eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
#قرار‌_عاشقی ~🌀~اےکـ🙏ــاش منم ~°~خلسه‌ے یا هو بودم ~🌀~یادرحرمت‌نغمه‌ے ~°~هـــــوهـــ☄ــو بودم ~🌀~اےکاش شبےدستِ ~°~نوازش ســ🔷ـــر ِمن ~🌀~می آمد ومـ🌧ـــن ~°~بچه ی آهــــــو بودم ●|رضاغریب الغربا🙏 \\💙// @asheghaneh_halal
#همسفرانه °🌸=باتو خوشبخت °☺️=ترین آدمِ این قافله ام °👌=گم نشو ،دور نشو ،بے تو جهانم خالیست °🌎=بے تودنیاے من °⚡️=از درد ،به هم مےپیچد °☹️=بےتوسهم‌من ازاین حادثه،بےاقبالیست #باتو‌خوشبخترین‌فردعالم😎 |•💍•| @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😌] دالَم با ایمام لِضا ژونم😘 صُبَت میتُـنم☺️ سِنیدَم بابابُزلگِ ایمام لِضا سَهید سُده😔 [👨👩👧] ازس میتامـ مباظِبـ مامان و بابامـ باتـه👌 تازشم به همه مامان و باباها نے‌نےهاے خوسدِل بِته🙏 [😍] الهــے آمیــن💚 براے ما هم دعاڪن خانووومـ ڪوچولو استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal
🕯🍂 🍂 °• | |•° ✨بسم رب الصادق(ع)✨ ضمن عرض سلام وتسلیت ✋ به مناسبت شب شهادت مولاے عزیزمان امام صادق (ع) براےتسلے دل امام زمانمون😓 امشب هیئتے داریم🎙 در راستاے بحث شیعــه و مابعنوان شیعه ے جعفرے💚 به نیابت اداے دینمان به مولایمان راس ساعت 23:45 هیئت داریم👌 ما را درڪانال هیئت مجازےمون همراهے ڪنید:☺️👇 🍂 @heiyat_majazi 🕯🍂
اگر فرمان دهد رهبـ💚ـر بتازیمـ🌪 اگر او خواهد از ما سر ببازیمـ⚔ اگر صبر وقرار از ما بخواهد😌 بشینیم و بسوزیم و بسازیمـ💓💪 ✋ ‹‹🌹›› @asheghaneh_halal
♥️📚♥️📚♥️ 📚♥️📚♥️ ♥️📚♥️ 📚♥️ ♥️ 🌸🍃 🌺 ⃣ °•○●﷽●○•° شام و تو آرامش بیشتری خوردیم همش داشتم فکر میکردم فرداشب ک مادرم نیست من چجوری تنهایی برم؟ وقتی پدرم از آشپزخونه خارج شد از مادرم پرسیدم : _مامان فردا ساعت چند میری بیمارستان ؟ _فردا چون باید جای یکی از دوستامم بمونم زودتر میرم.غروب میرم تا ۲ شب.چطور؟ تو فکر فرو رفتم و گفتم _هیچی برگشتم به بهترین و آروم ترین قسمت خونمون یعنی اتاقم خب حالا چ کنم ؟ بابامم ک غروب تازه میاد اوففف نمیدونم چرا ولی دلم خیلی میخواست که برم .شاید دیگه فرصتی پیش نمیومد ک ببینمشون.یا اگه پیش میومد دیگه خیلی دیر بود و منو حتی به یادم‌نمی اوردن. ولی من باید میدیدمشون. وقتی از فکر کردن خسته شدم از اتاقم بیرون رفتم و نشستم رو کاناپه جلو تی وی . مشغول بالا پایین کردن شبکه ها بودم اما نگام به چهره ی پر جذبه بابام بود. متفکرانه به کتاب توی دستش خیره بود و غرق بود تو کلمه های کتاب وقتی دیدم حواسش بهم نیست تی وی و بیخیال شدم و دستم و گرفتم زیر سرم و بیشتر بش زل زدم پدرم شخصیت جالبی داشت ‌ پرجذبه بود ولی خیلی مهربون در عین حال به هیچ بشری رو نمیداد و کم پیش میومد احساساتش و بروز بده با سیاست بود و دلسوز حرفش حق بود و حکمش درست جا نماز آب نمیکشید ولی هیچ وقت نشد لقمه حرومی بیاره سر سفرمون مثه شاهزاده ها بزرگم نکرد با اینکه خودش شاهی بود بهم یاد داد چجوری محکم وایستم رو به رو مشکلاتم درسته یخورده بعضی از حرفاش اذیتم میکرد اما اینو هم میدونستم ک اگه نباشه منم نیستم از تماشاش غرق لذت شدم و خدارو شکر کردم بخاطر بودنش پدر ومادر من نمیتونستن بچه ای داشته باشن. ب دنیا اومدن من یجور معجزه بود براشون از جام بلند شدم و رفتم پشت سرش خم شدم و رو موهاشو بوسیدم و دوباره تند رفتم تو اتاقم . یه کتاب ورداشتم تا وقتی خوابم ببره بخونم ولی فایده نداشت نه حوصله خوندن داشتم نه خوابم گرفت. پریدم رو تختم تشک نیمه فنریم بالا پایین شد و ازش کلی لذت بردم دوباره خودم و پرت کردم روش که بالا پایین شم بابام حق داشت هنوز منو بچه بدونه آخه این چ کاریه ؟؟ یخورده که گذشت چشام و بستم و نفهمیدم کی خوابم برد ______________ +فاطمه جاان ماماان پاشوو بعد نگو بیدارم نکردیی با صدای مامان چشامو باز کردم و ب ساعت فانتزی رو دیوار روبه روم نگاه کردم ۵ و نیم بود به زور از تختم دل کندم و رفتم وضو گرفتم سعی میکردم تا جایی ک میتونم نمازام و بخونم . سجاده صورتیم و پهن کردم چادر گل گلیم و از توش در اوردم و رو سرم گذاشتم. چشمم افتاد به قرآن خوشگل تو جانمازم یادش بخیر مادرجونم وقتی از مکه اومده بود برام آورد. نمازم و خوندم و کلی انرژی گرفتم. بعدش چندتا از کتابامو گرفتم و گذاشتم تو کیفم. یخورده هم پول برداشتم .رفتم جلو میز آینم نشسم یخورده به صورتم کرم زدم ک از حالت جنی در بیام موهامو شونه کردم و بعد بافتمشون یه بوس تو آینه واس خودم فرستادم و رفتم تو آشپزخونه با اینکه از شیر بدم میومد بخاطر فایده های زیادی که داشت یه لیوان براخودم ریختم و با عسل نوش جان کردم دوباره برگشتم اتاقم .از بین مانتوهای تو کمد ک مرتب کنار هم چیده شده مانتو سرمه ایم که ساده ترینشون بود و برداشتم و تنم کردم .یه شلوار جین ب همون رنگ پوشیدم. در کمد کناری و باز کردم. این کمدم پر از شاخه های روسری و شال و مقنعه بود. چون داشتم میرفتم کتابخونه یه مقنعه بلند مشکی از توشون انتخاب کردم گذاشتم سرم و یخوردع کشیدمش عقب . موهامم چون بافته بودم فقط ی تیکه اش از پایین مقنعه ام مشخص بود برا همین مقنعه رو بازم عقب تر کشیدم حالا فقط یه خورده از ریشه های موهای بورَم معلوم بود ادکلن خوشبوم و برداشتم و زدم و با لبخند کیفم و گرفتم از اتاقم بیرون رفتم روپله جلو در نشستم و مشغول بستن بندای کتونی مشکیم‌شدم‌ از خونه خارج شدم راه کتابخونه رو پیش گرفتم .چون راه زیادی نبود پیاده میرفتم تا یه خورده ورزشم کرده باشم برنامه هر پنجشنبه ام اینجوری بود یه مغازه ای وایستادم و دوتا کیک کاکائویی گنده با یه بطری شیرکاکائو خریدم پولشو حساب کردم و دوباره راه افتادم سمت کتابخونه . به کتابخونه که رسیدم خیلی آروم‌و بی سرو صدا وارد سالن مطالعه شدم و رفتم جای همیشگی خودم نشستم. کتابامو در اوردمو به ترتیبی که باید میخوندم رو میزم چیدمشون . اول دین و زندگی و بعدش ادبیات و بعدشم برای تنوع زیست ! ساعت مچیمو در اوردم و گذاشتم رو به روم تا مثلن مدیریت زمان کرده باشم دین و زندگی و باز کردم و شروع کردم .... بہ قلمِ🖊 💙و 💚 ☝️ هرشب راس ساعت 22:30 از ڪانال😌👇 ♥️📚| @asheghaneh_halal
♥️📚♥️📚♥️ 📚♥️📚♥️ ♥️📚♥️ 📚♥️ ♥️ 🌸🍃 🌺 ⃣ °•○●﷽●○•° به ساعت نگاه کردم تقریبا ۴ بعدظهر شده بود و من هر سه تا کتابمو تموم کرده بودم دیگه هیچ خوراکی ای هم نمونده بود برام . احساس ضعف میکردم ولی سعی کردم بهش غلبه کنم و دربرابر گرسنگی مقاومت کنم تا بتونم‌ تا ساعت ۷ که کتابخونه تعطیل میشه حداقل یه درسِ دیگمو هم بخونم مشغول برنامه ریزی واسه خوندن درس بعدی بودم که با صدای ویبره تلفن به خودم اومدم.معمولا پنج شنبه ها که کتابخونه میومدم گوشی خودمو نمیاوردم . یه گوشی میاوردم که فقط بشه باهاش تماس گرفت و دیگران بتونن باهاش تماس بگیرن مامان بود . از سالن رفتم بیرون و جواب دادم . +سلام مامان جان خوبی؟ _بح بح سرکار خانم علیهههه چه عجب خندید وگف +امان از دست تو. بیا پایین برات غذا اوردم . _ای به چشممممم جانِ دل تلفنو قطع کردمو با شتاب دوییدم بیرون . دم در وایستاده بود . با دیدنش جیغ کشیدمو خودمو پرت کردم بغلش مامان کلافه گف +عه بسه دیگه دخدر بیا اینو بگیر دیرم شده ‌.چیه این جلف بازیا که تو در میاری اخه به حالت قهر رومو کردم اونور. نایلون غذا رو به زور داد دستم و صورتمو بوسید و گفت +خیلِ خب ببخشید . برگشتمو مظلومانه نگاش کردم _کجا به سلامتی؟ +میرم بیمارستان _عه تو که گفتی ساعت ۶ میری که +نه الان دوستم زنگ زد خواهش کرد یه خورده زودتر برم ‌‌. اخه میخاد بره پیش مادر مریضش . دلم براش سوخت برا همینم قبول کردم . _اخی باشه +اره فقط فاطمه غذاتونو پختم گذاشتم رو گاز بابا اومد گرم کنین باهم بخورین . توعم یخورده زودتر برو خونه که صدای بابا در نیاد . چشمی گفتم ازش خداحافظی کردم . رفتم بالا و تو سالن غذا خوری نشستم یه نگا به نایلون غذا انداختمو تو دلم گفتم خدا خیرت بده ... در نایلونو باز کردمو با پیتزای گوگولیم مواجه شدم و هزار بار دیگه قربون صدقه ی مامانم رفتم یه برش از پیتزامو بر داشتمو شروع کردم به خوردن خواستم برش دومو بردارم که یاد مراسم امشب افتادم . مث جت پریدم تو سالن مطالعه و کیفم و جمع کردم کتابامو پرت کردم توش . ساعت مچیمو دور دستم بستمو با کله پرت شدم بیرون . نتونستم از پیتزام بگذرم درشو بستمو با عجله انداختمش تو نایلون کولمو انداختم دوشم و نایلون غذامم دستم گرفتم و دوییدم سمت خونه . همش خدا خدا کردم که بابام نباشه یا اتفاقی بیافته که بابام شب نیاد خونه چقد دلم‌میخواست بعد این همه سال یه بار برم هیئت . یاد تعریفایی که ریحانه از هیئت میکرد میافتادم و بیشتر دلم پر میکشید . کاش میشد برم و تجربه اش کنم سرمو بردم بالا و سمت آسمون نگاه کردم صاحب مجلس خودت یه کاری کن من بیام .