مداحی_آنلاین_خون_حسین_اعتبار_ماست_بنی_فاطمه.mp3
5.79M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
#سید_مجید_بنی_فاطمه🎙
پاے عهدمان سر میدیم...
این جهاد ایرانے هاست...
وقتشه بفهمن ایران ڪشور سلیمانے هاست...(:
#شاهچراغ
#ایران_تسلیت
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
.
.
حکم بُغضی که میان یک گلو جامانده چیست...؟🖤
#شاهچراغ
#ایران_تسلیت
.
.
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_هشتم ] با ضربه های سنگین و پی در پی کسی به د
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
[ #قسمت_نهم ]
تا چند روز افشین به بهانه های مختلف به منزل یا مغازه ام می آمد. خودم هم دل و دماغ چندانی نداشتم. انگار به سکوتی اجباری محکوم شده بودم. هر لحظه به حرف های افشین فکر می کردم. چرا به این حال و روز در آمده بودم؟ چرا باید از زور تنهایی به هر جایی که لایقم نبود و در شأن موقعیتم نبود پا می گذاشتم؟ اصلا تنهایی بهانه بود. من با این پارتی ها و هر جا رفتن ها خو گرفته بودم. به آن زهرماری دلبسته بودم و پاکت سیگارم رفیق همیشگی و منبع آرامشم بود. اصلا چرا آرامش نداشتم؟ مگر چه کم داشتم؟ پدر و مادر؟ کس و کار؟ فامیل؟ من هیچکس را نداشتم. درد من تنهایی بود. اصلا بهانه ی هرز رفتن هایم تنهایی بود. ده سال با پدر و مادرم خوش بودم. دوران طلایی زندگی ام چه زود تمام شد. بایک زلزله عرض ۱۲ ثانیه عزیزانم را از دست دادم. بعد هم که مادربزرگ شده بود همه ی دار و ندارم. در کنارش گریه کردم. خندیدم. رشد کردم. دلتنگی کردم و غریبانه به خاکش سپردم. بعد از مرگ پدر و مادر و بعد هم مادربزرگ تنها وارث آنها شدم اما هرگز نتوانستم به خودم بقبولانم بدون پدر و مادرم به خانه ی پدری و بدون مادربزرگم به منزل امیدم بازگردم. هر دو خانه را به مستاجر سپردم و خودم از زور بی قراری هر سال روانه ی خانه ی جدیدی می شدم. خودم را می شناختم. زود خسته می شدم از خانه هایی که در و دیوارش بوی تنهایی می داد به همین دلیل هرگز خانه ای را برای خودم نخریدم و ترجیح دادم هر سال جای جدیدی را اجاره کنم که حداقل چند ماهی را مشغول خو گرفتن به محیط جدید باشم. تمام هم و غمم ماشینم بود که مثل عروسک هر روز به زیبایی اش می افزودم و مغازه و اجناس ناب و اورجینال آن. حساب های بانکی ام را هرگز چک نمی کردم . اصلا انگیزه ای برای این کار نداشتم و هرگز کسی را حتی برای سرگرمی توی زندگی ام راه نمی دادم چون می ترسیدم از عشق و دلدادگی و بیشتر می ترسیدم از زمانی که مثل بقیه کس و کارم او را نیز از دست بدهم و باز هم بی کس شوم. تنها رفیقم افشین بود که او هم علی رغم دوست داشتن قلبی مجبور بود تحمل کند تمام بد عنقی ها و دیوانگی هایم را...
_ کجایی تو؟ کجا سیر و سیاحت می کنی؟
_ تو کار و زندگی نداری افشین؟ دم به دقیقه اینجایی...
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_نهم ] تا چند روز افشین به بهانه های مختلف ب
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
[ #قسمت_دهم ]
روز به روز بی حال و حوصله تر می شدم. هیچ چیزی خوشحالم نمی کرد. هیچ چیزی به زندگی ام هیجان نمی داد. لحظات به ظاهر خوش و بی خیالی ام توی پارتی ها و زمان هپروت بود و آن هم زود گذر. تنهایی سایه ی وحشتناکی به زندگی ام انداخته بود. شاید تا قبل از افتادن و بیهوش شدنم این تنهایی را زیاد حس نکرده بودم اما از آن شب و از زمانی که چشمم با ضربات محکم و مضطرب افشین باز شد و زمانی که فهمیدم ۱۴ ساعت بیهوش و غرق خون در تنهایی مطلق به سر برده بودم فهمیدم که چقدر تنهایم چقدر بی کس هستم و اگر افشین که درگیر زندگی خودش بود سراغم را نمی گرفت شاید ساعت های بعدی هم کسی سراغی از من نمی گرفت و همچنان بیهوش می ماندم. دوست نداشتم افشین از حال دلم با خبر شود. موضع سرشار از غرور قبلی ام را حفظ کردم و مثل قبل ظاهرا تحویلش نمی گرفتم و زیاد جواب تماس هایش را نمی دادم. دوست داشتم از این حس خلاء کشنده خودم را بیرون بکشم و حداقل بشوم همان حسام سابق که دلخوش بود به ماشینش به پارتی های گاه و بی گاه و بی دغدغه زندگی کنم. برای شروع هم خانه باغی را اجاره کردم و بساط پارتی را چیدم با این تفاوت که من میزبان بودم.همه چیز را مهیا کردم و قبل از همه به خانه باغ رفتم. به فاصله ۵کیلومتر از حومه ی شهر دور بود و محیط خوبی داشت برای اینطور مهمانی ها. سعی کردم تا می توانم از محیط اطرافم دور شوم و حداقل امشب را خوش باشم. هر کس را که در ذهنم داشتم دعوت کردم. البته افرادی را که اهل پارتی بودند و با آنها آشنا بودم. کم کم محیط باغ پر شد از دختر و پسرهایی که منتظر چنین دعوتی بودند. دی جی و نور پردازی و ... و وسایل پذیرایی که روی میزی بزرگ چیده شده بود. صدای کش دار و چندشی مرا خطاب قرار داد.
_ واقعا که متاسفم جناب حسام. تو همیشه اینجوری امانت داری می کنی؟
برگشتم. همه جا تاریک بود. نمی توانستم درست او را تشخیص دهم. توی آن تاریکی گلوله ی پشمالویی به سمتم آمد. برای دفاع از خودم گلوله را با دستپاچگی بغل کردم. سگ پشمالو با صدای وحشت زده ای مدام پاس می کرد.
_ بایدم نشناسی. امانتی چند هفته پیشه که جاش گذاشتی تو اون تاریکی و شلوغی. سانازم... یادت اومد؟ سانی...
موضعم را حفظ کردم و سگ را به آغوشش پس دادم.
_ یادم نمیاد دعوتتون کرده باشم!
_ منم یادم نمیاد تو رو دعوت کرده بودم؟ بعدا پرسیدم فهمیدم دی جی با خودش آورده تو رو... الآن منم دعوتی دی جی هستم.
دندانم را روی هم ساییدم و به سمت مهزیار رفتم که دی جی اینجور پارتی ها بود. آنقدر توی حال خودش بود که شاید با آن حال حتی مرا هم نمی شناخت.
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
.
.
من عاسق زنگ صورتی ام😍
دلم میتاد وقتی بزرگ سدم😃
واسه دختر کوچولوم وشایلسو رنگ صورتی بخلم🙈
🏷● #نےنے_لغت↓
نداریم
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
#کشف_کردن_بچهها
وقتی ما در سی و خردهای سالگی با این همه تجربهی زندگی، هنوز کشف برامون لذت داره،
هنوز یه فهم تازه، یه یادگیری جدید و ... برامون لذتبخش هست
اونوقت تصور کنیم برای بچهها که تجربههای زیادی ندارن، چه لذتی از دیدن تازگیها و کشفهاشون میبرن..!
و از قضا این کشفها چقدر در طول روز میتونن زیاد باشن ...
به بچهها فرصت بدیم خودشون تجربه و کشف کنند.
لذتی که در کشف هست رو با جلوجلو آگاهی دادن، توضیح دادن و ... خراب نکنیم.
.
.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
بانوۍ بسیجـے:
پـٰاتوقدختران و پسـران #چریکـے🧕🏻🔥'
چـریکی هاےخفنطورے😎🕶 !
منبـ؏عکسهاےنابومذهبیـ📸 🌱!
➺ https://eitaa.com/joinchat/863174837C79bdd5aaaf
پاتوقےمشتچیریڪۍجوونبھڪف✌️🏽
ازشہادتهراسۍنداریم. . .✊🏽
جوینرگباری👻
گنگـش بالاسبهمولـا😹
➺ https://eitaa.com/joinchat/863174837C79bdd5aaaf
|. 🍁'|
|' #آقامونه .|
.
.
🥀/ ای دل تو چگونه نشکنی با این داغ
آتش زده باز دست دشمن بر باغ 🌹
🥀/یک زخم دگر به زخم مان افزودند
با این خبری که آمد از شاهچراغ✨
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛#سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
| 🖼#نگارهٔ «1607»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.🍁'|
هدایت شده از رصدنما 🚩
🌓🗞
🗞
#خادمانه
سلام و ارادت✌️
شب همگے بخیر🌙
✍رفقای پایگاه مجازی #رصدنما؛
الهےکہ اوضاع و احوالتون روی
خط #انقلاب🇮🇷 و #ولایت🇮🇷
#فعالانہ در #اوج حرڪت داشتہ
باشہ.
📍غرض از مزاحمت شبانہ
شما به چشم #شب_نامہببینید👌
⌛️تا فردا ظهر ان شاءالله
قبل از موعد نماز جمعه
در انتظار پیام ها و رجز های
انقلابےشما در دولت و شیعہ
خانه امام زمان هستیم✌️
برای محکوم ڪردن
فاجعه تروریستے #شاهچراغ
✅حتے شده یڪجمله کہ
حس میکنید رسالت شمارو
در تشویق هم وطنان برای
شرکت در #راهپیمایے
بہ ثمر میرسونہ.
🔰خادمان شما و سربازان
امام زمان عج تڪ بہ تڪ
پیامهای شما را از این تریبون
درفضای مجازیمخابره خواهند ڪرد.
📨 پل ارتباطی:
🆔 @shahidsadr313_313
💠 روزهاے #پراقتداری
در انتظار ایران ماست🇮🇷
📍 Eitaa.Com/Rasad_Nama
∫°🍁.∫
∫° #صبحونه .∫
.
.
🌱هر یک از ما با مرگ روبرو خواهیم شد!
🌺بنابراین زندگی خود را هدر ندهید
و از فرصت های زندگی سپاسگزار باشید🙏🏻💛🥰
.
.
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍁.∫
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
چھ زخمها کھ نخوردمـ من از فراق،بیا
بھ زخمـهاے دلمـ جز وصال،مرهمـ نیست...🍂
#امام_زمان 💫
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج 💚
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