eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🔅💛🔅💙🔅💜 سیــدمهدےهاشــمے مادر سید: زهرا جان این خانم تو بسیج چیکاره ان؟!😯 زهرا: خاله جان این خانم این خانم همون کسی هستن که محمد مهدی به خاطرش دوبار رفتنش عقب افتاده بود☺ -اونکه میگفت به خاطر کامل نبودن مدارکشه😯 -دیگه دیگه 😆 صورتم از خجالت سرخ شده بود و سرم رو پایین انداختم😶دوست داشتم میتونستم همون دقیقه برم بیرون ولی فضا خیلی سنگین بود😕 مادر سید گفت دخترم خیلی ممنونم ازت که اومدی..پسرم از اونروز که اومده بود یک کلمه با ما حرف نزد ولی با دیدن شما حالش عوض شد☺معلومه شما با بقیه براش فرق داری☺ زهرا: خاله جون حتی با من😐😉 -حتی با تو زهرا جان 😄 دخترم تو این مدت که خبر برنگشتنش رو به ما دادن یه چشمم اشک بود یه چشمم خون😢میگفتن حتی جنازش هم بر نمیگرده😢باور کرده بودم که پسرم شهید شده😔ولی خدا رو شکر که برگشت🙏 -خدا رو شکر🙏 یک ماه از این ماجرا گذشت و من چندبار دیگه رفتم عیادت آقا سید و اون هم کم کم داشت با شرایط جدیدش عادت میکرد و روحیش بهتر میشد ولی همچنان میگفت که من برم پی زندگی خودم😐 -خانم تهرانی بازم میگم اون حرفهایی که توی نامه زدم رو فراموش کنید 😔 من قبل رفتنم فقط دوتا گزینه برا خودم تصور میکردم😕 اینکه یا شهید میشم یا سالم برمیگردم اصلا این گزینه تو ذهنم نبود...😔 شما هم دخترید و با کلی ارزو ارزو دارید با نامزدتون تو خیابون قدم بزنید😕 با هم کوه برید 😕 با هم بدویید 😕 ولی من..😔 بهتره بیشتر از این اینجا نمونید😔 -نه این حرفها نیست😑بگید نظرتون درباره من عوض شده.بگید قبل رفتن فقط احساسی یه نامه نوشتید و هیچ حسی به من نداشتید.😐 -نه اینجور نیست😯 لا اله الا الله😐 -من میرم و شما تنها بمونید توی پیله خودتون... ولی آقای فرمانده... این رو بدونید هیچ وقت با احساسات یه دختر جنگ نکنید😐 و فقط به کسی از عشق حرف بزنید که واقعا حسی دارید😔 -خواهرم شما شرایط من رو درک نمیکنین😕 -من حرفهام رو زدم خداحافظ😐 و از اتاق اومدم بیرون و به سمت خونه رفتم یک هفته بعدش صبح تازه بیدار شده بودم و رو تختم دراز کشیده بودم.نور افتاب از لای پرده ی اتاق داشت روی صورتم میزد.فکر هزار جا میرفت.که مامان اروم در اتاق رو زد و اومد تو -ریحانه؟؟ بیداری؟؟😯 -اره مامان😴 -ریحانه تو کلاستون به جز این پسره احسان بازم کسی...؟!😯 -چی؟! 😯نه فک نکنم..چطور مگه؟؟😕 -اخه یه خانمی الان زنگ زد و اجازه خواستگاری میخواست میگفت پسرش هم دانشگاهیتونه😐 -چی؟! خواستگاری؟!😐کی بود؟ -فک کنم گفت خانم علوی😐 ادامه دارد..... @asheghaneh_halal 💛🔅💚🔅💙🔅💜
