#عشقینه
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
🌹#قسـمـت_ســوم
تا اسمموخوند بدوبدو دویدم سمت درب دانشگاه
ولی از اتوبوس خبری نبود
خیلی دلم شکست.
گریه ام گرفته بود.
الان چجوری برگردم خونه؟!
چی بگم بهشون؟!
آخه ساکمم تواتوبوس بود
بیچاره مامانم که برای راه غذا درست کرده بود برام
تو همین فکرها بودم که دیدم از دور صدای جناب فرمانده میاد.
بدو بدو رفتم سمتش و نفس نفس زنان گفتم:
سلام. ببخشید..هنو حرفم تموم نشده بود که گفت:
اااا.خواهر شما چرانرفتید؟!
-ازاتوبوس جا موندم
-لا اله الا الله...اخه چرا حواستون رو جمع نمیکنید اون از اشتباهی سوار شدن اینم از الان.
-حواسم جمع بود ولی استادمون خیلی گیر بود.
-متاسفم براتون.حتما آقا نطلبیده بود شما رو.
-وایسا ببینم.چی چی رو نطلبیده بود.من باید برم.
-آخه ماشین ها یه ربعه راه افتادن.
-اصلا شما خودتون با چی میرید؟! منم با اون میام.
-نمیشه خواهرم من باماشین پشتیبانی میرم.نمیشه شما بیاید.
-قول میدم تابه اتوبوسهابرسیم حرفی نزنم.
-نمیشه خواهرم.اصرار نکنید.
-اگه منو نبرید شکایتتون رو به همون امام رضایی میکنم که دارید میرید پیشش.
-میگم نمیشه یعنی نمیشه..یا علی
اینو گفت و با راننده سوار ماشین شد و راه افتاد.و منم با گریه همونجا نشستم
هنوز یه ربع نشده بود که دیدم یه ماشین جلو پام وایساد و اقا سید یا همون اقای فرمانده پیاده شد و بدون هیچ مقدمه ای گفت: لا اله الا الله...مثل اینکه کاری نمیشه کرد...بفرمایین فقط سریع تر سوار شین..
سریع اشکامو پاک کردم و پرسیدم چی شد؟! شما که رفته بودین؟!
هیچی فقط بدونید امام رضا خیلی هواتونو داره. هنوز از دانشگاه دور نشده بودیم که ماشین پنچر شد.فهمیدم اگه جاتون بزاریم سالم به مشهد نمیرسیم
راننده که سرباز بود پشت فرمون نشست و آقا سید هم جلوی ماشین و منم پشت ماشین و توی راه هم همش داشتن مداحی گوش میدادن...(کرب و بلا نبر زیادم/جوونیمو پای تو دادم/)
حوصلم سر رفت...
هنذفریم که تو جیبم بودو برداشتم و گذاشتم تو گوشم و رفتم تو پوشه اهنگام و یه آهنگو پلی کردم...
یهو دیدم آقا سید با چشمهای از حدقه بیرون زده برگشت و منو نگاه کرد.
یه نگاه به هنذفری کردم دیدم یادم رفته وصلش کنم به گوشیم
آروم عذر خواهی کردمو و زیاد به روی خودم نیاوردم و آقا سیدم باز زیر لب طبق معمول یه لا اله الا الله گفت و سرشو برگردوند.
