YEKNET_IR_vahed_2_shahadat_hazrat_roghayeh_1399_07_01_nariman_panahi.mp3
4.89M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
#نریمان_پناهی🎙
- بزرگتریݩآزمونِایمان ..
زمانیاسٺڪہچیزیڪہمیخواهیدرابہدستنمیآورید ..!'
حاجاسماعیلِدولابی
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
:)تومیخندیو...
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه 💌❳◉
.
.
هَوا آلودھ تا شد ، اَخم کردي . .
آسمان پر شد ؛
زَدي لبخند و اَشکش ، برف ِ شادي . .
بَر زمین آورد🌸(:
#دلبرڪم🤍
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمتصدوششم] پیام مادرم را با بهت خواندم ^سلا
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمتصدوهفتم ]
به اهواز رسیدیم، قرار شد به خانه رفیق بابا برویم
و من مات مانده بودم که چرا آنجا ؟!
اما خودمانیم شهر عجیب دوست داشتنی بود!
بابا جلوی در قهوه ای رنگی پارک کرد و پیاده شدیم
هوا به شدت گرم بود و این برای من گرمایی فاجعه بود !
آیفون را که زدم ، صدای ظریف دخترانه ای بلند شد :
کیه؟!
بابا خودش را معرفی کرد .
در با صدای تیکی باز شد
آقای نواب و معصومه خانوم
همراه دختری که بی شک همان زهرا بود ، برای استقبال آمدند
دختر خیلی صمیمی بغلم کرد
و من متعجب ماندم از این همه خونگرمی! :
تعریفت رو از مامان خیلی شنیده بودُم.
لبخندی زدم :
لطف دارند
کمی صحبت کردیم و بعد ناهار برای استراحت به اتاق ها رفتیم
و زهرا دست من را سمت اتاق خود کشاند :
تو مهمون مویی !
آدم دلش می خواست آن لپ های اناری اش را گاز بگیرد وقتی انقدر شیرین حرف می زد !
تا خود عصر از هر دری حرف زدیم
دختر مهربانی بود و خوب به دل من زیاد نشسته بود .
به طرفش برگشتم :
زهرا جان شما ها از این چادر رنگی ها ندارین؟!
با لبخند نگاهم کرد :
نه عزیزُم ! اونا مال بندر عباسن !
ایجا چادر عبایی سر میکنن
بعد هم از کمدش از همان چادر ها در آورد
دستی به پارچه اش زدم :
وای این چرا آنقدر لیزه؟!
اصلا اینو میشه رو سر نگه داشت ؟!
_ ایششش ، تو چقدر ناز داری دختر تهرونی !
بلند خندیدم ، یاد دختر تهرونی گفتن های فاطمه افتادم
دستش را روی بینی اش گذاشت :
هیییس! الان کاکام ایجا بود با ای صدا خندیده بودی وای وای !
با حسرتی عیان نجوا کردم :
چه کاکا کاکا هم میکنه ، منم دلم داداش خواست
آمدم و صمیمانه بغلم کرد :
ای جووونُم! کاکای مو هم قسطیه خوو
متعجب گفتم :
قسطی یعنی چی زهرا؟!
چشمانش برق زد:
یعنی کاکای مو نیست ،
پسر عمومه ، همو برادر شیری که میگین
با شیطنت گفتم :
ها
بامزه چپ چپ نگاهم کرد :
ادا مو رو در میاری ؟!
شانه بالا انداختم و با صدای مادرم شروع به حاضر شدن کردیم .
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمتصدوهفتم ] به اهواز رسیدیم، قرار شد به خان
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمتصدوهشتم]
با ذوق همراه زهرا راه افتادیم ،
دانه دانه مکان های دیدنی را که از نت نوشته بودم را برایش ردیف کردم
_ خو میریم
بعد هم نوک انگشتش را نشانم داد :
فقط ای همه هم صبر کن ، چقدر عجولی تو !
در این چند ساعته قدر چند سال صمیمی شده بودیم
و خوب برای من عجیب بود تا این حد خونگرمی
دستم را دور بازویش حلقه کردم :
وای زهرا من انقدر دوست دارم اینطوری بکنم
با خنده شیطنت آمیزی کنار گوشم نجوا کرد:
ای جووونُم ! فقط اونی که تو دلت میخواد مو نیستُم که
چپ چپی نگاهش کردم و جلو تر از او راه افتادم
از پشت دستم را گرفت :
تو چه زود قهر میکنی خوو
حالا صدای من بود که رنگ شیطنت گرفت:
این خو گفتن تیکه کلامته؟
با خنده و همان لهجه گاز گرفتنی اش گفت :
ها
بعد نیم ساعت کل کل ما به کارون با صفایش رسیدیم
با شوق دستانم را بهم زدم:
آخ جوون ! کاروون!
