این خانوم رو میشناسید. آقای اصغری که روی صندلیش نشسته بود نیم خیز شد و گفت: کی رو میگید؟ خانم فدایی زاده؟ -بله همونو میگم. -آره میشناسمش، اون و برادرش یک کارگاه صنایع دستی دارند و مثل ما تو کار تابلو فرشن. -خب؟ اینجا چیکار میکنن؟ -برادرش با آقای خانی دوستن، گاه گاهی میان اینجا، قراره با همکاری هم نمایشگاه بزنیم، شما مگه خبر ندارید؟ -همون نمایشگاه تابلو فرشی که توی جلسه یک ماه قبل صحبتش شده بود؟ -آره همون -یعنی مسئول کارگاه چشمه خانم فدایی زادست؟ -چرا انقدر با تعجب سوال میپرسید، بله خانم فدایی زادست، لولو خورخوره که نیست سها اخمی کرد و گفت: از کجا میدونید نیست؟ ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••