•𓆩🌙𓆪•
.
•• #آقامونه ••
﮼𖡼 مشتاق تـو را🥰
ڪی بـود آرام و صبورے😌
﮼𖡼 هرگز نشنیدم ڪه❗️
ڪسی صبر ز جان ڪرد💚
سعدی /✍🏼
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🇮🇷 #جهش_تولید_با_مشارکت_مردم
•🚀 #تنبیه_متجاوز | #وعده_صادق
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1349»
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
صـبحتون
پـر از عــشق و امـید✨🌿
همـراه با کلییییییے اتفاقـات عالی😍
امیــدوارم 🤍
زندگیتـــون عسـل🍯
خوشبختی سرنوشتتون🍭
و عشق مهمان
همیـشگے خونـہ تون باشه❤️😌
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪•
.
.
•• #پابوس ••
طواف آخر
حضرت جواد علیه السلام پنج ساله بود. آن سفر، آخرین سفری بود که همراه با امام رضا علیه السلام به زیارت خانه خدا می رفتیم. خوب به یاد دارم... حضرت جواد را روی شانه ام گذاشته بودم و به دور خانه خدا طواف می کردیم. در یکی از دورهای طواف، حضرت جواد خواست تا در کنار «حجرالاسود» بایستیم. اوّل حرفی نزدم، امّا بعد هرچه سعی کردم از جا بلند نشد. غم، در صورت کوچک و قشنگش موج می زد. به زحمت امام رضا علیه السلام را پیدا کردم و هر چه پیش آمده بود، گفتم. امام، خود را به کنار حجرالاسود رساند. جملات پدر و پسر را خوب به یاد دارم.
«پسرم! چرا با ما نمی آیی؟»
«نه پدر! اجازه بدهید چند سؤال از شما بپرسم، بعد به همراه شما می آیم».
«بگو پسرم!»
«پدر! آیا مرا دوست دارید؟»
«البته پسرم!»
«اگر سؤال دیگری بپرسم، جواب می دهید؟»
«حتما پسرم».
«پدر!... چرا طواف امروز شما با همیشه فرق دارد؟ انگار امروز آخرین دیدار شما با کعبه است».
سکوت سنگینی بر لب های امام نشست. یاد سفر امام به خراسان افتادم. به چهره امام خیره شدم. اشک در چشم امام جمع شده بود. امام فرزندش را در آغوش گرفت. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و... .
راوی:موفّق(خدام حضرت)
.
.
𓆩خواندهويانَخواندهبهپٰابوسْآمدهام𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📿𓆪•
•𓆩🌿𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
دخترِچادرسفیدِسینیِچاییبهدست
ایکههرگزدرخیالمهمنمیآییبه.دست!
:)🤍
.
.
𓆩عاشقےباشڪهگویندبهدریازدورفت𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌿𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
؏ـشــ♡ــق آن نیست
که غمگین بکند دلـ💕ها را
دل اگر عاشق یارش بشود
میخندد😊🌱
#سعید_یوسفےنیا
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
39.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
کراکـت مـرغ و سیـب زمینے🍘
مواد لازم:
سـیب زمیـنے دوعدد🍟
سینہ مرغ نصفے🐔
آب مرغ
نمک و زردچوبه، فلفـل سیـاه،پودر سـیر، آویشن
پنـیر پیتـزا🍕
دوعدد تخم مرغ🍳
آردسفـید دو پیمانہ
آرد سـوخاری
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🍳𓆪•
•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 من به امید اینکه مامانم
برام آیتالکرسی میخونه و قبول میشم
رفتم سر جلسه کنکور...
نگو خودمم باید درس میخوندم😔😄
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 902 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
جونم برات بگه خواهر☺️👇
👂گاهی شنیدنِ
وقتی کمکم بچه رو نگه داشتی چقدر ظرف شستن زود تموم شد🚰😍
عاشق مزه املتهات هستم😜🍳🍅
دقتت رو تو خرید کردن دوست دارم"🍎🍇
ممنون که امروز دست پر اومدی خونه🛍
خیلی انگیزهی مَردت رو برای انجام کارهای خونه بالا میبره👏😍
آره اینجوریاس خواهر 😉
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
مداحی آنلاین - مقتدر مظلوم - طاهری.mp3
5.81M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
عاشقتم هر چند که بشم محکوم
#یک_شنبه_های_علوی
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
مهربونی رو
توی دنیا زیاد کن(:🦢💕
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_سیصدوهفتادودوم سریع به نماز ایستادم و بعد از
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوهفتادوسوم
_نری ها
_چرا؟
_جلوی همسایه ها خوبیت نداره ممکنه حرف در بیارن
خودم یه جوری می شورم شون
_خوب شدن دست تو از حرف در و همسایه ها مهم تره
در اتاق را باز کرد و درحالی که بیرون می رفت گفت:
هوا هم داره روشن میشه نمازت دیر نشه
به هر سختی بود آن قدر علیرضا را تکان دادم تا بالاخره به شیر خوردنش پایان داد.
با پارچه ای محکم روی مچ دستم کشیدم تا چربی اش از بین برود و دوباره وضو گرفتم و نماز خواندم.
هنوز در نماز بودم که صدای یکی از همسایه ها را شنیدم:
زن تنبلت کجاست؟ از کی تا حالا مرد کهنه بچه می شوره؟
خودش کم حیاط رو نجس می کرد حالا شوهرش رو فرستاده
خواهر حاج خانم بود.
دیگر نفهمیدم چه می خوانم سریع نمازم را تمام کردم و پشت در اتاق رفتم.
احمد بی توجه به او در حالی که کهنه ها را چنگ می زد گفت:
دستش خیلی درد می کنه ربطی به تنبلی نداره
خواهر حاج خانم گفت:
چه نازک نارنجیه زنت هم چی میگی درد می کنه انگار دستش چه کار شده
قلبم از اضطراب در دهانم انگار می تپید.
احمد دستش را آب کشید از جا برخاست و گفت:
اون قدر درد می کنه که نمی تونه بچه رو بغل بگیره
_تقصیر خودشه می خواست دست به قابلمه من نزنه
حالام عیبی نداره از این به بعد یاد می گیره غذای بقیه رو ندزده بخوره
احمد که تا آن لحظه سر به زیر بود با حرف او تیز سرش را بالا آورد و خیره اش شد.
دلم نمی خواست احمد بفهمد چه اتفاقی افتاده است.
همه همسایه ها از اتاق های شان نگاه به حیاط دوخته بودند.
احمد قدمی به سمت خواهر حاج خانم برداشت و در حالی که از عصبانیت صدایش کمی بالا رفته بود پرسید:
چه بلایی سر دست زن من آوردین؟
خواهر حاج خانم هم کم نیاورد. صدایش را بالا برد و گفت:
به زنت بگو غذای کسی رو ندزده بخوره که دستش رو کسی نپیچونه
احمد عصبی گفت:
حاج خانم احترامت واجب ولی تهمت زدن کار درستی نیست
چرا هی به زن من میگی دزد؟
زن من از گرسنگی هم بمیره به غذای کسی نگاه هم نمی کنه
شما به چه حقی دست زن من رو پیچوندی
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید عبدالمجید قنبری صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوهفتادوچهارم
خواهر حاج خانم هم صدایش را بالا برد و گفت:
به همون حقی که بهش یاد بدم دزدی نکنه
احمد قدمی به او نزدیک شد و عصبی گفت:
حاج خانم بفهم چی میگی
زن من اهل این حرفا و کارا نیست.
چرا تهمت می زنی؟
این دختر کم سن و سال هست ولی تو عمرش لب به غذای شبهه دار نزده چه برسه حروم
_این قدر زن من زن من نکن
_می کنم چون به پاکی و معصومیتش ایمان دارم و می دونم داری تهمت می زنی
تو به چه حقی دست زن من رو پیچوندی؟
به چه حقی دستت به دست زن من خورده؟
_به زنت یاد بده به غذای کسی دستبرد نزنه که کسی دستشم نپیچونه
احمد به سمت او خیز برداشت و در فاصله کمی از او ایستاد و در حالی که تمام قد مقابل آن زن ریز نقش قد علم کرده بود انگشت اشاره اش را در هوا تکان داد و گفت:
فقط یک بار دیگه این حرف رو تکرار کن اون وقت بهت نشون میدم تهمت زدن چه نتیجه ای داره
یک بار بهت گفتم زن من نه خودش نه پدر مادرش تو عمرشون نگاه به غذای حروم و شبهه دارم نکردن چه برسه بخورن
اون قدر چشم و دل سیر هست که چشمش دنبال غذا و مال دیگری نباشه
یک بار دیگه زنم رو اذیت کنی دستت بهش بخوره هر بلایی سرت اومد تقصیر خودته
صدای حاج خانم را از جلوی در شنیدم که گفت:
ها چته احمد آقا سر صبحی صدات رو بالا بردی؟
احمد به لب ایوان آمد و گفت:
از من می پرسین چمه؟
شما باید بگین تو این خونه چه خبره؟
به چه حقی این خانم دست زن منو پیچونده؟
به چه حقی تهمت دزدی بهش می زنه؟
_دیروز زنت غذای اینو خورده اینم دستش رو پیچونده چیزی که عوض داره گله نداره
احمد به خواهر حاج خانم نیم نگاهی کرد و گفت:
اگه راست میگه قسم بخوره که زن منو دیده که داشته غذاش رو می خورده
داره تهمت می زنه
حق نداشته دست زن منو بگیره چه برسه که بهش آسیب بزنه
_حالا هم چی شلوغش می کنی انگار دست شاهزاده خانمت چی شده
_چی شده؟
اون قدر دستش درد می کنه که از دیشب تا حالا نمی تونه بچه نوزاد سه چهار کیلوییش رو بغل بگیره
تازه می پرسین چی شده؟
حاج خانم احترام شما و تک تک همسایه ها واجب ولی من جایی که زنم آرامش نداشته باشه، بخواد اذیت بشه و آسیب ببینه نمی مونم
اگر قراره این اتفاق تکرار بشه همین الان تسویه حساب کنید من زن و بچه ام رو بردارم برم جای دیگه
می دانستم در حالی که باقی همسایه ها هر دو سه ماهی به زور اجاره ناچیز شان را پرداخت می کردند احمد اجاره را جلوتر پرداخت کرده بود و از حاج خانم طلبکار بود.
حاج خانم هم که انگار دلش نمی خواست چنین مستاجری را از دست بدهد رو به احمد گفت:
لازم نیست بری
دیگه از این مسائل پیش نمیاد
رو به خواهرش کرد و گفت:
تو هم این قدر دنبال شر نگرد
هر وقت یک مستاجر جدید آوردم با همین کارات فراری شون دادی
بعد رو به همسایه ها کرد و گفت:
چیو نگاه می کنین؟
معرکه تموم شد برید پی زندگی تون
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید حسن ذاکری نانگی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•