eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از رصدنما 🚩
8.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[ °• 🕵🏻‍♀🔍 °• ] 🍃زن آزاده منم هیز تویی.... هرزه تویی... ❌وقتی که یه عده بی شرف میخوان وارد سلف دخترا بشن و دخترهای چادری نمیذارن👆😌😎 📌دانشگاه سبزوار . . Very important & secretive👇😎 📰🗞| [• Eitaa.com/Rasad_Nama
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[ ] اعتراض من به جا اعتراض تو به جا اعتراض حق ماست🤞 [ با مداحی: حاج مهدی رسولے ] ✌️ . . - رمز یازهرا ست 💚'' •|○ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هدایت شده از هیئت مجازی 🚩
1_4963518503681262104.mp3
5.22M
[ | ] إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ 🎧 ای بندگانم «امروز» دیگر ترسی بر شما نخواهد بود و ناراحت نخواهید شد ⚫️ هدیه به روح بلند شهدای حمله تروریستی به حرم مطهر حضرت احمد بن موسی (شاه‌چراغ) . . - رمز یازهرا ست 💚'' •|○ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•‌<💌> •< > . . ••🌱 زندگےاش ســاده بود. ڪل وسایلــش با یہ ماشیــن جابہ‌جا میشــد. مےگفت: هـزینہ‌هاے اضــافے زندگے رو براے فقــرا هزینہ ڪنیم تا براے آخــرتمون هم چیزے بفــرستیم. ••🌭 یڪ بار در بیــن راه جلـوے یڪ ساندویچ فروشے ایستــادیم. براے خودم و علے ساندویچ خــریدم. ساندویچ‌هایمان را خوردیم و آماده‌ے رفتــن بودیم ڪہ علے گفت: چند دقیقہ صبــر ڪن الان میــام... چند دقیقہ بعد با ســاندویچ دیگرے از راه رسید. ••🤨 - علے آقا تعــارف ڪردے؟ سیر نشدے میگفتے بیشتــر مےخریدم... - نہ، اینو براے خــانمم خریدم. بہ خودم قــول دادم ڪہ هروقت بیرون از خونہ چیزے خــوردم، عین همــون رو براے همســرم ببرم. این عھــدیہ ڪہ با خودم ڪردم! ••☝️🏻 بہ ما هم توصیــہ داشت نسبت بہ همســرمون عطــوفت داشتہ باشیم. ••🦋 خــانمش براے ما گفت: سر سفــره اگہ غــذا چند جور بود، علے آقا فقط از یڪے از اون غــذاها مےخورد؛ در مھــمانےهاے خیلے تجمــلاتے اصلا چیزے نمےخــورد. 🌷شـهـیـد مـدافـع حـرم علــی‌محمــد صبــاغ‌زاده . . •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.| |• 😇.| . . دردناک ترین خاطره‌ها اونایی نیستن که آدمای توشون دیگه تو زندگیمون نیستن؛😔 دردناک‌ترین و غمگین‌ترین خاطره‌ها، اونایی‌ان که آدما توشون هستن، ولی دیگه اون آدمای قبلی نیستن.😓 . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
‡🎀‡ ‡ ‡ . . ●مدیونیـم ! مدیونِ تڪ تڪ بانوانے ڪه براے حفظ امنیت ،ارزشِ اصلی و خــوانوادھ ، و حُبّ‌ما‌‌در‌دل شوهران‌و پدرانمان ، با وجودِ‌ سرما‌وگرماوسختی هاےدیگر ، در هر ڪجایِ جامعه .. . . ‡💎‡چادرت، ارزش‌است، باورڪن👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ‡🎀‡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی_آنلاین_خون_حسین_اعتبار_ماست_بنی_فاطمه.mp3
5.79M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 پاے عهدمان سر میدیم... این جهاد ایرانے هاست... وقتشه بفهمن ایران ڪشور سلیمانے هاست...(: . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
•[🎨]• •[ 🎈]• . . حکم بُغضی که میان یک گلو جامانده چیست...؟🖤 . . •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_هشتم ] با ضربه های سنگین و پی در پی کسی به د
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] تا چند روز افشین به بهانه های مختلف به منزل یا مغازه ام می آمد. خودم هم دل و دماغ چندانی نداشتم. انگار به سکوتی اجباری محکوم شده بودم. هر لحظه به حرف های افشین فکر می کردم. چرا به این حال و روز در آمده بودم؟ چرا باید از زور تنهایی به هر جایی که لایقم نبود و در شأن موقعیتم نبود پا می گذاشتم؟ اصلا تنهایی بهانه بود. من با این پارتی ها و هر جا رفتن ها خو گرفته بودم. به آن زهرماری دلبسته بودم و پاکت سیگارم رفیق همیشگی و منبع آرامشم بود. اصلا چرا آرامش نداشتم؟ مگر چه کم داشتم؟ پدر و مادر؟ کس و کار؟ فامیل؟ من هیچکس را نداشتم. درد من تنهایی بود. اصلا بهانه ی هرز رفتن هایم تنهایی بود. ده سال با پدر و مادرم خوش بودم. دوران طلایی زندگی ام چه زود تمام شد. بایک زلزله عرض ۱۲ ثانیه عزیزانم را از دست دادم. بعد هم که مادربزرگ شده بود همه ی دار و ندارم. در کنارش گریه کردم. خندیدم. رشد کردم. دلتنگی کردم و غریبانه به خاکش سپردم. بعد از مرگ پدر و مادر و بعد هم مادربزرگ تنها وارث آنها شدم اما هرگز نتوانستم به خودم بقبولانم بدون پدر و مادرم به خانه ی پدری و بدون مادربزرگم به منزل امیدم بازگردم. هر دو خانه را به مستاجر سپردم و خودم از زور بی قراری هر سال روانه ی خانه ی جدیدی می شدم. خودم را می شناختم. زود خسته می شدم از خانه هایی که در و دیوارش بوی تنهایی می داد به همین دلیل هرگز خانه ای را برای خودم نخریدم و ترجیح دادم هر سال جای جدیدی را اجاره کنم که حداقل چند ماهی را مشغول خو گرفتن به محیط جدید باشم. تمام هم و غمم ماشینم بود که مثل عروسک هر روز به زیبایی اش می افزودم و مغازه و اجناس ناب و اورجینال آن. حساب های بانکی ام را هرگز چک نمی کردم . اصلا انگیزه ای برای این کار نداشتم و هرگز کسی را حتی برای سرگرمی توی زندگی ام راه نمی دادم چون می ترسیدم از عشق و دلدادگی و بیشتر می ترسیدم از زمانی که مثل بقیه کس و کارم او را نیز از دست بدهم و باز هم بی کس شوم. تنها رفیقم افشین بود که او هم علی رغم دوست داشتن قلبی مجبور بود تحمل کند تمام بد عنقی ها و دیوانگی هایم را... _ کجایی تو؟ کجا سیر و سیاحت می کنی؟ _ تو کار و زندگی نداری افشین؟ دم به دقیقه اینجایی... [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_نهم ] تا چند روز افشین به بهانه های مختلف ب