💚🔅💛🔅💙🔅💜 سیــدمهدےهاشــمے -فک ڪنم گفت علوی -چییی😯😯علوی؟!؟! -میشناسیش؟؟همکلاسیتونه؟؟😯 -چی؟!😨 ها؟!ا😕آهان..اره..فک کنم بشناسم☺ بعد اینکه مامان از اتاقم بیرون رفت نمیدونستم از شدت ذوق زدگی چیکار کنم 😊😊یعنی بالاخره راضی شد بیاد؟! 😯 ولی شاید یه علوی دیگه باشه؟!😯نه بابا مگه چند تا علوی داریم که هم دانشگاهی هم باشه. تو همین فکرها بودم که زهرا برام یه استیکر لبخند😊 فرستاد منظورش رو فهمیدم و مطمئن شدم که خواستگار اقا سیده😊 -سلام زهرایی..خوبی؟! -ممنونم..ولی فک کنم الان تو بهتری 😊😊😆 -زهرا؟؟ چطوری حالا راضی شدن؟؟😯 -دیگه با اون قهرهایی که شما میکنی اگه راضی نمیشد جای تعجب داشت😃 -ای بابا 😂😂 روزها گذشتن و شب خواستگاری رسید...دل تو دلم نبود😕...هم یه جوری ذوق داشتم و هم یه جوری استرس شدید امانمو بریده بود..یعنی مامان و بابا با دیدن سید چه عکس العملی نشون میدن؟! یعنی سید خودش چیکار میکنه امشب؟؟ اگه نشه چی؟! 😔 و کلی فکر و خیال تو ذهنم بود و نفهمیدم اون روز چجوری گذشت..😕 اصلا حوصله عیچ کاری نداشتم و دوست داشتم سریع تر شب بشه😊 بابا و مامان مدام ازم سوال میپرسیدن؟؟ حالا این پسره چی میخونه؟؟ وضعشون چطوریه؟! و کلی سوالاتی که منو بیشتر کلافه میکرد هرچی ساعت به شب نزدیک تر میشد ضربان قلب منم بیشتر میشد...صدای کوبیدن قلبمو به راحتی میشنیدم. خلاصه شب شد و همه چیز آماده بود که زنگ در صدا خورد.😓 از لای در اشپزخونه یواشکی نگاه میکردم😞 اول مادر سید که یه خانم میانسال بل چادر مشکی بود وارد شد و بعدش باباش که یه اقای جا افتاده با ظاهر مذهبی بود و پشت سرشون هم دیدم سید روی ویلچر نشسته و زهرا که کاور مخصوص چرخ ویلچر برای توی خونه رو میکشه و بعدش ویلچر رو اروم حرکت داد به سمت داخل.. با دیدن سید بی اختیار اشک ذوق تو چشمام حلقه زد😢 تو دلم میگفتم به خونه خانم آیندت خوش اومدی😊 بعد اینکه زهرا و سید وارد شدن دیدم بابام رفت و راه پله رو نگاه کرد و برگشت تو خونه و با یه قیافه متعجبانه گفت: شما رسم ندارین اولین بار آقا داماد رو هم بیارید؟!😆 آقای مهندس چرا نیومدن؟!😊 که مادر سید اروم با دستش اقا سید رو نشون داد و گفت ایشون اقای مهندس هستن دیگه ☺ ادامه دارد..... @asheghaneh_halal 💛🔅💚🔅💙🔅💜
°🌙| #آقامونه |🌙° °| عاقبـتـ با لطـفـ حـقـ👌 /° دورانـ مهـدے(عج) مےرسد😊 °\ بلـبلـ خـــوشـ ‌نغمـــه🕊 °| از بستــانـ مهـدے(عج) مےرسد🍃 °| مےدهــد ایـنـ دلـ گـواهے😌 °\ پیــــر مــا سیـــد علـــے💚 /° پرچـــمـ از دستــانـ تـــو🇮🇷 °| بر دستــانـ مهـدے(عج) مےرسد😍✋ #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍✌️ #نگاره(45)📸 🌹| @Asheghaneh_Halal
. ✍| بسمه تعالے نماز روزه‌هاتون مقبول درگاه احـــدیت🙏 باور ڪنیـد خودمونم متوجه شدیم ڪه قسمت 29 رمان رو ڪار نڪردیم عذرخواهیـم واقعا😐 خادم اصلے رمان تو جاده بودن و همین رو هم عجله اے و با وجــــود سرعت بالاے نـــت در جاده😅 برامون ارسال ڪردن؛ خلاصه همین رو هم غنیمت بدونیــد و اگه کوتاهے هم شده، بیشتر از ایرانسل، همراه اول و رایتله😂 شڪ نڪنید و حلال بفرمایید. 🍃 هر دو قسمت رو بالاخره ڪار ڪردیم؛ هم از تاخیر پیش آمده عذرخواهے مے ڪــنن😉 🍃 🎈
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
. ✍| بسمه تعالے نماز روزه‌هاتون مقبول درگاه احـــدیت🙏 باور ڪنیـد خودمونم متوجه شدیم ڪه قسمت 29 رما
. °💌| #پیامچه |💌° صــرفا جهتـ اطــلاع😉👆 دست به ڪیبوردتـــون مستــدام😅 خوانش رمانــتون مستمـــر☺️✋ اللهم عجـل لولیڪ الفرــــج🍃 🍃🌹: @Asheghaneh_Halal
#صبحونه درسحـ⛅️ـرهفدهم مـ🌔ـاہ‌خـدا حین‌دعـا🙏 ڪاش‌مے‌داد ندا🗣 هاتـفےازعـرش‌خـدا☝️ ڪہ پس‌ازماہ محـ❣ـرم جمـلہ‌ے سینہ زنا👋 همہ مهمان ابـالفضـ💚ـل اربعـ💔ـین ڪرب‌وبلا #ان_شاءللہ😍 🍃🌸| @asheghaneh_halal
🍃دعای روز ماه رمضان🌙 ⭐️●بسم الله الرحمن الرحیم 🌟●اللّهُمَ اهْدِنی فیهِ لِصالِحِ الاَعمال ⭐️●واقْضِ لی فیهِ الحوائجَ والآمال 🌟●یامن لا یَحْتاجُ الی التَفسیر و السوالِ ⭐️●یاعالماً بمافی صُدورِالعالمینَ 🌟●صَلّ علی محمّد والهِ الطاهرینْ 🍃خدایا راهنماییم کن درآن به کارهای شایسته واعمال نیک و برآوربرایم حاجتهاوارزوهایم ای که نیازی به سویت تفسیروسوال ندارد ای دانای به آنچه در سینه های جهانیان است و درور فرست برمحمدوآل او پاکیزگان🍃 🌕 👌 💛🍃||• @asheghaneh_halal
#ویتامینه با این دمنوش‌هاے گیاهے🌿 دهانتان را در ماه رمضان خوشبو کنید👇👇👇 ☘ دمنوش گل گاو زبان با لیمو عمانی ☘ دمنوش فلفل سیاه‌ #هر_روز_با_اصول_تغذیه_ماه_مبارک_رمضان🌙 #قسمت17 #داشتنـ_رمضاڹے_سالمـ_با_ما👇 🌙| @asheghaneh_halal
🍃🌙🍃 🌙🍃 🍃 ‌ : [دعاے ابوحمزه ثمالے] : اَرْفَعُ بَصَرى وَاِلى مَعْروُفِکَ اُدیمُ نَظَرى فَلا تُحْرِقْنى بِالنّارِ وَاَنْتَ دیده بگشایم و به نیڪےتو چشم دوزم پس مرا به آتش مسوزان با اینڪه مرڪز آرزوے منے و در دوزخم 🍃✨ مَوْضِعُ اَمَلى وَلا تُسْکِنِّى الْهاوِیَهَ فَاِنَّکَ قُرَّهُ عَیْنى یا سَیِّدى لا سڪونت مده ڪه تو نور چشم منے اے آقاے من 🍃🌙 تُکَذِّبْ ظَنّى بِاِحْسانِکَ وَمَعْروُفِکَ فَاِنَّکَ ثِقَتى وَلا تَحْرِمْنى ثَوابَکَ گمان مرا به احسان و نیڪیت دروغ و بے اصل مڪن زیرا تو مورد اطمینان محڪم منے و از پاداش نیڪیت محرومم مساز ڪه 🍃✨ فَاِنَّکَ الْعارِفُ بِفَقْرى اِلهى اِنْ کانَ قَدْ دَنا اَجَلى وَلَمْ یُقَرِّبْنى مِنْکَ تو به ندارے من آشنایے خدایا اگر مرگم نزدیڪ شده ولےڪردارم مرا به تو نزدیڪ نڪرده 🍃🌙 عَمَلى فَقَدْ جَعَلْتُ الاِْعْتِرافَ اِلَیْکَ بِذَنْبى وَسآئِلَ عِلَلى اِلهى اِنْ من اعتراف به گناهم را وسیله عذر خویش به درگاهت قرار دهم خدایا اگر درگذرےڪیست ڪه سزاوارتر از تو 🍃✨ عَفَوْتَ فَمَنْ اَوْلى مِنْکَ بِالْعَفْوِ وَاِنْ عَذَّبْتَ فَمَنْ اَعْدَلُ مِنْکَ فِى به گذشت باشد و اگر عذاب ڪنے پس ڪیست ڪه در حڪم عادل تر از تو باشد 🍃🌙 الْحُکْمِ ارْحَمْ فى هذِهِ الدُّنْیا غُرْبَتى وَعِنْدَ الْمَوْتِ کُرْبَتى وَفِى الْقَبْرِ رحم ڪن در این دنیا به غربتم و هنگام مرگ به غمزدگیم و در قبر به 🍃✨ وَحْدَتى وَفِى اللَّحْدِ وَحْشَتى وَاِذا نُشِرْتُ لِلْحِسابِ بَیْنَ یَدَیْکَ ذُلَّ تنهاییم و در لحد به وحشت و بےڪسیم و هنگامےڪه در برابرت به پاےحسابم آورند به خوارے 🍃🌙 [مَوْقِفى وَاغْفِرْ لى ...] مَوْقِفى وَاغْفِرْ لى ما خَفِىَ عَلَى الاَّْدَمِیّینَ مِنْ عَمَلى وَاَدِمْ لى ما بِهِ جایگاهم رحم ڪن و بیامرز براےمن آنچه از ڪردارم ڪه بر مردم پوشیده مانده و ادامه بده برایم آنچه را ڪه بدان مرا 🍃✨ [سَتَرْتَنى وَارْحَمْنى ....] سَتَرْتَنى وَارْحَمْنى صَریعاً عَلَى الْفِراشِ تُقَلِّبُنى اَیْدى اَحِبَّتى پوشاندے و در آن حال ڪه در بستر مرگ افتاده و دستهاے یاران مرا به این سو و آن سو ڪنند 🍃🌙 وَتَفَضَّلْ عَلَىَّ مَمْدوُداً عَلَى الْمُغْتَسَلِ یُقَلِّبُنى صالِحُ جیرَتى وَتَحَنَّنْ بر من رحم ڪن و در آن حال ڪه روے سنگ غسالخانه دراز ڪشیده ام و همسایگان شایسته ام به اینطرف و آنطرف مے گردانند 🍃✨ عَلَىَّ مَحْموُلاً قَدْ تَناوَلَ الاْقْرِبآءُ اَطْرافَ جَِنازَتى وَجُدْ عَلَىَّ مَنْقوُلاً بر من تفضل ڪن و هنگامےڪه خویشان اطراف جنازه ام را بر دوش گرفته اند با من مهربانے فرما 🍃🌙 قَدْ نَزَلْتُ بِکَ وَحیداً فى حُفْرَتى وَارْحَمْ فى ذلِکَ الْبَیْتِ الْجَدیدِ وهنگامے ڪه تڪ و تنها در میان گودال قبر بر تو وارد شوم بر من بخشش ڪن و به غربت من در آن خانه تازه و نو 🍃✨ غُرْبَتى حَتّى لا اَسْتَاْنِسَ بِغَیْرِکَ یا سَیِّدى اِنْ وَکَلْتَنى اِلى نَفْسى رحم ڪن بطورےڪه بجز تو انس نگیرم اےآقاےمن اگر مرا به خودم واگذارے 🍃🌙 هَلَکْتُ سَیِّدى فَبِمَنْ اَسْتَغیثُ اِنْ لَمْ تُقِلْنى عَثَرْتى فَاِلى مَنْ اَفْزَعُ اِنْ هلاڪ گردم آقاے من پس به ڪه استغاثه ڪنم اگر تو لغزشم را نادیده نگیرےو به ڪه پناه برم 🍃✨ فَقَدْتُ عِنایَتَکَ فى ضَجْعَتى وَاِلى مَنْ اَلْتَجِئُ اِنْ لَمْ تُنَفِّسْ کُرْبَتى اگر عنایت تو را در آرامگاهم از دست بدهم و به ڪه ملتجے گردم اگر تو غمم را برطرف نڪنے 🍃🌙 سَیِّدى مَنْ لى وَمَنْ یَرْحَمُنى اِنْ لَمْ تَرْحَمْنى وَفَضْلَ مَنْ اُؤَمِّلُ اِنْ آقاے من ڪه را دارم و ڪه بر من رحم ڪند اگر تو بر من رحم نڪنى و فضل ڪه را آرزو ڪنم {•🌼•} @asheghaneh_halal 🍃 🌙🍃 🍃🌙🍃
❓آیا تزریق آمپول را باطل میڪند ؟! ✅ در تصـویـــــر👆 📚منبع:استفتائات امام خامنھ اے 📚 @Asheghaneh_halal
🌈🍃 🍃 ✍🏻بسم الله ❇️بہ شوهر خود💞دستور ندهید زیرا مردان امر و نهے را دوست ندارند بہ ویژہ در برابر بستگان فرد ❇️در مواقعے ڪہ همسرتان از نظر روحے آمادہ نیست خواستہ ے خود را مطرح نڪنید ❇️در صورت دیر آمدن مرد بہ خانہ💒ضمن سوال از علت دیر آمدن سعے ڪنید بہ گونہ اے برخورد نڪنبد ڪہ مرد احساس ڪند بازخواست مے شود ❇️بہ گونہ اے در برابر شوهر ظاهر شوید تا چشم و دل شوهر از دیگران بے نیاز شود. 📚 7⃣1⃣ 👩‍ {💍} @asheghaneh_halal 🍃 🌈🍃
تحدیر_تندخوانی_جز_هفدهم_قرآن_کری.mp3
4.15M
🌙: ✨:تلاوت هرروز یڪ جزء از قرآن ڪریمـ📖بھ صورت تحدیر(تندخوانے) 🍃جزء هفدهم🍃 [🎤] @asheghaneh_halal
🌷🍃🌷 🍃🕊 🌷 #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز به نیت: "شهیـد مهدے دهقان" جمع صلوات گذشتھ 🌷۲۱۱۷🌷 ارسال صلوات ها👇 🍃🌸 @yas_ali110 ھـر روز مهمان یڪ شهیـد👇 |🕊| @asheghaneh_halal 🌷 🍃🕊 🌷🍃🌷
😜°| #خندیشه|°😜 -الــو📞 به آشپزخونــه بگين فعلاً برنجو🍚 خيس نڪنه اينا دونه دونه دارن پيام ميدن📲 ڪه افطاريو نميان😂 #صرفامحض‌مزاح😄 #سلبریتےبےسواد😝 |••| @asheghaneh_halal
❤️از کــار من گرهـ[🍃] 🌙نگشاید کسی مگر[☝️] ❤️دست‌گره‌گشاےتو[🙏] 🌙 یا ثامن الحج ع[😍] حال دلتوامام رضایی کن🌹🍃 •• @Asheghaneh_halal
🍃〇🎈 〇 🎈 #همسفرانه 😊➣توهم روزه اے 💚➣مثل من نازنين 👌➣ڪمے ڪمتر ايـن ☹️➣روزها ڪار ڪن 🌸➣ڪنارم بـشـيـن 👀➣ڪه تماشات ڪنم ✋➣ولـش ڪن بيا 🍲➣سـاده افطار ڪن #افطاریتون_دونفره😊✌️ 🎈 〇 @asheghaneh_halsl 🍃〇🎈
😜°| |°😜 ☹️|''خـسـتـه ام از جماعت معذور 📑|از هـمـه وعـده هـای دورادور'' 💌|دعـوتـم ڪـردے ونـمـے آیـم 😁|نـه‌بــه‌افطارے‌رئیــس‌جمهـ.ور ⛔️😒 😂 |•😂•| @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [☹️] تَسے با من صُبَت نَتُنه اصَن حوصِله نَدالَم😑 هَمه حَلیما لو خولدَن😢 هیچے بلام نیدَه٘ نداشتن😒 همش دو دگیگه👇 لفتـم دووش گلفتمـ اومدـم😐 [😋] آخے طفلے تو☹️ قُلبونِت بِسَم شاید واستـ خــوبـ نبوده ڪه خودشون همه‌شو خـوردن😅 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal
#پابوس هفــدهـم شد•|📆|• قلبِ‌من حتےتڪانےهم نخورد•|💚|• چشم دارم برشب قَدْرَٺ •|😌|• علـے جان رحمتے•|✋|• #بحق‌امیرالمومنین_علـے_ع♥️ #الهـے_العـفـو •|🌸|• @asheghaneh_halal
#قائمانه بھ رسم و قرار ھر شب راس ساعـ⏰ـت ۲۳ الھے بحق دماء شھـ💚ــدائنا و بحق ثامـ💛ــن الحجج عجل لولیڪ الفرج #قرائت_همگانےدعاےفرج🙏 •📖• @asheghaneh_halal
Didar Imam Zaman.mp3
1.21M
