عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هجده ♡﷽♡ مهران دلجویان پشتش پچ پچ میکند و ابوذر لبخند میزند دور از چشم
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_نوزده
♡﷽♡
و یه مغازه هم که دارے براے خرجیت و با پول خودت هم یه ماشین زیر پاته؟ با جربزه تر از تو کجا میخواد پیدا کنه؟
ابوذر فقط میخندد! مهران هنوز هم بزرگ نشده... ترجیح داد چیزے نگوید... مهران که از کم حرفے ابوذر حسابے کلافه شده بود خداحافظے کوتاهے کرد و ترجیح داد با دوستانش برنامه ریزے اردو را
انجام بدهد مهران با نگاهش بدرقه اش کرد و بعد آنرا امتداد داد تا به زهرا که نه زهرا خانم رسید
که همراه دوستانش نزدیکش میشدند!
کمے خودش را جمع و جور کرد... از کنارشان رد شدند و ابوذر سرش را به زیر انداخت و زهرا زیر زیزکی تنها لبخند زد!با خودش گفت :مرد سر به زیر
دوست دارد! به پیشنهاد پروانه درست پشت سر و ابوذر نشستند. سمیه مثل همیشه پر حرفے اش را از سر گرفته بود و ابوذر با خودش گفت نهایت رذالت است که بخواهد بنشیند و به حرفهاے
آنها گوش دهد...زیپ کیفش را بست و بلند شد و رفت تا به کلاس بعدے برسد ناخواسته ذهنش درگیر چند کلمه اے شد که برخالف میل باطنے اش شنیده بود شد
مرد ...قوے هیکل...بازوهاے کلفت...شکم شش تکه!!!! میخواست با این کلمات در ذهنش جمله بسازد یک جمله معنا دار مثلا اینکه:
مرد بودن به هیکل قوے داشتن و بازو هاے کلفت بودن و شکم شش تکه است!
یا مثلا آن مرد با هیکل قوے و بازو هاے کلفت و شکم شش تکه آمد... به این افکار لبخندی زد! نه ترجیح داد با این کلمات کارے نداشته باشد! هنوز آنقدر نامرد نبود که در حق مردانگے با جمالت من درآوردی نا مردی بکند!!!
ناخود آگاه نگاهے به خودش انداخت! نبود! شکمش شش تکه نبود! لاغر نبود ولے هیکلے هم نبود!!
دوباره خندید و به این جمله مضحک فکر کرد:کاش میشد مثل خیلے ها گفت! ظاهر که مهم نیست!
دلت شش تکه باشد! پوفے کشید !
تازگے ها واقع نگرے اش عجیب گل کرده بود! اینها واقعیت بود و او داشت فکر میکرد به این فلسفه که چرا شعار و واقعیت اینقدر دور از همند!
ترجیح داد زودتر به کلاسش برسد زیر لب زمزمه کرد:
ماه خندید به کوتاهے شور و شعفم،دست بردم به تمنا و نیامد به کفم،
کشش ساحل اگر هست چرا کوشش موج،جذبه دیدن تو میکشد از هر طرفم
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