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] روز به روز بی حال و حوصله تر می شدم. هیچ چیزی خوشحالم نمی کرد. هیچ چیزی به زندگی ام هیجان نمی داد. لحظات به ظاهر خوش و بی خیالی ام توی پارتی ها و زمان هپروت بود و آن هم زود گذر. تنهایی سایه ی وحشتناکی به زندگی ام انداخته بود. شاید تا قبل از افتادن و بیهوش شدنم این تنهایی را زیاد حس نکرده بودم اما از آن شب و از زمانی که چشمم با ضربات محکم و مضطرب افشین باز شد و زمانی که فهمیدم ۱۴ ساعت بیهوش و غرق خون در تنهایی مطلق به سر برده بودم فهمیدم که چقدر تنهایم چقدر بی کس هستم و اگر افشین که درگیر زندگی خودش بود سراغم را نمی گرفت شاید ساعت های بعدی هم کسی سراغی از من نمی گرفت و همچنان بیهوش می ماندم. دوست نداشتم افشین از حال دلم با خبر شود. موضع سرشار از غرور قبلی ام را حفظ کردم و مثل قبل ظاهرا تحویلش نمی گرفتم و زیاد جواب تماس هایش را نمی دادم. دوست داشتم از این حس خلاء کشنده خودم را بیرون بکشم و حداقل بشوم همان حسام سابق که دلخوش بود به ماشینش به پارتی های گاه و بی گاه و بی دغدغه زندگی کنم. برای شروع هم خانه باغی را اجاره کردم و بساط پارتی را چیدم با این تفاوت که من میزبان بودم.همه چیز را مهیا کردم و قبل از همه به خانه باغ رفتم. به فاصله ۵کیلومتر از حومه ی شهر دور بود و محیط خوبی داشت برای اینطور مهمانی ها. سعی کردم تا می توانم از محیط اطرافم دور شوم و حداقل امشب را خوش باشم. هر کس را که در ذهنم داشتم دعوت کردم. البته افرادی را که اهل پارتی بودند و با آنها آشنا بودم. کم کم محیط باغ پر شد از دختر و پسرهایی که منتظر چنین دعوتی بودند. دی جی و نور پردازی و ... و وسایل پذیرایی که روی میزی بزرگ چیده شده بود. صدای کش دار و چندشی مرا خطاب قرار داد. _ واقعا که متاسفم جناب حسام. تو همیشه اینجوری امانت داری می کنی؟ برگشتم. همه جا تاریک بود. نمی توانستم درست او را تشخیص دهم. توی آن تاریکی گلوله ی پشمالویی به سمتم آمد. برای دفاع از خودم گلوله را با دستپاچگی بغل کردم. سگ پشمالو با صدای وحشت زده ای مدام پاس می کرد. _ بایدم نشناسی. امانتی چند هفته پیشه که جاش گذاشتی تو اون تاریکی و شلوغی. سانازم... یادت اومد؟ سانی... موضعم را حفظ کردم و سگ را به آغوشش پس دادم. _ یادم نمیاد دعوتتون کرده باشم! _ منم یادم نمیاد تو رو دعوت کرده بودم؟ بعدا پرسیدم فهمیدم دی جی با خودش آورده تو رو... الآن منم دعوتی دی جی هستم. دندانم را روی هم ساییدم و به سمت مهزیار رفتم که دی جی اینجور پارتی ها بود. آنقدر توی حال خودش بود که شاید با آن حال حتی مرا هم نمی شناخت. [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
«🍼» « 👼🏻» . . من عاسق زنگ صورتی ام😍 دلم میتاد وقتی بزرگ سدم😃 واسه دختر کوچولوم وشایلسو رنگ صورتی بخلم🙈 🏷● ↓ نداریم ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ ‌ وقتی ما در سی و خرده‌ای سالگی با این همه تجربه‌ی زندگی، هنوز کشف برامون لذت داره، هنوز یه فهم تازه، یه یادگیری جدید و ... برامون لذت‌بخش هست اونوقت تصور کنیم برای بچه‌ها که تجربه‌های زیادی ندارن، چه لذتی از دیدن تازگی‌ها و کشف‌هاشون میبرن..! و از قضا این کشف‌ها چقدر در طول روز می‌تونن زیاد باشن ... به بچه‌ها فرصت بدیم خودشون تجربه و کشف کنند. لذتی که در کشف هست رو با جلوجلو آگاهی دادن، توضیح دادن و ... خراب نکنیم. . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal