eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
15هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
'🏴 '↩️شرڪت ڪننده‌: 7⃣7⃣ من یک زره برای جَهازش فروختم؛ او عزم جزم کرد بمیرد برای من .. '🥇نفر برتـر: کتیبه‌ی حضرت زهرا س' '🎁به نفرات دوم تا هَشتم نیز جوایزِ نفیسے اهداء خواهد شد. '📲براے‌شرڪت‌‌درچـالش👇🏼 '🏴 Eitaa.com/joinchat/2754019330C3ded5d8d29 '🎬اولین‌ چالش‌ِ بزرگ فاطمے‌ در‌ ایتا☝️🏼
'🏴 '↩️شرڪت ڪننده‌: 8⃣7⃣ باید مشق شهادت کرد؛ از روی دست خط سردار بی‌دست.. '🥇نفر برتـر: کتیبه‌ی حضرت زهرا س' '🎁به نفرات دوم تا هَشتم نیز جوایزِ نفیسے اهداء خواهد شد. '📲براے‌شرڪت‌‌درچـالش👇🏼 '🏴 Eitaa.com/joinchat/2754019330C3ded5d8d29 '🎬اولین‌ چالش‌ِ بزرگ فاطمے‌ در‌ ایتا☝️🏼
بھ پایان آمد این دفتـر اما حکایتِ دلدادگی‌هاتون همیشه باقی‌ست زیرِ پِر چادر و سایه ی عنایت و سفره ی پهن شده ی این خاندانِ مبارک.. :)) دلمون برای یکایکِ دلهای هوایی شده برای اینکه شاهدِ مجنون بازی هاتون بودیم برای دردودلهای بی‌پایان برای همه‌چیزِ قشنگِ ماجرا .. تنگ خواهد شد. باشد که حضرت مادر سلام الله، از ما پذیرفته باشن. مادر شرکت کننده هاش رو، خودشون انتخاب کردن.. پس بدونید دستِ انتخابِ مادر به سرتون بوده :)💔 -یاعلی‌مدد.
«🍼» « 👼🏻» سلام امام حسین ژونِ من🌿، امسَب توی حَلَمِ سُما بلای مامان‌ژون‌تون عَدادالیعه. منم اومدم تِه عَلضِ اِلادَت تُنَم🖤. 🏷● ↓ عدادالیعه: عزاداری ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ پیامبر اکرمﷺ: كسے كه به كودكان مسـلمين رحمت و محبت نكند و بزرگسالان را احترام ننمايد، از ما نيستند. . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'| |' .| . . •⋞ آن‌چه بى روى تو🖤 منظور نظر داشته‌ايم🌹 آستينى‌ست كه🌫 بر ديد‌ه‌ی تر داشته‌ايم😔 ⋟• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ /✍ | 🏴 |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1667» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|
kesa-hadadiyan_0.mp3
2.09M
🖤' | شب بیست‌وسوم چلھ‌ے حدیث ڪساء • +درد و دل و حاجت‌روایی‌هاتون: @Daricheh_khadem 💚 💔🖤 - عالَم‌بھ‌فَداےچادرخاڪےتو، یازهرا👇 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 🖤'
∫°⛄️.∫ ∫° .∫ 🌱🌞عشقت چو صبح در افق جان کند اثر پر آفتاب و ماه شود آسمان دل... صبحتون به قشنگیِ این تصویر😍🌸💕 ✍🏻 ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°⛄️.∫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . 🔹امــام رضا علیه‌السلام/🌷/ •<بنـده جـز از گناه خود نمے‌ترسد و به ڪسی غیر از پروردگـارش امیـد نـدارد.🌱> |•💚•| . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . مـن و دے ماه 🌬 و همیـن ، صبـح 🌤 پر از شـور فقـط ...☝️🏻 لمـسِ دسـتانِ ✨ پر از مهـرِ تـو 🌸 را ڪـم داریـم ... 🤭 . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦
•‌<💌> •< > . . [👕] در انتخــاب لبـاس‌هایش به نظــر من اهمیت مےداد. [🛍] یڪ بار ڪه همراه ڪادر گردان رفته بودند بازار اهــواز برا؎ خرید، برا؎ خودش هیچ چیز؎ نخریده بود و دست خالے آمد خــانه. [😉] وقتے جـریان را از او پرسیدم، گفت: تا شما نبـاشید من چیز؎ را نمےتوانــم پسنــد ڪنم. 🌷شـهـیـد دفاع مقدس •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.| |• 😇.| . . یڪی از مواردے ڪه ممڪنه بعدا موجب اختلاف بشه اینه ڪه↘️ دختر و پسر نباید عرف خانوادگی و فرهنگی خودشون رو قایم ڪنند🙃 👈براے مثال تو یه خانواده هنوز رسمه ڪه عروس با مادرشوهر زندگی ڪنه اما برعڪس تو یه خانواده‌ۍ دیگه وقتی دخترشون عروس شد باید حتما خونه جدا بگیره😎🙂 یا اینڪه تو خانواده دختر همه کوتاه قد هستن و تو خانواده پسر همه بلند قد؛⬆️ اینجا اگر دختر و پسر با قد هم ڪنار بیان و ملاڪ اصلی انتخابشون قد نباشه؛ چالشی ندارند🤗 باید بدونید ڪه:⬇️ براے به دست آوردن شخص مقابل‌تون نباید از اولویت‌های شخصی، اعتقادی و فرهنگی خودتون بگذرید و اونها رو شفاف بیان نڪنید😊 چایی‌تون سرد نشه☕️ . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . . میدونید مشکلات زناشویے شما 📌با قهر و دعوا حل نمیشه؟ 📌با بچه دار شدن حل نمیشه 📌با عمل‌هاے زیبایے حل نمیشه 📌با قطع رابطه با خونواده همسرتون درست نمیشه😱 📍هر چیزے اصول و راهے داره چون از دست همسرت عصبانے هستے چون زندگے خوبے ندارے راه‌هاے بالا و امثال اون هارو نرو...❌ . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
AUD-20220513-WA0021.mp3
5.72M
↓🎧↓ •| |• . 🎙 مادر ،ڪه نباشد ...😭 نظم خانه بهم مے ریزد؛😔 نگاه ڪن، علے نجف حسن بقیع حسین ڪربلا زینب دمشق و مهدے‌را‌نمیدانم‌ڪجا بیابم؟💔 أین انتَ مُنتقَم من صفعة الأم . . کجایۍ منتقم سیلۍ مادر :)؟💔 . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
•[🎨]• •[ 🎈]• و بخوابید‌ در‌آغوش‌‌خاڪ‌سرزمینتان... •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . «ܟٜߺߊ‌‌ࡍ߭ ܩࡍ߭ ߊ‌‌ࡄࡅߺ߳ࡉ‌ ߊ‌‌❟ 💍» ‌         ───• · · · ⌞♥️⌝ · · · •───                        𝑰 𝑳𝑶𝑽𝑬 𝒀𝑶𝑼 . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ به چشمای فاطمه خیره شدم ، خبری از غم دیشب نبود ، یک جوری رفتار می کرد که انگار چیزی نگفته ! با خنده نشست کنارم : راستی ریحانه بزار یه خبر دست اول بدم بهت ابرویم را بالا دادم ، نگاه به چشم هایش که می کردم یاد دیشب می افتادم ، ادامه داد : آقا معلم چند روزی واسه کار فوری که براش پیش اومده باید بره شهر خودشون ، منم که امروز عصر بر می گردم احتمالا ، دنبال یکی می گشتن واسه تدریس ، منم تو رو واسه آقای نواب معرفی کردم! چشمانم را گرد کردم: تو چیکار کردی؟! شانه هایش را بالا انداخت : مگه کاری بدی کردم ؟! نمیدونی چقدر ثواب داره اینجا بودم خودم می رفتم ، تو هم ناز نکن قول دادم من به آقای نواب ! _ وای فاطمه میخوام بگیرم خفت کنممم! حالا چه واسه من نواب نواب میکنه ! جلوی آینه ایستاد: از خدات هم باشه کیجا بعد هم چشمکی نثارم کرد ، خدایا صبر صبر صبر ! این را کجای دلم می گذاشتم در این وضع؟! اصلا درس چی ، کشک چی ؟! مگه من معلمی بلدم اخه؟! که با حرف بی بی تازه پی به بیچارگیم بردم: ریحانه جان ، آقا امیر علی رو واسه شام دعوتش کردم به تو هم توضیح میده تو این چند روز چیکارا کنی! نگاهی به دیوار روبرویم انداختم ، کاش میشد بلند شوم و سرم را به همان جا بکوبم ! ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ _ پسرم بده برات بکشم جناب نواب هم با تمام احترام بشقابش را سمت گل بی بی گرفت ! همین محبوبیتش بین همه حرصم می داد ! بعد غذا در پذیرایی نشسته بودیم ، خواهر زاده گل بی بی هم همراه خانمش آنجا بود . با اشاره فاطمه سرم را بلند کردم، با چشم و ابرو به امیر علی اشاره کرد ، انگار منتظر من بودند : می فرمودید آقای نواب با همان تن صدای گرمش گفت : شرمنده به شما هم زحمت می دیم ؛ کار واجب نبود نمی رفتم. این چند روزه با خود بچه ها هماهنگ کردم میگن دروس تا کجا تدریس شده و باید چیکار کنید اگه هم به مشکلی بر خوردید به آقای صباحی مدیر مدرسه بگین با من تماس بگیرن ؛ بازم ممنون ، خیلی لطف می کنید . بس که لفظ قلم حرف می زد آدم حرف کم می آورد مقابلش ،با چند جمله کوتاه جوابش را دادم : خواهش میکنم ، چشم حتما بعد هم هر کسی در طرفی مشغول شد ، فاطمه به خاطر اصرار مادرش امروز را هم مانده بود و فردا صبح راهی بود ، حق می دادم نتواند در هوای شمال راحت نفس بکشد ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] صبح زود گل بی بی، فاطمه و جناب نواب را راهی کرد ، فاطمه بغلم کرد و قرار شد تا برگردم تهران ارتباط تلفنی داشته باشیم و بعد هم که من هم می رفتم تهران . از صحبت های گل بی بی فهمیدم نواب اهل جنوب است اما کدام شهرش نمیدانم! بعد رفتن آنها من هم راهی مدرسه شدم ، از بچگی معلمی را دوست داشتم اما حالا برایم سخت بود ، کلاسی چند پایه آن هم کلاسی که معلمش نواب بود ، اصلا کسی می توانست جایگزین نواب شود؟! وارد کلاس شدم و بعد سلام و احوال پرسی از روی لیست حضور و غیاب کردم و بعد هم زنگ اول ادبیات و تاریخ تدریس کردم ، خنده دار بود ! در زنگ تفریح یکی از بچه ها آمد کنارم : خانم ببخشید آقا معلم همیشه کنار تخته یه جمله یا حدیث یا هم شعر می نوشتن نگاهی به دختر روبرویم انداختم ، شعر و حدیث از کجا بیاورم ؟!: خودشون برگردن ، روال کلاس به سابق بر می گرده بعد رفتنشان نگاهی به تخته انداختم ، خطم زیادی افتضاح بود ، سری برای خطوط کج و کوله ام تکان دادم و راهی دفتر شدم . بچه ها حق داشتند هی بپرسند که چه چیزی نوشتم ! خط نستعلیق آقا معلمشان کجا و خط من کجا ؟! با آقای صباحی سلام و احوال پرسی کردم و برای خودم چایی ریختم زنگ های بعدی هم به همین منوال گذشت ، سخت بود اما جالب بعد تمام کردن درسم ، یادم باشد آموزشگاهی پیدا کنم و عکاسی تدریس کنم . راه و روش معلمی را هم باید از جناب نواب پرسید در زنگ تفریح آخر هم کاغذی در آوردم و موضوعاتی که می خواستم از نواب بپرسم نوشتم ، زمانی که برگشت باید با او صحبت کنم راجبشان وقت زیادی ندارم برای اینجا ماندن ! زنگ آخر صباحی صدایم کرد : خانم تاجفر یه لحظه ! به طرف دفتر رفتم ، نواب زنگ زده بود گوشی را برداشتم: بله _ سلام خانم تاجفر خوبین؟! چشمانم را بستم، صدا و لحنش عجیب بود : سلام ، ممنون شما خوبی؟! _الحمدالله ، کلاس چجور بود امروز ؟! روی صندلی نشستم : خوب بود ! از آن طرف خط صدای دخترانه ای با لهجه شیرین جنوبی آمد : " عزیزُم مو منتظرُم جلو در " صدای امیر علی با تاخیر آمد : شرمنده من برم دیگه ، بازم دستتون درد نکنه ، ان شالله پس فردا خودم اونجام یا علی دستانم نا خودآگاه مشت شد : خواهش میکنم ، خدا نگهدار گوشی را گذاشتم و دستم رویش ماند ، صدای دختر با آن لهجه جنوبی در گوش هایم زنگ میزد. سریع بلند شدم ، همان بهتر سریع تر از موعد برگردم ، بیشتر ماندنم دیوانه ام می کند ، می ترسیدم ، از این افکارم می ترسیدم! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . یه زیـارت شیرین☺️ زیارتے هست که قلبت رو آروم کنه🌿 زیارتی حتی از دور، اما پر از عشق پر از شور! . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» ژاتون حالی!!☺️° امسب منو تو گل گذاستن 🌹🍃° حیلی داد همونجا حوابم بلد 😴° سب تا صبح حوابیدم😴😬° 🏷● ↓ 🍃 شیف: کیف ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ ‌ . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . |💕| هردم " دوستت " |😜| و هر بازدم " دارم " |✨| اصلا نفس کشیدن درست؛ |🤤| یعنی این... . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗
|. ❄️'| |' .| . . •⋞ شیرین تر از این چیست🍬 که با قندِ لبِ دوست😘 دور از غم و اندوه جهان🌍 چای بنوشی...☕️ ⋟• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ /✍ |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1668» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|