ادامه دارد...🍃
💟 @asheghaneh_halal
🍃🌙🍃
🌙🍃
🍃
#ادعيه:
[دعاے ابوحمزه ثمالے]
#قسمت_سوم
بِتَوْحیدِکَ وَیَقینى بِمَعْرِفَتِکَ مِنّى اَنْ لا رَبَّ [لى ] غَیْرُکَ وَلا اِلهَ اِلاّ
و اعتقادى که بر یگانگى تو دارم و یقینى که به معرفت و شناسایى تو دارم که مى دانم پروردگارى غیر
🍃🌙
اَنْتَ وَحْدَکَ لا شَریکَ لَکَ اَللّهُمَّ اَنْتَ الْقائِلُ وَقَوْلُکَ حَقُّ وَ وَعْدُکَ
تو نیست و معبودى جز تو وجود ندارد یگانه اى که شریکى برایت نیست خدایا تو فرمودى و گفتارت حق و وعده ات
🍃✨
صِدْقٌ وَاسْئَلوُا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ اِنَ اللّهَ کانَ بِکُمْ رَحیماً وَلَیْسَ مِنْ
راست است (که فرمودى ) ((و درخواست کنید خدا را از فضلش که براستى او به شما مهربان است )) و رسم تو چنان نیست
🍃🌙
[صِفاتِکَ یا سَیِّدى ....] صِفاتِکَ یا سَیِّدى اَنْ تَاْمُرَ بِالسُّؤالِ وَتَمْنَعَ الْعَطِیَّهَ وَاَنْتَ الْمَنّانُ
اى آقاى من که دستور سؤ ال بدهى ولى از عطا و بخشش دریغ نموده و خوددارى کنى و تویى بخشاینده
🍃✨
[بِالْعَطِیّاتِ عَلى ....] بِالْعَطِیّاتِ عَلى اَهْلِ مَمْلَکَتِکَ وَالْعائِدُ عَلَیْهِمْ بِتَحَنُّنِ رَاْفَتِکَ اِلهى
به عطایا بر اهل کشور خود و متوجه بدانها به مهربانى و راءفتت خدایا
🍃🌙
رَبَّیْتَنى فى نِعَمِکَ وَ اِحْسانِکَ صَغیراً وَنَوَّهْتَ بِاسْمى کَبیراً فَیامَنْ
مرا در خردسالى در نعمتها و احسان خویش پروریدى و در بزرگى نامم را بر سر زبانها بلند کردى پس اى که
🍃✨
رَبّانى فِى الدُّنْیا بِاِحْسانِهِ وَتَفَضُّلِهِ وَنِعَمِهِ وَاَشارَ لى فِى الاْخِرَهِ
در دنیا مرا به احسان و فضل و نعمتهاى خود پروریدى و براى آخرتم
🍃🌙
اِلى عَفْوِهِ وَکَرَمِهِ مَعْرِفَتى یا مَوْلاىَ دَلیلى عَلَیْکَ وَحُبّى لَکَ شَفیعى
به عفو وکرم اشارت فرمودى اى مولاى من شناساییم به تو راهنماى من بسوى تو است و محبتى که به تو دارم شفیع من است
🍃✨
اِلَیْکَ وَاَنَا واثِقٌ مِنْ دَلیلى بِدَلالَتِکَ وَساکِنٌ مِنْ شَفیعى اِلى
به درگاهت و من از راهنمایى کردن این دلیلم بسوى تو مطمئنم و از پذیرفتن شفیعم از جانب تو
🍃🌙
شَفاعَتِکَ اَدْعوُکَ یا سَیِّدى بِلِسانٍ قَدْ اَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ رَبِّ اُناجیک
آسوده خاطرم مى خوانمت اى آقاى من به زبانى که گناه لالش کرده پروردگارا با تو راز گویم
🍃✨
بِقَلْبٍ قَدْ اَوْبَقَهُ جُرْمُهُ اَدْعوُکَ یا رَبِّ راهِباً راغِباً راجِیاً خآئِفاً اِذا
بوسیله دلى که جنایت به هلاکتش کشانده مى خوانمت اى پروردگار من هراسان و خواهان و امیدوار و ترسان
🍃🌙
رَاَیْتُ مَوْلاىَ ذُنوُبى فَزِعْتُ وَاِذا رَاَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْتُ فَاِنْ عَفَوْتَ
اى مولاى من هنگامى که گناهانم را مشاهده مى کنم هراسان شوم و چون بزرگوارى تو را بینم به طمع افتم خدایا اگر بگذرى
{•🌼•} @asheghaneh_halal
🍃
🌙🍃
🍃🌙🍃
🌈🍃
🍃
#ویتامینه
✍بسم الله
احترام😌یکے از نیازهاے روحے و اساسے
انسان است.
انسان بہ طور فطرے بہ احترام و تکریم
نیازمند است و دوست دارد❤️
دیگران بہ شخصیت او احترام بگذارند.
احترام بہ شوهر👨او را براے کوشش و تلاش توانمند تر میکند
همسر باید شوهرش را با احترام صدا بزند با ادب☺️سخن بگوید و سرش داد نزند اگر باهم بہ مجلسے میروند او را مقدم بدارد و در حضور دیگران از اون تجلیل کند
شوهر باید همسرش را با احترام صدا بزند و با نشاط و محبت💓وارد خانہ شود ،در تصمیم گیرے ها با او مشورت کند
و از او حمایت کند✋💪
📚 #آداب_عشق_ورزے
3⃣ #قسمت_سوم
😌 #احترام_متقابل
{💍} @asheghaneh_halal
🍃
🌈🍃
🍃🌙🍃
🌙🍃
🍃
#ادعیه
[دعاے مجیر]
#قسمت_سوم
سُبْحَانَكَ يَا غَفَّارُ تَعَالَيْتَ يَا قَهَّارُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ
پاك و منزهى اى بخشنده گناه،! بلند مرتبه اى اى با قهر و سطوت! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده!
🍃🌙
سُبْحَانَكَ يَا مَذْكُورُ تَعَالَيْتَ يَا مَشْكُورُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ
پاك و منزهى اى يادآورنده! بلند مرتبه اى اى پاداش بخشنده! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده!
🍃✨
سُبْحَانَكَ يَا جَوَادُ تَعَالَيْتَ يَا مَعَاذُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ
پاك و منزهى اى بخشنده بى عوض! بلند مرتبه اى اى پناه بى پناهان! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده!
🍃🌙
سُبْحَانَكَ يَا جَمَالُ تَعَالَيْتَ يَا جَلاَلُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ
پاك و منزهى اى نيكو! بلند مرتبه اى اى بزرگ! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده!
🍃✨
سُبْحَانَكَ يَا سَابِقُ تَعَالَيْتَ يَا رَازِقُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ
پاك و منزهى اى پيش از همه! بلند مرتبه اى اى روزى دهنده خلق! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده!
🍃🌙
سُبْحَانَكَ يَا صَادِقُ تَعَالَيْتَ يَا فَالِقُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ
پاك و منزهى اى صادق الوعد! بلند مرتبه اى اى شكافنده روشنى! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده!
🍃✨
سُبْحَانَكَ يَا سَمِيعُ تَعَالَيْتَ يَا سَرِيعُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ
پاك و منزهى اى شنواى دعاى خلق! بلند مرتبه اى اى زود اجابت كننده! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده!
🍃🌙
سُبْحَانَكَ يَا رَفِيعُ تَعَالَيْتَ يَا بَدِيعُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ
پاك و منزهى اى رفيع منزلت! بلند مرتبه اى اى نو به نو پديد آرنده! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده!
🍃✨
سُبْحَانَكَ يَا فَعَّالُ تَعَالَيْتَ يَا مُتَعَالُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ
پاك و منزهى اى كار كن نظام عالم بلند مرتبهاى اى بزرگوار! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده!
🍃🌙
سُبْحَانَكَ يَا قَاضِي تَعَالَيْتَ يَا رَاضِي أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ
پاك و منزهى اى داور خلق! بلند مرتبه اى اى خوشنود! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده!
🍃✨
سُبْحَانَكَ يَا قَاهِرُ تَعَالَيْتَ يَا طَاهِرُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ
پاك و منزهى اى غالب قاهر! بلند مرتبه اى اى پاك و منزه! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده!
🍃🌙
سُبْحَانَكَ يَا عَالِمُ تَعَالَيْتَ يَا حَاكِمُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ
پاك و منزهى اى داناى به خلق! بلند مرتبه اى اى حكمفرماى به حق! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده!
