°🎯| #غربالگرے |🎯°
#بـــرق✍
❌ایران جز ارزانترین👇👇
کشور جهان در هزینه برق💯
پایه حقوق ماهیانه در ایران👇👇
۴۰ هزار کیلووات😉
✅پایه حقوق ماهیانه در اروپا
۴ هزار کیلووات💯
@Asheghaneh_Halal🎈
@Kharej2025🎈
اینڪه دولـــت مـــردان
تـــدبیـــر و امیـــدمـــون‼️
مےفرماینــد همــه چے آرومــه✅
منظــــورشـــون اینــه☝️☝️
منبع:
http://bit.ly/2J8QNBJ
فــــرنگـ بــدون سانســـــور👇
📡| @Asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_دویست_وده سلام کردو به دو سه نفر دست داد و بعدش هم تو یه ردیف جلو تر
♥️📚
📚
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_دویست_ویازده
لبخند پردردی زدم و سعی کردم مثل همیشه سکوت کنم. نگاهم به محمد حسام افتاد که دهنش وا مونده بود. بی توجه بهش به استاد زل زدم که لبخند رو لبش بود .
نفهمیدم کلاس چجوری گذشت و چیشد
همش تو فکراتفاقای عجیب امروز بودم
باورش واسم سخت بود .خیلی سخت!
نفهمیدم چقدر گذشت که کلاس تموم شدو استاد از کلاس بیرون رفت.
چندتا از بچه ها هم بیرون رفتن وکلاس تقریبا خلوت شده بود و با من و ابتکار پنج نفر دیگه تو کلاس مونده بودن .
دلم نمیخواست از جام پاشم.سرم خیلی درد میکرد .از صبح که با خوندن اون قسمت کتاب کلی بهم فشار وارد شده بود فشار و استرس و له شدن زیر نگاهای بقیه هم حالمو بد تر کرده بود. خودکاری که لابه لای انگشتام بود رو رها کردم روی میزو سرم رو بین دستام گرفتم و چشمام رو بستم. با ضربه ی یه دستی روی شونم چشمامو باز کردم و سرم رو بالا گرفتم
که با قیافه ی مرموز یه دختر که وضعیت مناسبی نداشت رو به رو شدم
بهش خیره شدم ک گفت
+با سهمیه اومدی نه؟حال میکنین خدا وکیلی جای بچه های مردم می شینین
با اینکه سوختم،چیزی نگفتم. دلم نمیخواست تو برخورد اول خاطره ی بدی تو ذهنش بشینه.سکوت کردم که ادامه داد
+واقعا این باباهاتون چقدر میگیرن که اینجوری آواره میکنن شمارو .
انگار منتظر این حرف بودم که گُر بگیرم
میخواستم حرف بزنم که ابتکار خیلی اروم گفت
+کاش مردم یکم از عقلشون استفاده میکردن
از روی صندلی بلند شدم و گفتم
+ببین خانم محترم اولا که خودتون رو وارد مسائلی که بهتون مربوط نیست نکنید ! ثانیا که شما که دم از روشنفکری میزنید یکمی سطح فکری و اطلاعاتیتون رو ارتقا بدید!
از حرفی که زده بود خیلی عصبی شده بودم با اینکه اولین بارم نبود، به عنوان استقبال برای اولین روز دانشگاه چیز جالبی نبود. همون چیزی که ترسش و داشتم سرم اومد.چون نه میخواستم جوری رفتار کنم که از من و امثال من زده بشن نه اینکه از همون اول از خودم ضعف نشون بدم که راه برای دور برداشتنشون پیدا کنن .با اینکه از حرفی که زده بودم خیلی پشیمون بودم ولی وسایلامو جمع کردم و ریختم تو کیف و بدون توجه به کسی سمت حیاط رفتم. نیمکت خالی پیدا کردم و نشستم روش
هدفونم رو از تو کیف در اوردم و گذاشتم تو گوشم و یه چیزی پخش کردم.به ساعت روی مچم نگاه کردم
نه و نیم بود. باید میرفتم خونه چون از شدت سر درد نمیتونستم بایستم.
به دانشجوهایی که تو حیاط رفت و امد میکردن چشم دوخته بودم که احساس کردم یکی کنارم ایستاده . وقتی که برگشتم چشمم خورد به محمد حسام ابتکار !
چشم ازش برداشتم و ندید گرفتمش که حس کردم یه چیزی گفت .
هدفون رو از تو گوشم در اوردم گفتم
_بله؟متوجه نشدم؟
با لبخند گفت
+گفتم اجازه دارم باهاتون صحبت کنم؟
از رو نیمکت پاشدم و خیلی جدی بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم
_بفرمایید؟امرتون؟
+راستش یخورده مفصله...
اجازه ی حرف زدن بهش ندادم و حرفشو قطع کردم
+متاسفم من باید برم با اجازه!
اینو گفتمو از کنارش رد شدم
پسره ی استغفرالله معلوم نیست راجع به من چی فکر کرده بود !
رفتم سمت راهرو و کنار یه کلاس منتظر نشستم که فرشته با عصبانیت اومد پیشم و گفت
+کجایی سه ساعته دارم دنبالت میگردم
_حیاط بودم
+مگه قرار نبود تو کلاس بمونی بیام پیشت
_یادم رفت ببخشید
+چیزی شده؟کلاس چطور بود؟
_بد نبود
فرشته امروز بازم کلاس داری؟
+نیم ساعت دیگه یه کلاس دیگه دارم چطور.