•| |• •|اے مھربون 🍃 •|آقاےِ من، زیباے من •|چشم انتظارم منــــــ✋... •| #د| #آ💔 |•🎧•| @asheghaneh_halal
°🌙| #آقامونه |🌙° °| گــرچه اسلامـ گـرفته استـ👇 /° به خـــود رنگ حسیــنـ❤️ °\ به خـــدا صلـح حسـن نیستـ👇 /° ڪــمـ از جنـگ حسیــنـ✋ °\ شیعـه آن اسـتـ ڪــه👇 /° در خــط امامــش باشـد😍 °\ تابع رهبـــر و در صلــحـ👌 °| و قیامـــشـ باشــد😉 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍✌️ #نگاره(46)📸 🌹| @Asheghaneh_Halal
💛🔅💚🔅💙 سیدمهدے هاشمی بعد اینکه زهرا و سید وارد شدن بابا رفت و راه پله رو نگاه کرد و برگشت تو و گفت شما رسم نداریم اولین بار آقا داماد رو هم بیارید؟!😆آقای مهندس چرا نیومدن؟!😊 که مادر سید اروم با دستش اقا سید رو نشون داد و گفت ایشون اقای مهندس هستن دیگه ☺ -با شنیدنش لحن صدای بابام عوض شد.. چون اشپزخونه پشت بابام بود نمیتونستم دقیق ببینمش ولی با لحن خاصی گفت شوخی میکنید؟! . که پدر سید گفت نه به خدا شوخیمون چیه...اقای مهندس و ان شا الله ماه داماد اینده همین ایشون هستن با شنیدن داماد یه تبسم خاصی رو لب سید اومد و سرشو پایین انداخت☺ ولی دیدم بابام از جاش بلند شد و صداشو بلند کرد و گفت : اقا شما چه فکری با خودتون کردید که اومدید اینجا؟؟ فکر کردید دختر دسته ی گل من به شما جواب مثبت میده... همین الانش کلی خواستگار سالم و پولدار داره ولی محل نمیکنه اونوقت شما با پسر معلولت پا شدی اومدی اینجا خواستگاری؟! 😡 جمع کنید آقا... زهرا خواست حرفی بزنه ولی سید با حرکت دستش جلوشو گرفت و اجازه نداد😕 پدر سید اروم با صدای گرفته ای گفت پس بهتره ما رفع مزاحمت کنیم😔 -هر جور راحتید... ولی ادم لقمه رو اندازه دهنش میگیره... -مادر و پدر سید بلند شدن و زهرا هم اروم ویلچر رو هل میداد به سمت در... انگار آوار خراب شده بود روی سرم😢 نمیتونستم نفس بکشم و دلم میخواست زار زار گریه کنم😔...پاهام سست شده بود...میخواستم داد بزنم ولی صدام در نمیومد😢.. دلم رو به دریا زدم و رفتم بیرون... پدر و مادر سید از در خروجی بیرون رفته بودن و سید و زهرا رسیده بودی لای در بغضمو قورت دادم و اروم به زور صدام در اومد و سلام گفتم...😢 بابام سریع برگشت و گفت تو چرا بیرون اومدی😯...برو توی اتاقت ولی اصلا صداشو نمیشنیدم.. -زهرا بهم سلام کرد ولی سید رو دیدم که اروم سرش رو بالا اورد و باهام چشم تو چشم شد... اشکی که گوشه ی چشمش حلقه زده بود اروم سر خورد و تا روی ریشش اومد.😢 سرش رو پایین انداخت و اروم به زهرا گفت بریم... و زهرا هم ویلچر رو به سمت بیرون هل داد... بعد اینکه رفتن و در رو بستن من فقط گریه میکردم😭😭 بابام خیلی عصبانی بود و فقط غر میزد...😠 مسخرش رو در آوردن😡 یه کاره پا شدن اومدن خونه ما خواستگاری و رو کرد به سمت من و گفت: تو میدونستی پسره فلجه؟! -منم با گریه گفتم😢بابا اون فلج نیست😢جانبازه😔 -حالا هرچی...فلج یا جانباز یا هر کوفتی...وقتی نمیتونه رو پای خودش وایسته یعنی یه آدم عادی نیست😠 ادامه دارد.... @asheghaneh_halal 💛🔅💚🔅💙🔅
💛🔅💚🔅💙 ✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے 🌹قسـمـت سی_و_دو -بابا اون اقا تا چند ماه پیش از ماها هم هم بهتر راه میرفت ولی الان به خاطر امنیت من و شما... که بابام پرید وسط حرفو گفت: دختر تو با چند ماه پیشش میخوای ازدواج کنی یا با الانش؟! 😡در ضمن این پسر و این خانواده اگه سالم هم می اومدن من جواب منفی میدادم چه برسه به الان که میدونستم بحث بی فایده هست...اشکامو😭 به زور نگه داشتم و رفتم توی اتاقم..وقتی در اتاق رو بستم بغضم ترکید...صدای گریم بلند و بلند تر میشد..با هر بار یاد آوری آخرین نگاه سید انگار دوباره دنیا خراب میشد روی سرم...دوست داشتم امشب دنیام تموم بشه...ای کاش اتفاقات امشب فقط یه کابوس بود...تا صبح فقط گریه میکردم و مامانم هم هر چند دقیقه بهم سر میزد و نگرانم بود😔 مامانم اومد تو اتاق و گفت : دختر اینقدر خودتو عذاب نده..از دست میریا... -اخه شما که حال منو نمیدونی مامان...دلم میخواد همین الان دنیا تمام بشه😞 -من حال تورو نمیدونم؟! ههه...من حال تو رو بهتر از خودت درک میکنم😌 -یعنی چی مامان؟!😳 -یعنی اینکه....هیچی... ولی دخترم دنیا تموم نشده...کلی خواستگار قراره برات بیاد با کلی افکار و قیافه مختلف نمیگم کیو انتخاب کن و کیو نکن نمیگم مذهبی باشه یا نباشه ولی کسی رو انتخاب کن که ارزشتو بدونه و بتونه خوشبختت کنه اونشب و فردا اصلا تو حال و هوای خودم نبودم اصلا نتونستم بخوابم و همش فکر و خیال صبح شد و دلم گرفته بود دلم میخواست با زهرا حرف بزنم ولی نمیدونستم چی بگم بهش هیچکی نبود باهاش درد دل کنم یاد حرف زهرا افتادم..که هر وقت دلش میگیره میره مزار شهدا لباسم رو پوشیدم و به سمت شهدای گمنام راه افتادم.. نزدیک مزار که شدم.. اااا...اون زهرا نیست بیرون مزار وایساده؟! چرا دیگه خودشه حالا چیکار کنم اروم جلو رفتم -سلام -سلام ریحانه جان و بغلم کرد و گفت: اینجا چیکار میکنی؟😊 -دلم گرفته بود...اومده بودم باهاشون درد دل کنم...تو چرا بیرونی؟! -محمد گفت میخواد حرف بزنه باهاشون و کسی تو نیاد. -زهرا نمیدونم چطوری معذرت خواهی کنم.به خدا منم نمیخواستم... -این چه حرفیه ریحانه.من درکت میکنم اروم به سمت مزار حرکت کردم.و وارد یادمان شدم.صدای سید میومد وکم کم واضح تر میشد ارو اروم رفتم و چند ردیف عقب ترش نشستم و به حرفهاش گوش دادم ادامه دارد... @asheghaneh_halal 💚🔅💙🔅💛