eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
#صبحونه سلامـ امام زمانمـ😍✋ دیـ{💚}ـدار تـو گر صبـ{🌤}ـحِ ابـد همـ دهَـدَم دستـــ منـ سرخـوشـمـ{💓}ـ از لذتـ اینـ چشمـ👀 بہ راهـے 『السَّلامُ عَلَیڪََ ﻳﺎﻭَﻋْﺪَﺍﻟﻠﻪِ ﺍﻟَّﺬﻱ ﺿَﻤِﻨَﻪُ』 #آدینه‌تون_مهدوے💐 🍃🌸\\ @asheghaneh_halal
#پابوس ✨|حۍّ علۍ السّلامـ، ذڪر ِ مُدامـ ِ ماستـ‌ 🌤|بـرجمـعه‌ۍ ظهــور ِتـو، اماسلامتـر #صبحـتـ‌بخیــرآقـاۍ‌مــنــ😍ــ •💚•| @asheghaneh_halal
#همسفرانه 🌸]°•تو را شبیــه ☀️]•°روزهاےتابستان 🔥]°•همان طور گرم گرم 🎈]•°و همان طور طولانے 😍]°•دوست دارم 👌]•°خداڪند بمانے برایم 🍂]•°پاییز نزدیڪ است #جمله‌سنگین‌بــود😁 ‌🌳]•° @asheghaneh_halal
🕊🌷 🌷 #چفیه #گـم میشوم میان #دلتنگےهایم|💔| و محـو #نگاهت|👀|ڪه مشتاقانه #پرواز را به انتظار نشسته اے|🕊| #همسران‌شهدا #دلتنگے 🍃:🌷[ @Asheghaneh_halaL ] 🌷 🕊🌷
°| |°🍹 بعضیا فڪر میڪنن بعد از ازدواج همه چے درست میشه😐 ولے اشتباه مےڪنن❌ ✅افراد در بیشتر مواقع همونجور ڪه تو دوران عقد و رفتار مےڪنن، بعد از ازدواج💍 هم همونطور عمل مےڪنن... لحظه هاے ویتامینے در °•|🍊|•° @asheghaneh_halal
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/3482 اعـــضاے جدید💐 از اینجـــا با مـــا همراهـ باشید👌 با رمانـ فوق العــاده😍
#ریحانه چہ لذتـ😎ـی دارد وقتى طُعــمہ شيـ👹ـطان بــراى بہ دامـ🕷 انداختــن مــردان شہــر نيستــی❌ #بانوی_عفیف_من🌹🍃 @asheghaneh_halal ...🐾
😜•| |•😜 یعنے ایــن 👇 بزرگــوارانـ به عنـــوانـ نابغه هاے قرن 21 باید به جهانیــان😏 معرفے شوند👇 🎤 اگــر مےخواهیمـ از جانبـ مردمـ سخنـ بگـــویمـ باید به آراے آنان مراجعهـ ڪنیمـ🗳 در قـــانونـ اساسے رفراندومـ به همینـ منظور ایجــاد شده است😅😂 •|| خندیـــــ😜شــــــه نوشتــــ✍||• اینجــا ڪه به نفعشونــه دستـ به دامـــن قانونـــ اساسے شـــدنـ😂😅😂😅 ✅یعنے این عجیـــب آدمـــایے هستنــ😱 بابا یه الاغ🐴 وقتے میوفـــته توے چــــاه😂 دیگــه حواســـش هستــ👌 به اون سمـــت نره 🙊 امـــا این بزرگواران روے اون بیچاره رو هم 🙈 ڪم کردنـ😂😅😂😅😒 خبــ گــــلمـ ☹️شمــا که از حــرف مےزنے😒 یڪمـ جـــاهاے دیگـه از ڪتاب قانون و مطالعهـ ڪن📖 خانمـ نماینده😏 طبق اصـݪ 84 👇 هـــر نماینده در برابــر تمامـ ملتـ مسئولـ استـ و حقـ دارد ⬇️ در همه ے مسائل داخلے و خارجے ڪشور اظهـــار نظر نماید☹️ ✅ اگـــر جناب عالے و بقیه ے نمایندگان از جمله خیلے زودتـــر به استیضــــاح🎤 جناب رضـــایتـ مے دادید شاید دولتـ خیلے زود⬇️ خـــودشو جمع و جور مےڪرد😒 و الـــان اینـ اوضاعمـــون نبـــود😞 ڪلیڪ نڪنے اصلاح طلبـ میشے😅👇 •| 😜 |• @asheghaneh_halal
#قائمانه ~این جهان را بےبهـ🌸ـارےتا بہ کے؟ "شیعیـ💔ـان" را بےقرارےتابہ کے؟ ~کےمیایےبا کدامین قافـ🎉ـلہ؟ "مهـ💙ـدیا" چشم انتظارےتا بہ کے؟ #جمعہ_هاے_دلتنگے🍃 #السلام_علےالمهدےوآبائہ✋ ~"💎"~ @asheghaneh_halal
[📌خداے خوش حسابِ مـا] 🔰| اگـر براے خـدا ڪار ڪنے در همین دنیـا اجرتــ✨ را نقـ💸ـدا پرداخـت مےڪند😊👌 و آنچــه نسیه است جوائز فوق العاده‌اے‌ است ڪه در آخرت از فضلش عنایت خواهد ڪرد و بالاتــر از آن اگـر بخواهے براے خـدا عملے انجام دهے، خـدا قبل از عمل تو ←پیش پرداخت→ هم خواهـد داشت و خوبےهایت را پیـش خریـد مےڪند؛ ڪافے است عزمت جدے باشد.✋🏻 👤] 🕊} @ASHEGHANEH_HALAL
°🌙| #آقامونه |🌙° |💠| امام خامنـه‌ای: بچه‌ها را متدین بار بیاورید! متدین بار آوردنِ بچه‌ها، همان چیزے است ڪه مے‌تواند آینده‌ی این ڪشور را آباد ڪند.😊✋ ولایتےـا؛ ڪلیڪ رنجه لدفا😉👇 🍃:🌹| @Asheghaneh_Halal
#همسفرانه 🎶/• اے همچــو شعـر حافظ 📗/• و تفسيــر مثنــوے...🍃🌸 📝\• شــرح تو غيــر ممڪن 📒\• و تفسيــر تو محــال...🍃🌻 #قیصر_امین_پور 🖊 #تو_محال_ممڪنی💓 🎈| @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😊] بِـذالـ دوبـلیــ📷ـنـو دُدُس تُنمـ یه عَسـڪ خـوســدِلـ😍 بِدیـرَمـ آهـااا آالا بِــتَر سـُد👌 [😌] سـلفـ📸ـے هاے قبلـ از تـ🌺ـو سوء تفـاهمـ بود😘 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal
❤️📚 📚 محمد: از حموم اومدم بیرون و مشغول سشوار کردن موهام بودم داد زدم _ریحانه!! یه شونه فِر بهم بده بینم. چند ثانیه بعد شونشو اورد و سمتم دراز کرد. مشغول فرم دادن به موهام بودم که داد زد +بیا کتت رو بگیر بپوش. _من کت نمیپوشم. +مگه دست خودته؟ _ن پس دست توعه. عروسیه مگ ؟ با خشم گفت: +محمد میام میزنمت صدا بز بدی به خدا . انقدر منو حرص نده. مامان بیچاره ی من از دست تو دق کرد. بابا داد زد : +بس کنین دیگه از دست شماها. بریم دیر شد . پس علی کجاس؟ ریحانه یه زنگ بزن بهشون بگو تند باشن دیگه. ریحانه رفت سمت تلفن و گفت +چشم باباجون. بابا اومد تو اتاق و گفت: +توهم دل بکن از موهات پسرم. خندیدم و گفتم _چشم اقاجون چشم. شلوار مشکی ای رو ک ریحانه اتو کشیده بود ، از رو پشتی برداشتم و پوشیدم. یه پیرهن ساده سفید از تو کمد برداشتم و تنم کردم. ساعتمو بستم دستمو مشغول جوراب پوشیدن شدم. چند دقیقه که گذشت علی اینا رسیدن. بابا رفت پیششون. دوباره جلو آینه ایستادم و مشغول تماشای خودم شدم. یه عطر از تو کمد برداشتم و به چندتا فِش قناعت کردم. دوباره به تیپم تو آینه خیره شدم ک ریحانه گفت +محمد !!!روح الله هم اومد تو هنوز حاضر نشدی؟؟؟ کی میخای بری دسته گل و شیرینی بخری؟؟ بیا دِ وا بده دیگه برادر من . اه‌. + انقدر غر نزن دیگه ریحانه. کتم رو سمتم دراز کرد و گفت +به خدا اگه نپوشیش باهات نمیام. _تو نیا اصلا. +وای محمد خواهش کردم ازت. _نمیپوشمش ریحان به خدا نمیخاد . +محمد من اخر میمیرم از دست تو. دستتو بلند کن داداشم بیا بپوشش . دستمو بلند کرد که گفتم _خیلی خوب. میپوشم. بده من. ازش گرفتم و دوباره جلو آینه مشغول بر انداز خودم شدم‌که بابا چراغو خاموش کرد ‌ _عهههه بابا . +بابا و .... استغفرالله. دختر شدی مگه هر دقیقه خودت رو چک میکنی بیا بریم‌دیگه دیر شدپسر . ما واسه ریحانه کمتر از تو زجر کشیدیم. اومد سمتم . کتم رو کشید و من برد سمت حیاط _عه بابا سوییچمو نگرفتم. +از دست تو . برگشتم و سوییچ و برداشتم و رفتم پایین. ترجیح دادم به نگاه خشمگینشون توجهی نکنم. بابا رو سوار ماشین کردم و خودم هم نشستم . ریحانه و روح الله ک راه بلد بودن افتادن جلو .بعدشون ما و پشت سرمون هم داداش اینا. قرار شد ریحانه و روح الله شیرینی بگیرن. من هم دم ی گل فروشی نگه داشتم و سفارش گلای رزِ سفید و صورتی دادم. تا ببنده حدودا یک ربع طول کشید . گل و گرفتم و گذاشتم عقبِ ماشین و راهی خونه ی دخترخاله ی روح الله شدیم. _____ فاطمه : چند ساعتی بود که خبری از ریحانه نشده بود. نگران چشم به ساعت دوختم. دیگه نزدیکای دوازده شب بود. سرمو تو دستام گرفتمو . وای خدایااا دراز کشیدم رو تخت و پتوم رو کشیدم رو سرم. صفحه ی تلگرام گوشیم باز بود و هر دقیقه منتظر پیام ریحانه بودم. فکر کنم دوباره تب کردم. تو افکار خودم بودم و مدام چهره ی محمد میومد تو ذهنم که با خیسی صورتم فهمیدم گریم گرفته‌. دوباره گوشیمو چک کردم خبری نبود. کاش میومد میگف محمد ازش خوشش نیومده‌. یا چه میدونم. هر چیزی غیر از اینکه همین لحظه بود که گوشیم صداش در اومد. با عجله پاشدم و نشستم رو تخت چقدر امید داشتم. دلم به حال خودم سوخت دیدم ریحانه پیام داده‌ : +مژدگونی بده دختر‌ درست شد. یه عروسی افتادیم. با این حرفش انگار همه ی بدنم یخ کرد احساسِ حالت تهوع بهم دست داد. دنیا رو سرم میچرخید . حس کردم با این جملش زندگی آوار شده رو سرم. چشمام خیره بود به صفحه گوشیم که پی ام بعدی هم اومد +وایییی فاطی باید بودی و کنار هم میدیدشون انقده بهم میومدن که! خداروشکر اینبار داداشم نگفت لوسه نونوره ،نازنازوعه،سبکه ،جیغ جیغوعه، جلفه، خنگه !!! فلانه بهمانه!! .... هیچ بهانه ای نتونست بیاره واقعا! یه لبخند تلخ نشست رو لبام انقدر تلخ بود که دلم رو زد چقدر من همه ی این خصوصیات رو داشتم . محمد حق داشت از من بدش بیاد. کاش خدا یه فرصت دیگه بهم میداد کاش فقط یک بار دیگه.... دلم‌میخواست جیغ بزنم ولی صدام در نمیومد . گوشی رو به حال خودش رها کردم. من ضعیف شده بودم خیلی ضعیف پتوم رو بیشتر دور خودم پیچیدم حس میکردم گم‌ شدم خودم و گم کرده بودم اهدافم، آرزوهام ،انرژیم!!! دیگه اشکی برام‌نمونده بود. حتی قدرت گریه کردن هم نداشتم... پتومو بغل کردم و چشمامو بستم دیگه کارام شده بود تا صبح آهنگ گوش کنم وبالشتم از اشکام خیس شه. نفهمیدم تا کی گریه کردم و خوابم برد... ❤️📚| @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❤️📚 📚 #عشقینه #ناحلہ #قسمت_شصت_و_دو محمد: از حموم اومدم بیرون و مشغول سشوار کردن موهام بودم داد زد
❤️📚 📚 شب قدر بود مامانم حال وروزم وکه میدید هرکاری که میخواستم رو انجام میداد. هنوز کامل نا امید نشده بودم میخواستم بازم تلاش کنم . هنوز که ازدواج نکرده بود مامانم راضی شده بودبریم هیات لباس مشکیام وتنم کردم. روسری مشکیم و سرم کردم وبا مدل قشنگی بستمش. تمام موهام رو داخل ریخته بودم. در کمد رو باز کردم،ازته کمدم چادر ‌تا شدم رو برداشتم . از اخرین دفعه ای که رفته بودیم مشهدسرش نکرده بودم . گذاشتمش رو سرم و تنظیمش کردم. ازاینکه داشتم شبیه به دخترایی میشدم که محمدازشون خوشش میومدخوشحال بودم. با اینکه زیر چشام‌گودافتاده بود و صورتم لاغرشده بودهیچی به صورتم نزدم ساعتم و دستم کردم ورفتم پایین مامان تاچشمش بهم خوردیه لبخند ملیح صورتش روپرکرد خوشحال شده بود بدون حرف نشستم تو ماشین رفتیم سمت هیئت حتی وقتی که یه درصد احتمال میدادم باشه وببینمش از شدت هیجان دستام میلرزید. الان خیلی بیشتر از همیشه دوستش داشتم . رفتار ریحانه روالگوم قرار دادم و تصمیم گرفتم مثل اون آروم وشمرده حرف بزنم ورفتارکنم جایی ونگاه نکنم سربه زیرومتین باشم . وقتی رسیدیم یه بسم الله گفتم و پیاده شدم. سرم‌ رو هم طرف مردانچرخوندم. مامانم ماشین وپارک کرد و باهام هم قدم شد. دنبال چندتا خانوم رفتیم واز در پشتی حسینیه ک واسه عبور خانوما بودداخل شدیم حسینیه نه خیلی بزرگ بود نه خیلی کوچیک یخورده جلوتر رفتم تاریحانه رو پیداکنم وقتی پیداش نکردم ناچار یه گوشه نشستم. گوشیم و برداشتم وشمارشو گرفتم بعد چندتا بوق جواب داد: +سلام جانم؟ _سلام کجایی؟ +آشپزخونه حسینیه. توکجایی؟چرا افطاری نیومدی؟ _منم هیاتم.هیچی دیگه دیر شد. +یخورده زودتر میومدی میرسیدی خب بیا پیشم داریم ظرفا روجمع میکنیم. _باشه فعلا. به مادرم گفتم وازجام بلندشدم یخورده ک گشتم بیرون محوطه آشپزخونه روپیدا کردم از شانس بد من چندتا مرد نزدیک در آشپزخونه ایستاده بودن سعی کردم با خودم تمرین کنم و یادم بیارم ریحانه چطور جلوی چادرش رو نگه میداشت یه اخم رو پیشونیم نشوندم سرم رو صاف کردم،جلوی چادرم روبستم و بدون نگاه کردن به اطراف مسقیم رفتم آشپزخونه. ریحانه تا چشمش بهم خوردبا دستای کفیش بهم نزدیک شد و منو بوسیدوگفت: +وای چه ماه شدی تو! جوابش رو با یه لبخندگرم دادم عادت کرده بودن به کم حرفیم حس میکردم آزارشون میده ولی نمیتونستم کاری کنم داخل آشپزخونه چندتاخانوم ایستاده بودن و مشغول ظرف شستن ریحانه دستم رو گرفت و گفت: +بیا عزیزم اگه دوست داری کمکمون کن اگه هم نه که یه گوشه جاپیدا کن بشین تاکارم تموم شه‌ چیزی نگفتم مثل خودش آستینام رو دادم‌بالا. خواستم یه ظرف بردارم که گوشی ریحانه زنگ خورد ریحانه که دستش کفی بود گفت گوشی و بزارم دم گوشش چیزی نفهمیدم از صحبتش که یهو گفت: +عه باشه سرش روکه بردعقب گفتم: _چیشد؟ +فاطمه جونم دوربین محمددستم بود پیداش نکردم با خودم‌آوردم اینجا میشه یک دقیقه ببری بهش بدی؟ تا اسم محمد اومددوباره تپش قلب گرفتم. مکثم رو که دید گفت : +ول کن دستم ومیشورم میبرم خودم. قبل اینکه شیر آب رو باز کنه گفتم :کجاست دوربین ؟ به یه نقطه ای خیره شد رد نگاهش روگرفتم رفتم طرف صندلی ای که کیف دوربین روش بود آستینامو دوباره دادم پایین. برداشتمش یه نفس عمیق کشیدم تا قلبم آروم شه جلوی چادرمو محکم گرفتم در رو باز کردم و چند قدم جلو رفتم. خیلی جدی چپ وراستم‌ رو نگاه میکردم تا پیداش کنم یخورده جلوتر که رفتم دیدم یکی به حالت دو داره میاد سمت آشپزخونه دقت که کردم متوجه شدم محمده قلبم به شدت خودشو به قفسه سینم میکوبید سرم و انداختم پایین و صبر کردم نزدیک شه . یه دور دیگه تو ذهنم مرور کردم چجوری باید حرف بزنم . سرم و اوردم بالا و دیدم بافاصله تقریبازیادی ازکنارم ردشدوبه سمت درآشپزخونه تغییرمسیرداد وقتی ایستادرفتم پشت سرش با فاصله ایستادم. سعی کردم لرزش صدام روکنترل کنم،آروم گفتم: _آقای دهقان فرد! با شنیدن فامیلیش سریع برگشت عقب یه چند ثانیه مکث کرد .حدس زدم‌ اول منو نشناخته یاشایدانتظار نداشت منو با این چهره ببینه. وقتی چشام به چشمش خورد تو یه لحظه تمام قول وقرارایی که باخودم بسته بودم پاک از ذهنم رفت. سرش و که انداخت پایین تازه یادم‌افتاد نباید فرصتای آخرم رو اینطوری هدر بدم. اخم کردم ونگاهم و از صورتش برداشتم. ته کیف روگرفتم طرفش تابه راحتی بتونه دستَشو بگیره بدون اینکه اجازه حرف زدن بهش بدم با یه لحن محکمی که نفهمیدم تو اون موقعیت ازکجا پیداش شد گفتم: _ ریحانه دستش بندبود دوباره سرش و آورد بالا چون نگاهم رو به کیف دوخته بودم نفهمیدم حالت چهره اش چجوری بود وقتی دیدم کیف رونمیگیره سرم و بالا آوردم وبا غرور ساختگیم بهش نگاه کردم کیف و برداشت ورفت منم دیگه نموندم و دوباره رفتم توآشپزخونه. ❤️📚| @asheghaneh_halal
°🌙| #آقامونه |🌙° °| هــمـ منتـظـــر و -{🙏 /° طالـبـ مهــدے هسـتـے -{💚 °\ هـمـ یـــاور و هـمـ -{😊 /° نائبـ مهـــدے هسـتـے -{🌹 °\ عمـرے اگــــر از تــو -{ /° دمـ زدیـمـ آقـــاجـانـ -{👌 °\ چــونـ راه رسیــدنـ -{😉 °| بـه مهــدے(عج) هسـتـے -{✋ #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍✌️ #نگاره(106)📸 🌹| @Asheghaneh_Halal
#صبحونه انعڪـاسِـ💫ـ نــ⚡️ــورِ خورشـيدِ اولـِ صبـ🌤ـح در چشـمانـتــ👀ـ خوشـبـ💕ـخـتـےام را ترسـيـم ميڪند👌 چـشـمـ😍 بـاز ميڪنـے❓ #آغـاز_هفته‌تون_سرشاراز_عشـق💖 🍃☕️|| @asheghaneh_halal
امام صادق(ع): ✨سنگین ترین چیزے ڪہ‌روز قیامت در ترازوےاعمال قرار دادہ مےشود. صلوات بر حضرت محمد(ص) و اهل بیت اوستـ. {📖وسائل الشیعہ، جلد۷} [💚] @asheghaneh_halal
#همسفرانه 🌎••بگذار تمامِ جهان 😌••تُ را بخواهند ! ⚡️••من به جاذبه ے 💚••عشقِ خودم شڪ ••ندارم ، تُ تا آخرِ دنیا ☝️••غیر از من ؛هیچ ڪس 😉••را نخواهےخواست #خودشیفته‌هم‌خودتے😐 🌂•• @asheghaneh_halal
🕊🌷 🌷 #چفیه 👑مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن|☺️| زمان تشیع و تدفینم گریه نکن|🙂| زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن|😅| فقط زمانی گریه کن|😓| که مردان ما غیرت را فراموش می کنند|😞💔| و زنان ما عفت را|💔😖| #شهیدسعیدزقاقی #شهدا‌ر‌ا‌یا‌دڪنیم‌با‌ذڪرصلوات 🍃:🌷[ @Asheghaneh_halal ] 🌷 🕊🌷
#ریحانه 😏]• من از چشم تو افتادم 🚮]• شبیہ ڪهنه کالایے 👸]• تو دنبال زنے هستے 💃]• پلیدو پست وهرجایے ☝️》• من اما یک زن ساده 🙆》• حجاب از سر نیفتاده 💄》• بَزَک دوزَک کنم آیا!! 😠》• مرا اینگونہ میخواهے؟! #فـاطـمـه_اتـحـاد✏️ #با_حجاب_زیبایی_عسل_بانو💎🎀 {🌺} @asheghaneh_halal
😜•| |•😜 پشیمانے ابـــدے✍ رهبر: مذاکره با آمریکا بےسیاستے و بےغیرتیه!🎤 دولت: نه! با کدخدا باس ببندیم!😒 رهبر: خوش‌بین نیستم!🎤 دولت: واقع‌بینم!👈 احمقے نه واقعـ بین رهبر: تضمین بگیرید! 🎤 دولت: امضای کرے تضمینه!😏 ✍ حـــالا ڪرے جونتونـ ڪجاســت! آمریکا خارج شد گند زد به برجام!😂😅 دولت: مذاکره با آمریکا حماقته!!👇 حــالا ڪه همهـ چیزو دادیـــن رفتـ😏 میـــگن حمــاقتــه😂😃😅 محمودصادقے: دوباره با آمریکا مذاکره کنیم!👉 شــــومــا دوغتـــو بنـــوش👊😂😂😂 •|| خندیـــــ😜شــــــه نوشتــــ✍ ||• ✍ اگــــر بـــار اوݪ فریبمـ دهے⬇️ ننگــــ بـر تــو👊 امــا اگــر بار دومـ فــــریبتـ را خــوردمـ👊 ننگـ برمنـ👌 👊 ڪلیڪ نڪنے غـــربـــزدهـ میشے😂😅👇 •| 😜 |• @asheghaneh_halal
#شهید_زنده #توصیه‌یڪ‌مجاهد #نافله‌شب‌راترڪ‌نڪنید 🍃| سرلشڪر قاسم سلیمانـے: مجاهـد یڪ ظواهـرے در ابعاد مختلف دارد پایه اول این صفات نماز است ، برادر عزیز شما نباید نافله شب را ترڪ ڪنید این یڪ صفایے دارد. 🕊| @asheghaneh_halal
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/3482 اعـــضاے جدید💐 از اینجـــا با مـــا همراهـ باشید👌 با رمانـ فوق العــاده😍
°🌙| |🌙° {هیچڪس به اندازه رهبـر مظلوم نیست} چون معمولا مردم محدودیت های رهبـر را درڪ نمیکنند ولے دشمنانش محدودیت‌های او را خوب میفهمند و تحت فشار قرار میدهند و او نیز هرگـز نمےتواند همه ی واقعیت را بیان ڪنید. در عیـن حـال بایـد به وظیـفه‌ای ڪه درست تشخیص مےدهد عمل ڪند ولایتےـا؛ ڪلیڪ رنجه لدفا😉👇 🍃:🌹| @Asheghaneh_Halal