توراه انقد با خودم حرف زدم تا رسیدم. کلید انداختمو درو باز کردم از راهرو حیاط عبور کردمو رسیدم به خونه ویلاییمون وسط یه باغ ۷۰۰ متری در خونه روباز کردم و رفتم تو. کفشمو گذاشتم تو جا کفشی و کولمو از فاصله ۵ متری انداختم رو مبل ‌. خیلی سریع رفتم آشپزخونه و غذامو گذاشتم رو میز غذاخوری. رفتم تو اتاقم و مشغول عوض کردن لباسم شدم . یه پیرهن و شلوار صورتی پوشیدم و موهامو شونه کردم و خیلی شل پایین سرم بستم. از اتاق اومدم بیرون که برم دستشویی یادم افتاد کیفم مونده رو مبل . خیلی سریع رفتم و آوردمش تو اتاق و گذاشتمش یه گوشه . گوشی خودمو از تو کشو در اوردم و یه نگاهی بهش انداختم .‌خبری نبود . رو تختم رهاش کردمو خیلی سریع رفتم سمت دستشویی _____________________ به صورتم تو آینه نگاه کردم و روش دقیق تر شدم تقریبا کبودیش محو شده بود و فقط یه اثر خیلی کم روش باقی مونده بود از دستشویی اومدم بیرون و یه راس نگام رف پی ساعت .‌. تقریبا پنج شده بود صدای قار و قور شکمم منو برد سمت آشپزخونه ..‌‌. نشستم رو میز غذا خوری و مشغول خوردن پیتزام شدم ... هموز پیتزام کامل تموم نشده بود که تلفن زنگ خورد . رفتم تو حال و تلفن و برداشتم شماره بابا بود +الو سلام دخترم _ سلام پدر جان +عزیزم یه لطفی میکنی کاری رو که میگم انجام بدی _بله حتما چرا که نه +پس بیزحمت برو تو اتاقم (رفتم سمت پله ها دونه دونه ازشون بالا رفتم تا رسیدم به اتاق شخصی بابا ) _خب +کمد کت شلوارای منو باز کن کت شلوار مشکی منو در بیار (متوجه شدم که خبراییه ) _جایی میرین به سلامتی؟ بہ قلمِ🖊 💙و 💚 ☝️ هرشب راس ساعت 22:30 از ڪانال😌👇 ♥️📚| @asheghaneh_halal
°🌙| #آقامونه |🌙° °| هــــر دشمنـــے کــہ⚡️ /° بہ تــــو چــپـ نگـاہ ڪنــد👊 °\ خــــــار مےڪــنمـ😾 /° پـــوزش بہ خاڪ ڪشـمـ🙂 °\ زندگــےاش تار و مار مےڪـنمـ😉 /° «سیّــــدعـلــــے»💚 °\ مخــــور غـــمـ یـــــار😌 /° ببیـــنـ از بــــراے تــــو👌 °\ «عمّــــارمــ»😍 /° و بہ منصــبـ خـــود😊 °| افتخـــار مےڪنـ‌‌‌‌ــمـ💪 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍✌️ #نگاره(81)📸 🌹| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😌] دالَم با ایمام لِضا ژونم😘 صُبَت میتُـنم☺️ سِنیدَم بابابُزلگِ ایمام لِضا سَهید
. پستـ ویژهـ ےِ ما(👆👆👆) ڪه براے آن دعــوتـ شدـید🌹 🍃هرشبـ راس ساعتـ 21:30🍃 شپــــخیل✋😍 🎈
💓🍃💓🍃💓🍃 . سلام و علیڪمات👌 بر تڪ تڪتان☺️🎈🍃 اندراحوالات؟!😉 آمده ایم سخنے👇 نصیحتےپندے☺️ داشته باشیم از برایتان😐 🌹| : میگم یوقت زشت نباشه، هشتگ یه ڪانالے رو ڪپے میڪنیما نه؟😄🙈 باباعزیزایه ما❤️😄 بندگانه خوبه خدا😍🍃 ڪپیه پیامها و پستها برای همتووون آزاده حلالتون باشه! ازشیرمادر حلال‌تر😂😄👌🎈 🌹| :😎 واقعا ما برا دونه دونه و ڪه انتخاب میشه فڪر و وقت میزارن...❤️😍🍃 (قربانشون گردیم🙊😂) لطفا هشتگ رو ڪپے نڪنید لطفا👌 مثلامیتونید: یا یا و یا... رو متنشون رو ڪپے ڪنید✋ اما لطفا هشتگِ و... رو برندارید😐👌 بخصوص هشتگاے آخر متن😬 و بخصوص‌تر👇👇👇 اطلاعیه هایے اینچنینے😉 🌹| ۲: باڪانالا نیستما اصلا😂🙊 به خودشون نگیرن لطفا... باخودمم🙊👉 میگم ڪه یوخ اشتباهے ڪپے نڪنم😅 میدونم یهووویے دستتون خورده ڪپے شده! اصن تقصیر آستینتون بوده😄🎈 همانا شما از خوبانید🌧🎈😍🍃 ڪپے ڪننده هشتگ نباشیم😂 خلاصه گفدم ڪه گفده باشم!✋ بعد دلخورے پیش نیاد، و اگر برخورد بعدے ڪاملا بود😒 به دل گرفته نشود🙊 داریم تو این ماه عزیز💚 سیمِ دلاتونو وصل ڪنید به بالا ☝️ بدجور میگیره👌😄 🙏| التماس دعاے فرج، بصیرت اخلاص و شهادت🍃🌹 یاحق❤️ °||💒||° @asheghaneh_halal 💓🍃💓🍃💓🍃
#صبحونه دلـم هــواے بقـ💚ـیع دارد و غـم صادق #عــزا گـرفته دل من😔 ز مـاتمِ صادق دوباره بیرق مشڪـ🏴ـے بہ دست‌دل گیرم زنم بہ سینه💔 ڪـه آمد #محـرم صادق #سـلام‌من‌به‌بقـیع‌وبه‌تربت‌صـادق✋ #صبحتون_صادقے🌷 🍃❣| @asheghaneh_halal
‌ #همسفرانه هر صبحـ|🌤، دو✌️ رڪعتـ| « دوسـ❤️ـتت دارم » را اقامہ میڪنم ، بہ نیّــت ِ چشمھــایتـ|👀 قُربةً اِلی العشق ........!🍎🍃 #مریم_رضایی_حامی #چه_دعای_زیبایی👌🌹 #تو_دعای_قنوت_نمازم_باشی🙌 🍁... @asheghaneh_halal ...🍁
#مجردانه 😢||غم هجران تو 🌸||اے دوست چنان کرد مرا، 👀||کھ ببینے 😐||نشناسے کھ 🍃||منم یا دگرے! || #عراقے || #مرسے :/ ||💙|| @asheghaneh_halal
💓🍃 🍃 📖 💚| حضرت محمد(ص): هیچ مردے نیست کھ همسرش را در خانھ یاری دهد مگر اینکھ براے او عبادتے فراوان از روزھ و شب زندھ دارے بھ شمار آید...☺️👌 📗•|جامع الخبار 💚•|پیامبر اکرم(ص): 👈هر کس دوست دار خداوند را پاک و پاکیزھ دیـ😌ـدار کندباید ازدواج نماید.. 📗•| وسائل الشیعھ 📲 🍃 @asheghaneh_halal 💓🍃
#طلبگی طلبـه👳♂ #سرباز ےاست بی نام و داعیه دارے استـ بےادعا😌 ڪه براے از #غیبت به درآوردن مردمانـ👥 و ظهور منجـ💫ـے آخرالزمان #وظیفه گران خویش بر دوش مےڪشد👌 و بنا به وظیفه اے ڪه آن امـ💐ـام همام بر عهده او نهاده رهایـ🕊ـے بخش خلق خدا از منجلاب معاصے😓 و #ره‌نمایے آنان به سمت رهایے و پاےنهادن👣 در وادے قرب الهے😍☝️ و ناجے آن ها از آتـ🔥ـش خشم الهے مےباشد 🍃🌸| @Asheghaneh_halal |
🍃🌷🍃🌷🍃 🌷🍃🌷🍃 🍃🌷🍃 🌷🍃 🍃 قبل از آشنایے با محمد جواد به زیارتــ حضرتــ زینب(س) با خانواده ام رفته بودیم💚 روبروے گنبد حضرت زینبــ (س) بودیم و من با بی بی درد و دل میکردم😇 از او خواستم که همسری به من بدهد که به انتخابــ خودش باشد😍 البته آن روزها نمیدانستم که هدیه ای ویژه از طرف بی بی در انتظار من است و آن هم سرباز خود حضرتــ زینب(س)قرار استــ مرد آسمانی و همسفر بهشتی من شود💞😍 از سفر که برگشتیم، محمد جواد به خواستگاری من آمد💐 آن زمانها در یک کارخانه مشغول به کار بود. تنها پسر خانواده بود که روی پای خودش هم ایستاده بود💪 حتی از جوانے و زمانیکه محصل بود، در تابستانهایش کار میڪرد. تمام مخارج ازدواجمان از گل مجلس خواستگارے تا خرج مراسم عروسی همه را خودش داد😮😎☺️ بعد از آن شروع کرد به ساختن همین منزلے که خانه ی من و فرزندانم هست. سر پناهے که ستونهایش را از دست داد...😔 تک تک مصالح و نقشهء منزل و رنگ دیوارها و طرح کاشے ها همه وهمه به سلیقه ی من بود. آخر محمد جواد همیشه میگفت که "تو قرار است در این خانه بمانے نه من"😔 آرے همسر من بی تو در این خانه روزها را شبــ میکنم، تنها به شوق دیدار تو در زمان ظهور امام زمان (عج)😍😭💚 🌷 🕊 به کانون شهدایی ما بپیوندید👇 🕊| @asheghaneh_halal 🍃 🌷🍃 🍃🌷🍃 🌷🍃🌷🍃 🍃🌷🍃🌷🍃
#ریحانه 📜\• بیٺ الغــزلِ 👌/• نابِ جھـــ🌍ـان 🕊|• چــ🌸ــادر مشڪی اسٺ! #غزل_پسندانیم♥️ @asheghaneh_halal °(🌸🍃)°
🌷🍃🌷 🍃🕊 🌷 #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز به نیت: "شهیـد محمدمهدی فریدونے" جمع صلوات گذشتھ 🌷۱۲۱۶🌷 ارسال صلوات ها👇 🍃🌸 @yas_ali110 ھـر روز مهمان یڪ شهیـد👇 |🕊| @asheghaneh_halal 🌷 🍃🕊 🌷🍃🌷
هدایت شده از قرارگاهِ پستهاےعاشقانه هاےحلالツ
جفیر_16وبلاگ_شهود_عشق_کازرون_شهید.mp3
7.33M
••اینو هر وقتـ🍃 ••خستھ شدید از این همھ حرف ••و دغدغھ هاےدنیا گوش بدید... •• 💚 ••🌸•• @asheghaneh_halal ••🌸••
🏴🍃 🍃 #پابوس || و انگـور هـــم تا قبل مسمومـ ڪردنت میوه بھــشتے بود|| #شھادت #امامـ_جعفر_صادق_تسلیتـ_باد💔 🍃 @asheghaneh_halal 🏴🍃
#شهید_زنده 🌱🌸|حاج حسین یڪتا: قلبـ❤️ خونه‌ی خداست☝️ شهـ🕊ـدای مدافع حرم از حرم خدا خوب دفاع کردند..که بهشون لیاقت دفاع از حرم حضرت زینب رو دادند👌😇 🕊| @ASHEGHANEH_HALAL
#قرار_عاشقی ●آقامون آهوروضامن شده باز{🌸} ○آقامون مهمون دلهاشـده بـاز{💕} ●آقامون اومده به شهر غریب{🌸} ●آقامون سرور دلــها شـده باز{💕} [رضامعین الضعفا🍃] •|🎀|• @asheghaneh_halal
#آقامونه دعا وتضرع در برابر🙏 عظمت‌خـ✨ـداوند متعال، بزرگترین افتخـ🎖ـار... براے انسان مؤمنے است ڪہ.. از هیچ ڪس و هیچ قدرتے💪 در دنیـ🌍ـا نمےهراسد. #حضرت_ماھ🌙 "🌹" @asheghaneh_halal
#همسفرانه چه شد در من.⁉️ نمیدانــم!☹️ فقط دیدم پریشانــ🍃ــم فقط یڪ لحظه فهمیدم ڪه☝️ خیلے دوستت دارم😍 #جانا #نجمه_زارع |•💍•| @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😊] اِملوز با مامانمـ لَفته بودیمـ لَوضِه🙈 همه بِهم نِیداه میتَلدَن😌 فِت تُنـَمـ از حیِــدابمـ😇 خوسِسون اومده بود👌 همش لاجِبِ من تُحبت میڪَلدن😍 [😅] تعریف ڪه جاے خود داره قابل تمجید هم هستین بانووو💚 هرڪسے لایق این پوشش نیست✋ استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal