eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وچهارده شاهرخ این را گفت و دستش را دراز کرد. شروین هم دستش را گرفت و
🍃🍒 💚 - اوه!عجب تاثیر گذاره این جناب شروین کیفش را برداشت و سعید را هل داد: -خیلی حرف میزنی ها، برو دیگه سرکلاس استاد مشغول نوشتن بود، سعید کله اش را کنار گوش شروین آورد و گفت: -حالا کی میاد؟ -نمی دونم - امروز که نمی آریش؟ -نه. امروز خودمم نمیام استاد صدای پچ پچ را شنید. - ساکت، کلاسه * شروین سرباز شطرنجش را جلو برد و گفت: -سعید دوست نداره بیام اینجا. نمی دونم چرا - شاید با نبودن تو چیزی رو از دست میده - نه بابا، از این معرفت ها نداره. فکر کنم از تو خوشش نمیاد - منظور من این نبود شروین اسبش را حرکت داد و گفت: -نوبت توئه بعد مکثی کرد و ادامه داد: -وقتی راجع به سعید حرف می زنی از اون خوش بینی همیشگی ات خبری نیست - خوش بینی و ساده لوحی فرق داره. وقتی کار یکی تو رو هم تحت تأثیر قرار میده باید واقع بین باشی. اگر چشمت رو روی اشتباهاتش ببندی حماقتی کرده که ضررش یقه خودت رو می گیره - کارهای اون به خودش ربط داره - کارهای اشتباه اون باعث می شه زشتی اون کار در نظرت کم رنگ بشه و فکر کنی یک رفتار روتین و معمولی رو انجام میدی - شاید، اما من تا حالا چیزی از اون یاد نگرفتم شاهرخ لبخند معناداری زد و گفت: -هنوز دیر نشده بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