_من میخوام برم خونه یکم سرم درد میکنه کاری نداری با من؟
+ نه کاری ندارم ولی میبرمت
_نه نمیخواد تو بمون به کلاست برس
+میرسم ولی قبلش تو رو میبرم
پاشو بریم
تعارف و گذاشتم کنارو همراهش سمت حیاط راه افتادم
+واقعا متاسفم واسه داشتن همچین دختری .من بهت یاد داده بودم با مردم اینجوری رفتار کنی؟
_اخه مامان...
+زینب چند بار بهت گفتم نزار احساست به عقلت غلبه کنه؟چندبار بهت گفتم قبل انجام هر کاری فکر کن؟
+مامان اولین روز دانشگام بهم کوفت شد چیکارش میکرد...
نزاشت ادامه بدم
_مگه اولین بارته که بهت تیکه میندازن؟
مگه اولین باره که این طعنه هارو میشنوی؟ما قرارمون چی بود؟چرا همه چیو یادت میره؟ ما قرارمون این بود باهم در مقابل تمام این توهینا فقط صبر و سکوت کنیم
_اخه
+اخه بی اخه قرارمون این بود یا نبود؟
_چرا ولی.
+ولی نداره میری ازش عذر خواهی میکنی میگی اعصابم خورد بود
_این یکیودیگه عمرامن غرورمو خورد نمیکنم
+خیلی لجباز و یه دنده ای زینب خیلی!
_مامان
+مامان بی مامان تاوقتی ازشون عذر خواهی نکردی منو صدا نمیکنی. نباید انقدر رفتار تند نشون میدادی تو یه وظیفه ی شرعی گردنته با اون رفتار تو روی فکر اون ها مهر میزنی.بزار با کارت بهشون بفهمونی که بزرگتر از این حرفایی ازشون عذرخواهی میکنی
از جفتشون هم اون دخترو هم اون آقا!
#Naheleh_org
بہ قلمِ🖊
#غین_میم💙و #فاء_دآل💚
#ڪپے_بدوݩ_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست🤓☝️
هرشب از ڪانال😌👇
♥️📚| @asheghaneh_halal
°🌙| #آقامونه |🌙°
°| ڪل ایــــران لشگــرِ ≈{🇮🇷
°\ این رهبـــر آزادهـ استـ ≈{😊
/° یڪ اشارهـ ڪافے استـ ≈{☝️
°| این مملڪتـ آمـاده استـ ≈{😉
°| ڪـربلا، یا روے نـے ≈{❣
/° در خـوابـ بینے اے عـدو ≈{😏
°\ ڪشور ما پاے رهبـــر ≈{💚
°| تا ابـد ایستــادهـ استـ ≈{💪
#حضرت_آقا 🍃
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍✌️
#نگاره(186)📸
#ڪپے⛔️🙏
🍁| @Asheghaneh_Halal
#پابوس
تَعبیر مےشود بہ خدا خــ😴ــواب هایمان؛
روزے شود شرابِ عسـ🍯ــل، آب هایمان...
گردد بقیــ💛ــع و دور و برش یڪسره حـرم؛
جانم فداے گُنبــ🕌ـــدِ ارباب هایمان...
#سہ_شنبہ_هاے_بقیعے
🍃:💚 @Asheghaneh_Halal
°|🍃🌸🍃|°
#همسفرانه
{🗣}پسر ایشان تعریف می کند:
{👳}روزے با پدر مےخواستیم برویم یڪ
{💯}مجلس مهم
{🏡}وقتے آمدند بیرون خانہ ، دیدم بـدون
{😳}عبا هستند گفتم عبایتان کجاست؟
{🙄}گفتند: مادرتان خوابیده و عبا را روے
{☺️}شان کشیده ام .
{😔}به ایشان گفتم : بدون عبا رفتن آبـــرو
ریزے است.
{🙂}ایشان گفتند: اگر آبروے من در گروے
{❤️}این عباست و عبا هم بهاے از خواب
{😍}پریدن مادرتان است ؛
{🤗}نہ آن عبا را مے خواهم نہ آن آبــــــرو را
{😌}من از این آبرو صرف نظر مے کنم .
#روایتے_از_زندگے_استاد_آیتالله_فاطمےنیا
ڪلیڪ نڪن عـاشق میشے😜👇
💛💜 @Asheghaneh_halal 💜💛
°•| #ویتامینه🍹 |•°
براے بهتر صحبت ڪردن
با همسرتون بھ نڪات زیر توجھ ڪنید:
•🔅•بھ نوبت حرف بزنید.
•🔆•بدون درخواست همسرتون پندو اندرز ندید.
•🔅•بھ حرفهاومسائل همدیگھ علاقھ نشونبدید.
•🔆•درڪ ڪردن خودتونو انتقال بدید.
•🔅•جانب همسرتون رو بگیرید.
•🔆•با همسرتون در یڪ جبهھ قرار بگیرید.
•🔅•محبت خودتونو ابراز ڪنید.
•🔆•احساسات یڪدیگر رو تایید ڪنید.
#میام_چڪ_میڪنما_انجامبدین😁
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal