فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
همســــ"💍"ــــــــر شهیــــــــــ"🌷"ــــــــــد:
همیشــــ"🖐🏼"ـــــه چشمهــــــ"🥲"ــــای حمید قرمز بود.
من دیگـــــــــ"💔"ـــــــــــھ سفیــــ"🤍"ــــــدی چشمهـــــ"👀"ـــای
حمیـــــــــــ"🙃"ــــــــد رو ندیـــــ"😔"ـــــده بودم!
#کاش_بلدباشیم_ماهم_خواب_را_برخود_حرام_کنیم💔
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
enc_16268257891197833353438.mp3
3.87M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
ای جان جهان امام باقر.....
#شهادت_امام_باقر_علیه_السلام
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان 🖤
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
-یا رب تو دیده را ز غمش پر ز آب کن
-ما را غلام حضرت باقر حساب کن🖤
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_هفتم
بند کیفم را محکم با دست میگیرم.
مامان در آشپزخانه است، مشغول صحبت با منیر خانم، خدمتکار خانه مان، از وقتی بچه بودم او در این خانه بود. آخرین باری که دست پخت مامان را خوردم کی بود؟
مامان میگوید:پس خیالم راحت باشه؟
منیر خانم با آرامش همیشگی اش تاکید میکند:بله خانم، حواسم به همه چی هست.
:_اگه کمک لازم داشتی، بگو چند نفر بیان، دست تنها نباشی.
:_ممنون خانم، چشم
سرفه ی کوتاهی میکنم. مامان متوجه حضورم می شود.
:_من میرم کلاس، کاری با من ندارین؟
مامان پشتش را به من میکند و به طرف یخچال میرود: میگفتی اشرفی میاومد دنبالت.
:_نه،خودم میرم. زنگ زدم آژانس، ممنون، خداحافظ
مامان جواب نمیدهد، اما منیر خانم به گرمی بدرقه ام میکند:به سلامت خانم جان، خدانگهدارتون
لبخند میزنم، تلخ.
هوای خفه ی خانه را با صدا از دهانم بیرون میدهم و پا در حیاط میگذارم.
از فکر رو به رو شدن دوباره با فاطمه، چندباری به سرم زد، دور کلاس عربی را خط بکشم. اما بعد عزمم را جزم کردم، شاید فردا روزی ده ها تن چون او را در جامعه دیدم، باید سلامت ایمانم را
در میان گرگ های در کمین حفظ کنم.
سر خیابان که میرسم، نگاهی به دور و بر میاندازم، هیچکس نیسـت، چادرم را با آرامش از کیف درمیآورم و کش محکمش را با افتخار دور سرم میاندازم.
حتم دارم قشنگ ترین لبخند دنیا،روی لبم نقش بسته. مقنعه ام را صاف میکنم و دوباره کیفم را روی شانه ام می اندازم. آرام و با طمانینه به سمت کلاس میروم، برای اینکه بتوانم چادرم را سر کنم، به آژانس، آدرس سوپرمارکت سر خیابان را دادم.
پژوی زرد، جلوی سوپرمارکت ایستاده، پاتند میکنم و به طرفش میروم.
...........
کتاب عربی ام را روی میز میگذارم، اضطراب دارم.. همان پسر، دوباره دو صندلی آن طرف تر از من
نشسته، به در کلاس نگاه میکنم، فاطمه و پس از او، استاد وارد کلاس می شوند. آب دهانم را قورت میدهم.
فاطمه با همان لبخند، به طرفم میآید: سلام نیکی جون
سرم را پایین میاندازم و جویده جویده جواب ساامش را می دهم. روی صندلی کنار من می نشیند... کاش کنارم نمینشست.
:_خوبی؟ من نمی دونستم تو هم چادری هستی، چقدر خوب!
با پایم روی زمین ضرب می گیرم.
چرا دست بردار نیست؟ نگاهش میکنم. لبخند، به چهره اش معصومیت داده...
لبخند کمرنگی میزنم، ادب حکم میکند به گرمی جوابش را بدهم، اما من فقط آرام میگویم:ممنون
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_هشتم
استاد میپرسد: بچه ها، آقای فریدی زنگ زد گفت چند دقیقه دیرتر می آد، پس درسو شروع نمیکنیم، موافقید با هم صحبت کنیم؟
چند لحظه میگذرد، همه ی ما ساکتیم.
استاد ادامه میدهد: خب پس، خانم زرین شروع کنید.
فاطمه جا میخورد:من؟چی بگم استاد؟
:_یادمه گفتید دانش آموز تجربی هستین.
:_بله استاد
:_پس کلاس عربی تخصصی چی کار میکنین؟
:_راستش استاد... من به عربی به عنوان درس نگاه نمیکنم، اومدم مثل انگلیسی یاد بگیرمش.
استاد، ذوق میکند: عالیه،آفرین..
صدای در میآید و فریدی، هم کلاسی مان نفس نفس زنان داخل میشود: ببخشید...ترافیک....بود
استاد بلند می شود:ایرادی نداره، بفرمایید تو
و درس را شروع میکند.
.........
کلاس که تمام می شود، به سرعت بلند می شوم و پشت سر استاد از کلاس خارج می شوم.
فاطمه پشت سرم میآید و چند بار صدایم می زند. با بیرحمی تمام، خودم را به نشنیدن میزنم.
به سرعت از پله ها پایین میروم، پاهایم درد میگیرند، چهار طبقه است...
به طبقه ی هم کف میرسم. نفس راحتی میکشم که خلاص شدم از رو به رو شدن با فاطمه..
ناگهان کسی دستش را روی شانه ام میگذارد. جا میخورم،با دیدن فاطمه شوکه میشوم و جیغ کوتاهی میکشم.
فاطمه آرام میخندد:مگه اژدها دیدی؟
:_تو....تو چجوری زودتر از من رسیدی؟
به آسانسور اشاره میکند. آه از نهادم بلند میشود،از بس فکر و خیال، مشوشم کرده بود که اصلا نفهمیدم...
فاطمه چند برگه به دستم میدهد:بیا خانم، تو از منم که حواس پرت تری، هم جزوه ی جلسه ی پیش، هم جزوه ی این جلست رو جا گذاشتی.
:_ممنون
:_خواهش میکنم، شانس آوردیم محسن هست.
دل به دریا میزنم، مرگ یک بار ،شیون هم یک بار:محسن کیه؟
:_محسن عالیی دیگه، هم کلاسی مون، برادرم.
جا میخورم:چی؟
میخندد_:چیه؟ نکنه تو هم فکر کردی دوست پسرمه؟
:_یعنی....یعنی واقعا...برادرته؟پس چرا....
خجالت میکشم،چرا زود قضاوت کردم...
:_چرا چی؟چرا فامیلی هامون یکی نیست؟
:_آره
:_بیا بریم تا بهـت بگم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
آقای امام رضا(ع)
زاده شدم تا تو را دوست بدارم🩵
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
•• #آقامونه ••
﮼𖡼 قرصِ قرص است دلم💚
چون تو عزیز دلمی🌹
الهام ابراهیمی /✍
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🇮🇷 #جهش_تولید_با_مشارکت_مردم
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1396»
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
خـدا خودش گفته ؛
لَا تَخَف وَلَا تَحزَن✋🏻
إِنَّا مُنَجُّوكَ🫀
نتـرس و غمگين نباش؛
زيرا مـا نجات دهندگان تو هستيم ...🌱
پــس غـصهی چیو میخوری؟ :)💚
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩💌𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
سوالات خواستگاری:
توی دوره خواستگاری
برای شناخت دقیقتر و عمیقتر
در مورد موضوعات مهم و اساسی
باید سوالات سنجیده پرسید
مثلا،
درمورد موضوعاتی که ممکنه
دیدگاهها، درمورد معنیش فرق کنه
خوبه اول به اشتراک برسیم 👇
💚 : شما اهل #قناعت هستین؟
💜 : بله حتما
(قناعت از دید من: اکتفا به پنج دست مانتو مجلسی 🎨
قناعت از دید اون: در سال، خرید یک لباس ساده)
💚 : شما یه آدم #باایمان هستین؟
💜 : بله، همیشه
(ایمان از دید من: نماز اول وقت و مستحباتش
ایمان از دید اون: نماز خوندن 🔆)
💚 : به #علم و دانش چی؟ علاقه دارین؟
💜 : بله خیلی...
(علم از دید من: ادامه دادن تا پرفسورا
علم از دید اون: خوندن پیامکای #پرفسور_سمیعی 😶)
آره
توی این دورهی خاص
توجه به جزییات و دقت روی اونها
آیندهی روشنتر و بهتری رو
میتونه رقم بزنه ... 🌸🍃
.
.
𓆩ازتوبهیڪاشارتازمابهسردویدن𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💌𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
مَن تمامِ تــــــو را
در امن ترین جاے قَلبم
پنهان کردم دلبـ🫀ـر
تُ
جـــان
منـــــــــے...💕
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
22.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
پـلــو تن اینجوریـش خوشمزه تــره هااااا🍚🐟
مواد لازم :
◗ ۱ عدد کنــسرو تن ماهی🐟
◗ ۱ عدد پیــاز کوچــیک🧅
◗ ۲ حبـہ سیـر🧄
◗ ۲ پیمانهـ برنج🍚
◗ تمرهنـدی رقیق شده♥️
◗ نمــک و فلفل سیاه
◗ زردچوبــہ
◗ زعــفران دم کرده 💛
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🍳𓆪•
•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 پسر من به کفش میگه شَف😂
بعد وقتی داشت دنبال کفشاش میگشت
هی میگفت مامان چیکار کنم شفا مو پیدا
نمیکنم😢
ای خدا من شفامو میخواااام😬
قیافه بقیه که نمیدونستن قضیه چیه🥺🧐
قیافه من🤣🤣
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 942 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