_ خو کارون ای همه ذوق داره ؟!
پشت چشمی نازک کردم :
بی ذوووق !
حصیری انداختند و همگی روی آن نشستیم ،
من هم عادتی که هنگام نشستن داشتم باید روی پای یکی ولو می شدم و این بار به زهرا روی آوردم !
ذوق دیدن کارون، یک جا نشستن را از ذهنم بیرون کرد و من با محبتی که بیشتر خشونت بود ؛ زهرا را همراه خود کردم !
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
لذتے شیـرینتر از شیرینے دیـدار نیست
کور بـاد آن چشـمهایی که پـی دلـدار نیست
#سلامآقا
پی نوشت:
ممنون از مِهر همسایه امام رضا [ع]
که دعاگوی همه ما عاشقانه حلالے ها بودند✨
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
ایندانب یج حَدَد (☝️)
بنداندُشّی هشتم(👌)
بَسَط دُلها نششتم (🌹🍃🌺)
🌺ننه نقلی هستن
🏷● #نےنے_لغت↓
🍃ندالیم
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
🤔 به بچه هامون 🐟 بدیم
یا ماهیگیری🎣 یاد بدیم؟
👌 پاسخ اینه که هر دو باید برای بچه
باشه.
👈ولی به اقتضای سن و سال هر چی سن بالاتر میشه باید ماهی دادن کمتر بشه.
👆ولی یاد دادن ماهیگیری ریسک داره
و صبوری میخاد و این رو باید بپذیریم.
👇مثلا لقمه دادن باید طوری باشه که
کودک آموزش ببینه و مشغول یادگیری باشه.
خب این سفره و فرش کثیف کردن داره😤😣
و باید تبعاتش رو بپذیرید😊
.
.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'|
|' #آقامونه .|
.
.
❅ لذت شعر به آن اسٺ که والا باشد📝
هـــدف شعـر ظـهورِ گُلِ زهـرا باشد🌱
❅ جانِ ناقابلِ ما نذر شما مـہـدی جان🌹
علٺِ هستی ما حضرتِ مــولا باشد😌
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|📖 #ماه_رجب #رجبیه
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1696»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.❄️'|
∫°⛄️.∫
∫° #صبحونه .∫
مےتـوان زیـبـا زيـسـتـ😍ـ
لحـظـ⏳ـه ها مےگذرند
گـ🔥ـرمـ باشیمـ
پر از فڪر و #امید
عشـ💕ـق باشیمـ
و سراسـر خـورشـیـ☀️ــد
#صبح_شنبهتون_زیبا🍊🧡
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°⛄️.∫
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
✨رسـول خــدا (صلی الله علیه وآله) ميفرمايند :
📝هـرگـاه زن و شوهـر
دست یڪدیگر را بگیرنــد،
گناهـان آن دو،از لاى انگشتانشان
فرو مى ریزد.
✍ (مسند زید/ص302)📚
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦
◦≼ #مجردانه 💜≽◦
.
.
دࢪ سࢪمـ نیسـټ
دِگࢪ غیࢪ تو
ࢪویاےِ ڪسے ... :) 🌚♥️
.
.
◦≼🍬≽◦ زنده دلها میشوند از ؏شق، مست👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◦≼☔️≽◦
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
✨°• حسین آقا آمده بود مرخصی و هر دو خانواده دور هم جمع بودیم. حسین آقا بہ پدرش گفت:
بابا جان! دوست دارم مراسم عروسیام در خانہ خــدا باشد؛ در مسجد محلہمان.
🙂•° پدر حسین ڪمی مڪث ڪرد و گفت: باشد، هر چہ شما بگویید.
نظر من را هم پرسید. گفتم: چہ جایی بهتـر از خانہ خدا. خیلی خوبہ آدم زندگیاش را در جا؎ متبرڪی مثل مسجد شــرو؏ ڪند.
📆°• صبح روز ۱۳ اسفند ۶۱ روز عروسی ما بود. نہ لباس ساده من شبیہ لباس عروسی بود و نہ بلــوز و شلـوار معمولی حسین با آن ڪتانیها؎ پشت خوابیده و اورڪت رو؎ دوشش.
🌸•° چـادر نقرها؎ رنگم را سر ڪردم و با حسین آقا در میان صلـواتها؎ مڪرر مردم عازم مسجـد شدیم.
حسین آقا مرا تا ورود؎ شبستـان زنانہ مشایعت ڪرد، سپس بہ بخش مردانہ مسجد برگشت.
🍪°• پدر حسین آقا سخنران دعوت ڪرده بود. بعد از سخنرانی، از مردم با میوه و شیرینی پذیـرایی شد و با پخش صدا؎ اذان همہ بہ نمــاز جماعت ایستادند.
🍛•° پایان بخش مراسم ســاده و معنـو؎ ما سفره ناهار بود.
خـورشت فسنجــان و قیـمہ.
🌷شـهـیـد دفاع مقدس #حسین_املاکی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡
‡ #ریحانه ‡
خداوند
#حجاب[🐚] ࢪا
از جنس محبّت آفࢪیـد•••
#تُ بࢪگزیدهاے بانـو
......
دࢪ پسِ این ویـࢪانـےها پࢪواز [🦋] میڪنم تا اوج✌️ . .
‡💎‡چادرت،
ارزشاست، باورڪن👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
حالا هی بگو ازدواج💍 میخوام چی ڪار...😉
یڪی از ڪمترین آثار #ازدواجِ با چشم باز👀
آرامش وصف نشدنی است ڪه پس از مدتی، در زندگی مشترڪ #نصیب انسان میشود.😍
آرامشی ڪه نمیتوان جای دیگری بدنبال آن گشت.🙄
آرامشی ڪه انسان را در برابر بسیاری از #گناهان حفظ میڪند...⛔️
⭕️هشدار:
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
بیشترِ اهل #جهنم، انسانهای #مجرد و #بیهمسر هستند.
☘من لا یحضره الفقیه، ج ۳، ص ۲۵۱☘
پ.ن:
منظور این است ڪه حفظ دین در دوران #مجردی بسیار سختتر از دوران #متأهلی است.
وگرنه همه میدانیم ڪه متأهلین هم، باید از دین خود مراقبت ڪنند تا در دام #گناه گرفتار نشوند.😌
#پیامبر_اڪرم_ص
#آرامش
#ازدواج_موفق
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
°✾͜͡👀 #سوتے_ندید 🙊
.
.
💬 یکی از فامیلامون تعریف میکرد
رفته بودن مشهد؛ بعد یکی از خادمای
جلوی در حرم بهش گفته خانم روسریت
رو بکش جلو کل موهات بیرونه☺️
اونم هول شده گفته آره می دونم کار
شیطونه دستش درد نکنه😂😂
میخواسته به خادمه بگه دستت دردنکنه
بجاش قربون صدقه شیطون رفته😅
.
.
''📩'' #ارسالے_ڪاربران [ 540 ]
سوتےِ قابل نشر و #مذهبے بفرستین
•⊰خاڪے باش تو خندیدنــ😅✋⊱•
°✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
°|زندگـیمثلبومنقاشیست🍓
°|آینده تورا🌿
°|طرحهاییکهامروزمیکشی💕
°|رسممےکنـد🐻🖍
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه 💌❳◉
.
.
تو در هر لَحظه ام هَستۍ
هوایۍ جُز هَوایت نیست🌱••
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمتصدوهشتم] با ذوق همراه زهرا راه افتادیم ،
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمتصدونهم]
خیره رود شدیم و تا چند دقیقه سکوت بود و سکوت !
این سکوت عجیب دیدنی بود !
آرامش داشت انگار ، اصلا دنج بود این نقطه !
دوربینم را از داخل کاور برداشتم
و چند عکس با زاویه های مختلف انداختم
بعد هم گوشیم را بالا آوردم و رو به زهرا گفتم :
بیا یه سلفی تووووپ بگیریم
کنارم ایستاد و خم شد
و بعد صدای چلیک آمد
عکس را نگاه کردم ، چشمانم چه برقی داشت !
از همان ها که فاطمه می گفت :
امید زندگیست ،
می گفت مهدی برق چشمانش را با خود برده !
و خوب من غصه این دوست چند سال بزرگترِ عین خودِ خواهر را می خوردم !
کمی هم عکس های تکی انداختیم
و با صدای مادر زهرا به طرف آنها رفتیم.
چند مرد و زن از دور دیده می شدند :
زهرا از فامیل هاتونه؟!
چشمانش برق زدند و لبخندش جان دار شد :
ها عمو اینان!
کنار حصیر که رسیدیم،
با صدایی که شنیدم سرم را یک ضرب بلند کردم
قلبم یک جایی میان دهانم زد !
چشمانم را باز و بسته کردم و دوباره همان تصاویر جلویم بود
درست دیده بودم ..
نواب بود..
امیر علی نواب !
صدای مادرش مرا تا حدودی به خود آورد :
ای همو ریحانه ای هست که می گفتی معصومه ؟!