🍃✨
سُبْحَانَكَ يَا دَائِمُ تَعَالَيْتَ يَا قَائِمُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ
پاك و منزهى اى هستى هميشگى! بلند مرتبه اى اى قائم بالذات! ما را از آتش پناه بده ای پناه دهنده!
{•🌼•} @asheghaneh_halal
🍃
🌙🍃
🍃🌙🍃
🌹/ #آقامونه \🌹
چرا رهبرے در مقوله #FATF تذکر داد ولی ”ورودِ حاکمیتے“ نکرد(🤔)؟
#قسمت_سوم
ملاک در تشـخیصـ(🤔) انحراف در
جامعه نیز ، توجه به ارادهـ(💪)
مردم و رشد جامعه استــ(👌)
❌نه تسلیحات
❌نه جان انسانها
❌و نه هیچ چیز دیگر
🔻البته #هزینه اگر به اندازه ای
شود که کیان جامعه و موجودیت
جامعه به خطر بیفتد(😱) ،
این هزینه نیز با انحراف فرقی
نمیکند(😳) ؛ چون در هر دو آنچه
به خطر میافتد ، حرکت امت
به سمتـ👈 #هدف است
یکی اصـ(📜)ـل امت را نابود
میکند ، یکی جهـ(⬅️)ـت را
🔻در غیر این موارد
#رهبر تـ(👌)ـذکر میدهد ،
راهـ(🗣)ـنمایی میکند ،
ولی تصمیم را به اراده
#مسوولین و منتخبین میسپارد(😎)
او مراقب #جهت_گیری جامعه
و رشد جامعه استـ(😊) .
“برداشتن گـ(🐾)ـامها با خود مردم است”
🍁🍂اتمامــــ🍂🍁
#FATF
#دقایقے_با_مقام_معظم_دلبرے😍❤
#روحےلھ_الفدا
°•🍃•° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
💓🍃 🍃 #مجردانه سوالاتے ڪھ در خاستگارے لازم استـ بپرسید.. #قسمت_دوم در خلوتـ و تمرڪز ابتدا خودتون بھ
4_5996624744445641380.pdf
حجم:
422.3K
💓🍃
🍃
#مجردانه
سوالاتے ڪھ در خاستگارے
لازم استـ بپرسید..
#قسمت_سوم
در خلوتـ و تمرڪز ابتدا خودتون بھ سوالاتـ پاسخ بدید و بعد در حضور شخص مقابل سوالاتـ رو مطرح ڪنید...😌
#خواستگاری
🍃 @asheghaneh_halal
💓🍃
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دوم ♡﷽♡ من برم به نرگسهای دوست داشتنیم برسم که این دکتر فرنگے برای ما ن
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_سوم
♡﷽♡
بدون قضاوت و ترس از یڪ کلاغ چهل کلاغهاے آدمهاے دور و برش...
ڪمد را بست راهے بخش کودکان شد
عاشق بخش کودکان بود وارد اتاق عمومی دوستان کوچکش شد و سلام بلندی داد و بچه ها که عاشق پرستار خوش اخلاقشان بودند یڪصدا ولے آرام و با شوق جوابش را دادند پرونده یکی یکی شان را بررسی میکرد.
و در همان حال از آنها احوال پرسی هم میکرد
- سالم مینا خانم خوشگلم..امروز چطوری؟؟
باز که این شیلنگا رو از دستت درآوردی..
دخترڪ ریز نقش که با وجود پرستار مهربانش به وجد آمده بود با سرعت حرف زدن را سر گرفت:
سالم خاله آیه ڪجا بودی؟
دیشب بازم سوزنم زدند و
کلی گریه کردم من از این شیلنگا بدم میاد😢
اصلا از اینجا بدم میاد مامان همش میگه میریم ولے نمیریم ڪے میریم پس..
آیه حس کرد دلش ضعف رفته برای این لحن بچگانه و بغض ڪرده در آغوشش گرفت و گفت:
الهے قربونت برم عزیزخالـه آروم باش میری فدات شم اگه گریه کنے حاالا حالاها مهمون مایی از ما گفتن!!😌
دخترڪ سریع اشکهایش راپاڪ ڪرد و لبخند زد! اغراق نبود آیه از این لبخندها جان میگرفت!🌸🍃
سروقت همه مریضها ڪه رفت و کارش ڪه تمام شد پرونده ها ا به ایستگاه پذیرش برد مریم و نسرین را بازهم در حال حرف زدن دید و ریز گفت: یه حسے بهم میگه اینا رو خدا آفریده تنها برای حرف زدن!!
صدایش را شنیدند و شروع به خندیدن کردند:خب آیه جان چکار کنیم خواهرم؟؟
همین حرف زدن برامون مونده دیگه☹️
آیه همانطور ڪه داشت پروند ها را سرو سامان میداد گفت:
- بابا مگه شماها کارو زندگے ندارید
دهنتون بازه برای مردم!
پاشید برید یه سر بزنید ببنید کسے چیزے نمیخواد؟!
نمےمیرید اگه بیشتر از وظیفتون کار کنید
نسرین با حاضر جوابی ذاتےاش گفت:
دوستان جای ما، آیه جان برو بخش منتظر قدوم مبارکتن! بلاخره همه پرونده ها را جاساز ڪرد نفسے کشید و برگشت روبه آن دو و نگاه عاقل اندر سفیهای نثارشان کرد و گفت:
خیلے پر رویید بابا!!
من رفتم یکم بخوابم دیشب کل شب بیدار بودم مامان عمه حکم کرده بود بشینم فیلم هندی مورد
علاقه اش رو با هوشیاری کامل ببینم!!
تموم هم نمیشد یه هفت تیر رو خالے میکردن رو سلمان خان بازم نمیمرد..
خبری شد صدام کنید مریم خم شد روی سکوی پذیرش و آرام گفت:آیه تو رو خدا خواب نمونی! ساعت دو معارفـه است
توروخدا جدی بگیر!!
آیه خسته، باشه ای گفت و زیر لب زمزمه کرد:
من خودمم جدی نمیگرم چه رسد به یه از فرنگ
برگشته رو!! خواب و عشق است...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دوم سعید در مقابل نگاه پرسشگر شروین با ابروهایش اشاره ای به پشت کرد. شرو
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_سوم
شروین آرنج هایش را سر زانوهایش گذاشت و سرش را پائین انداخت. چند دقیقه ای گذشت.
-بیا بگیر
سر بلند کرد.
-بستنی؟ نمی خوام
-از بس قهوه خوردی زد به کلت. خنکه، حالت رو جا می آره. ادا در نیار، بگیر
با بی میلی بستنی را گرفت.
-خب حالا مثل بچه آدم بگو چته. این چند ماهه مثل احمق ها شدی
-کاش می دونستم
سعید گازی به بستنی اش زد و گفت:
-کلاً ما رو سر کار گذاشتی ها. مگه می شه آدم ندونه چشه؟
بعد در حالی که زیر چشمی شروین را می پائید و بستنی اش را لیس می زد گفت:
-البته برای ما آدم ها چنین اتفاقی نمی افته ولی برای تو شاید
-اگه تو آدمی ترجیح میدم آدم نباشم
- خیلی ممنون. خواهش می کنم، خجالتمون ندید. لطف دارید
شروین خندید و گفت:
-اولین باری که دیدمت خیال می کردم احمقی ولی حالا مطمئنم که احمقی
سعید لیس بزرگی به پهنای زبانش به بستنی زد و گفت:
-منم اولین باری که دیدمت از شیطنت و انرژیت خوشم اومد. فکر کنم سال دوم دبیرستان بود. یادته چطور استاد فارسی رو با اون لوله خودکار و دونه های ماش بیچاره کردی؟ کل کلاس به هم ریخت. البته اون شروین با این شروین خیلی فرق داشت. یه پسر شاد، شیک پوش و پرانرژی ولی حالا یه آدم کسل کننده و بی ریخت. خجالت آوره. یه دفعه چت شده؟
بعد با لحنی موذیانهاضافه کرد:
-نکنه عاشق شدی؟
شروین که در فکر و خیال خودش بود و اصلاً حرف سعید را نشنیده بود گفت:
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_دوم اما ساده و بے آلایش. او تمام زندگے اش با هدف بود.اوخود را به دست رو
🍃🎀
#عشقینه
#عارفانه💚
#قسمت_سوم
هر چہ مے گذشت نورانیت باطــن او در ڪلام و رفتارش تاثیر بیشترے می گذاشت ؛ زیرا او اسیـــر دام دنیا نشد.
براے ما از بالا می گفت. از اینڪہ اگر برای خدا ڪار کنید و اخلاص داشتہ باشید ، چشمہ هاے حڪمت الهے به سوی شما جارے می شود.
و ما مطمئن بودیـــم ڪه خودش با تمام وجود از چشمہ های حڪمت الهے نوشیده است.
او اهل آسمان شده بود و با اهل زمین ڪارے نداشت. اما دلش به حال ما مے سوخت. مے گفت : روزے باید از این منزل برویـــــم. پس چــرا مهیاے سفر نشده ایم
و ما قدرش را ندانستیم.
تا اینڪہ او هم مانند بقیہ ے خوبان با ڪاروان شہـــــدا بہ آسمان ها رفت.
وقتے ڪه پیڪرش در بازار ومسجد
تشییع شد باز هم ڪسی او را نشناختـــ.
از برخے علما شنیدم ڪه می گفتند : فقط یڪ نفر او را شناخت
آن هم ڪسی بود که این جوان را در دامــان خود تربیت ڪرد ؛ استادالعارفین ، آیت الحق حضــــرت آیت الله حق شناس.
مردم وقتے دیدند ڪه ایشان در مراسم ختــم حضور یافتند و در منزل این شهید نیز حاضر شدند و ابعادے از شخصیتـــ او را براے مردم بیان ڪردند ، تازه فهمیدند ڪہ چه گوهـــرے
از دست رفتہ
حضرتـــ آیت الله حق شناس ڪرامات و خاطرات عجیبے از این بنده مخلص پروردگار بیان ڪردند و گفتند :
آه آه ، آقا در این تہران بگردید
ببینید ڪسی مانند احمد آقا پیدا مے شود یا ن
آرے ، احمد آقا نوزده بهار در ڪنار ما بود تا راه درستــــ زیستن و درستــ سفـــر ڪردن از این عالم خاڪے را بیاموزیم. یادش گرامے.
#ادامـہدارد
بہ قلــم🖊:
گروهفرهنگےشهیدابراهیمهادے
#ڪپےبدونذڪرمنبعوڪسباجازهاز
#انتشاراتشرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🎀
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
🍃📝 #عشقینه #مسافر_عاشق💚 #قسمت_دوم وقتے بہ چهره ات نگاه میکنم حس میکنم کہ باز هم همین هارا تکرار می
🍃📝
#عشقینه
#مسافر_عاشق💚
#قسمت_سوم
چند ساعتی ایست کہ بہ دیدار خانواده و دوستانت رفتہ ای...برای ناهارمان همان غذایی را درست کرده ام کہ همیشہ دوست داشتی!قورمہ سبزے!
هر از چند گاهی ندایی درونی وجودم را فرا میگیرد کہ عمر #عاشقانہ هایت کوتاه است بسیار کوتاه...
دستم را روے قلبم میگذارم و نفسی عمیق میکشم و سعی میکنم حواسم را از این افکار پرت کنم...
اصلا میدانے از این جا بہ بعد دو راه بیشتر ندارے!
یا نمی گذارم بروی...یا مرا هم با خودت ببرے!
با صدای زنگ تلفن بہ سمت هال میروم و گوشی را برمیدارم :
_الو؟
_ …
_الو؟؟
_ …
_محمد؟!!
_ …
جواب نمیدهی...نگرانم میکنی...تلفن را قطع میکنم تا میخواستم دوباره تماس بگیرم صدای تلفن بلند میشود! زود گوشی را برمیدارم :
_الو محمد؟!
_جان محمد؟!
_وااایـــــــــی...چرا جواب نمی دی!؟
_میخواستم صدای خانوممو بشنوم ، اشکالی داره؟
_اینـجــــــورے؟!!!
_پس چجوری؟!
_دیوونه ای به خدا...
_خــــب؛ خانوم خونہ برای ناهار چی پختہ؟
_نمی گم! با لحنی کہ شبیہ خنده اس جواب میدهی : ولی بوش تا اینجا میاد...!
در پاسخت خنده ای کوتاه میکنم و چیزی نمیگویم در جواب سکوتم میگویی : منتظرم باش!
در دلم پاسخ میدهم من مدت هاست کہ انتظارت را میکشم اما افکارم را بر زبان نمی آورم و خیلی کوتاه تایید می کنم
بعد از قطع تماست تلفن را سرجایش میگذارم و بہ ساعت نگاه میکنم چقدر فضا سوت و کور است...وقت هایی کہ نیستی براے اینکہ دلتنگے بیشتر از این امانم را نگیرد در خانہ مان نمی مانم...
بہ اتاقمان میروم و ساکت را بہ قصد شستن لباس هایت از کمد بیرون میکشم
بازش میکنم و لباس سبز نظامی ات را بیرون می آورم
#بوے_تنت را می دهد...مرحم خوبی براے تنهایی هاست!
🖊••بھ قلــم:
••مریـم یونسے
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃📝
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_دوم به کسی که اینقدر نظرش رو جلب کرده بود برسه، سنگینی و متانت و ص
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_سوم
چی؟
- هیچی، دستاتو بشور، بیا میزو چیدم زودتر شام بخوریم
سهیل لحظه ای مکث کرد و بعد به سمت دستشویی رفت
فاطمه قلبش به شدت میزد، هیجان زده بود، نمی دونست چطور باید با سهیل حرف بزنه، اگه اون انکار می کرد همه
چیز رو چی؟
-خوب من که میدونم، خودش هم میدونه که حرفام راسته، پس انکارش اهمیتی نداره، هرچی می خواد بشه، من باید
حرفمو بزنم
با گفتن این حرفها خودش رو کمی آروم کرد.
سهیل که با شستن دست و روش حسابی سرحال شده بود داد زد:
-به به، چه بویی! بوی سیب زمینی سرخ شده با تن ماهی میاد!!!
- دماغت رو ببر دماغ پزشکی، فکر کنم مشکل پیدا کرده.
بعدم لبختد کم رنگی زد، سهیل که حالا روی صندلی آشپزخونه نشسته بود و حریصانه بشقاب قرمه سبزی رو نگاه
میکرد گفت:
-خداییش چرا این قرمه سبزی بوی سیب زمینی سرخ شده با تن ماهی میده؟
بعدم با نگاه شیطونی به فاطمه نگاه کرد
فاطمه گفت: احتمالا چون شما خونه یه زن دیگتون سیب زمینی سرخ شده با تن ماهی خوردید، هنوز بوش تو
دماغتون مونده
سهیل که فکر میکرد فاطمه داره باهاش شوخی میکنه گفت:
-نه اون زنم قیمه درست کرده بود
تن فاطمه لحظه ای لرزید که از چشم سهیل دور نموند، همون جور که چنگال پر از سالادش رو میذاشت دهنش
گفت:
-شوخی کردم بابا، زنم کجا بود؟ نترس، تو یک دونه ای تو دنیا.
فاطمه لبخندی زد و چیزی نگفت و غذا رو کشید.
***
بعد از شام فاطمه سینی چایی رو گذاشت جلوی سهیل که داشت تلویزیون نگاه میکرد، سهیل تشکری کرد و بدون
اینکه چشم از تلویزیون برداره یک لیوان چایی برداشت و مشغول نوشیدن شد.
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••