و معصومه خانوم با لبخندی مشکوک تایید کرد
به زور سلامی کردم
و او با مهر گونه ام را بوسید!
و دختری که به گمانم خواهرش بود با ذوقی عجیب نگاهم کرد
خودش هم سلام کوتاهی کرد انگار زیاد هم متعجب نشد
اصلا یکی نیست بگوید :
او جز زمین جای دیگری هم نگاه می کند مگر ؟!
همگی روی حصیر نشستیم و من هنوز آرام نبودم
انگار بدنم سست شده بود .
دختر نازی که خواهرش بود عطیه نام داشت
این هم کشف دوم ، عطیه خانوم که خوشگلش بود همین بود پس!
بعد شام همگی با هم کنار رود رفتیم
و به اصرارشان چند عکس دسته جمعی کنار رود ، از آنها انداختم
و کلی تعریف کردند از کیفیت عکس ها
البته برای منی که تا چند ماه بعد مدرک لیسانس عکاسی آن هم از دانشگاه ملی هنر را قرار بود قاب بگیریم ، کار چندان شاقی نبود که !
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمتصدونهم] خیره رود شدیم و تا چند دقیقه سکوت ب
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمتصدوده ]
مادرم صدایم کرد :
ریحانه جان ،
آقا امیر علی خیلی برام آشناست ، تو می شناسیشون؟!
لبخند زورکی روی لبم نشاندم ، نواب غریبه آشنایی بود ! :
ایشون همون آقای نواب هستن
تو روستای بیش مله
معلم بودند!
مادرم بعد چند ثانیه حرفم را تایید کرد
و به شوخی گفت :
از اثرات پیریه دیگه !
هر کسی مشغول خودش بود و من خیره کارون ماندم
عکس ماه در رود افتاده بود
و فضا را عجیب عارفانه و عاشقانه کرده بود !
زهرا رو به نواب گفت :
کاکا ، اون شعر کدوم بود ؟!
همو که راجب رود و ماهه مال فاضل نظری؟!
نواب همراه لبخندی محو خیره عکس ماه شد عین خود مبهوتم :
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
عطیه با شیطنت گفت :
میگُم زهرا ؛ دلت واسه شوهرت تنگ شده؟!
زهرا چشم غره ای حواله اش کرد
و من با تعجب رو به زهرا کردم :
تو شوهر هم داری مگه ؟!
چشم غره دومش سهم من شد :
بله که دارُم ، همه که مثل تو و ای عطیه ترشی نیستن
عطیه ضربه ای به کمرش زد :
مو بیست و چهارسالمه و هنو سن تو دبه کردنم نیست خو!
ای ریحانه هم که حتما از مو کوچیک تره!
زهرا با خنده سرش را تکان داد و به امیر علی اشاره کرد
و گونه های عطیه درجا سرخ شد
ولی خودش را از تک و تا نینداخت:
ای کاکای مو روشن فکره!
و جوابش نگاه شدیدا مهربان و با مزه امیر علی بود
و من چرا انقدر زوم کرده ام روی واکنش های او ؟!
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
کـنار صحن تو
هـر کس رسیـد عاشـق شد✨
ببین که عشق هم اعجاز مهربانی توسـت😌
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
« #نےنے_شو 👼🏻» .
.
.
اِملوز با مامانی و بابایی هومدیم تَفلیح
با دولبین ِ مامانی دالم عَتاسی میتونم
اینگَده جاهای خوشتِل دالَههه😌🌸.
🏷● #نےنے_لغت↓
•تفلیح : تفریح |🌳|
•عتاسی : عکاسی |📷|
.
.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'|
|' #آقامونه .|
.
.
‖↵ ما؛ڪاخ نداریم🏬
بدان فخر فروشیم😄
اموال نداریم💸
کھ بر فقر بپوشیمـ🤐
‖↵ داریم گرانمایہ😎
ترین ثروت عالمــ😌
یڪ رهبـــر و🍃
او را به جهانے نفروشیمـــ❤️
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|📖 #ماه_رجب #رجبیه
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1697»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.❄️'|
∫°⛄️.∫
∫° #صبحونه .∫
🌱🫀
من ز خود هیچ ندارم ڪہ بدان فخر ڪنم
هر چہ دارم همہ از نوڪرے خانہ توست
جز در خانہ تو هیچ ڪجا خیرے نیست
هرچہ خیر است آقاجان بہ در خانہ توست
🌱🫀
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°⛄️.∫
◦≼☔️≽◦
◦≼ #مجردانه 💜≽◦
.
.
○🎈○ با تو اگر چہ دور
○⏳○ با تو اگر چہ دیر
○✨○ از " بی تو " بهتره ...
.
.
◦≼🍬≽◦ زنده دلها میشوند از ؏شق، مست👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◦≼☔️≽◦
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
{🍃♥️} همسر شہید همت آیہا؎ را یادش داده بود ڪہ اگر موقع رفتن همسـرش در گوشش بخواند، باز میگـردد.
{🍃💜} حمیـد سرش را خم ڪرده بود و من در گوشش میخواندم.
«إِنَّ الَّذي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى وَ مَنْ هُوَ في ضَلالٍ مُبين»
{🍃🧡} ساڪش را برداشت ڪہ برود، گفتم بیا در گوش دیگــرت هم بخوانم.
گفت: بگذار برا؎ دفعہ بعد.
نرفتہ برگشت. میخواست بہ جا؎ ساڪ، ڪولہپشتیاش را ببــرد.
{🍃💖} وقتی رفت، تازه بہ خودم آمدم ڪہ این بار موقع رفتن آیہ سلامتی را در گوشش نخواندهام. دویدم دنبــالش؛ اما دیگر رفتہ بود.
{🍃💚} آرام و قــرار نداشتم. یاد حرف حمید افتادم ڪہ میگفت:
اینطور مواقع قــرآن بخوان؛ بیتابی نڪن.
آن قدر خـواندم تا آرام گرفتم.
این آخــرین دیدار با حمید بود.
🌷شـهـیـد دفاع مقدس #حمید_باکری
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡
‡ #ریحانه ‡
بانو🧕🏻
ایݩࢪابدان°☝️🏻°
توکهباوقاࢪࢪاہمیروۍ•••❤️
بادکهچـ∞ـادࢪتࢪاپریشانمیکند🌬
وتودستـ✋🏻ـهایت
ࢪا°نذࢪ°مرتبکردنشمیکنی•••🌱
خداآݩباݪا🔝قدحقدحغروࢪ😌
مۍفروشدبهفرشتـ🧚🏻♀ـگانش•••
کهاینبود°🦋°بندهاۍکهگفتم
سجدهاشڪنید•••✨
اشرفمخݪوقاتمࢪابݩگریدکہچہ🌸
عاشقانہبرایمبݩدگۍمۍکند•••
‡💎‡چادرت،
ارزشاست، باورڪن👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
🚫راه رهایی از رابطه حرام
😐بیشتر روابط با نامحرم با این دلیل توجیه میشن که من چون نیاز عاطفی دارم مجبورم که با نامحرم ارتباط داشته باشم!
😞 بسیاری از این نیازها واقعی نیست و کاذب هست. نیازهایی هست که رسانه ها برای آدم درست میکنند.
🤦♂طبیعیه دختری که هر روز کلی فیلم عاشقانه کره ای و هندی و آمریکایی و البته ایرانی میبینه ناخودآگاه احساس میکنه که اونم نیاز به مردی داره که بهش تکیه کنه و عاشقانه دوستش داشته باشه!
😊در حالی که اگه به جای فیلم دیدن به کارهای مفید میپرداخت اصلا چنین نیازی رو حس نمیکرد و یا خیلی کمتر حس میکرد.
👌هر چقدر آدم خودش رو توی فضاهای احساسی و شهوانی قرار بده ناخوداگاه خواهش و میلش نسبت به جنس مخالف بیشتر میشه تا جایی که دیگه نمیتونه خودش رو کنترل کنه.
⛔️خوبه که اگه آدم زمان و شرایط ازدواج رو نداره اصلا خودش رو درگیر این جور مسائل نکنه تا زندگیش سخت نشه.
❌خصوصا نوجوانان دختر و پسر نیاز هست که از آهنگ های به ظاهر عاشقانه و فیلم ها و کلیپ های مثلا احساسی دوری کنند و الکی خودشون رو تحت فشار نذارن.
#آرامش
#ازدواج_موفق
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
∫°🍊.∫
∫° #ویتامینه .∫
.
با تمام مشڪلات و مشغلههاے فڪرے روزانه وارد خانه نشوید!
✍در موقعیت مناسب، همسرتان را
از مشڪلات مالے و شغلےخود آگاه ڪنید
تاتوقّعاتش را با توان شما هماهنگ ڪند!😉
بیان مشڪلات مالے و شغلے با لحن
مناسب مےتواند عامل خوبے براے
گفتگوے صمیمانه شده و سطح درڪ
همسرتان از موقعیت شما بالا ببرد.🙂
.
.
∫°🧡.∫ #ما بہ غیر از #تو نداریم، تمناے دگر👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