هدایت شده از اتحاد کانال های انقلابی 🇮🇷
یهدختــردهههشــ⁸⁰ـتادی😌💕
یهنذری کرده ، میخواد تورو به خدا نزدیکتر کنه
تاهمیشه مزهی مهربونیخدا
زیر زبونت باشه (:🌙🌿
واومده کلی زیباییها رو توکانالش جاداده ،
تا تــوازفضای شیرین اونجا لذت ببری!🪐🧁-
کلی مداحی ، پادکست ، کارهایخوب
محفلهایتاثیرگذار و...😎♥️
اگه کارهایپرثواب و آسونشو انجام بدی🧪
کیلوکیلو فرشته دست راستت
برات ثواب مینویسه🧷📚×
تا تغییر نکنی و خودتو به خدا
ثابت نکنی ، هیچی تغییر نمیکنه !
پس تنبلی نکن و ..بکوبرولینک🪨🥸↓
C͎l͎i͎k ͎< https://eitaa.com/Religioustfj >
هدایت شده از اتحاد کانال های انقلابی 🇮🇷
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی ••
طلاییِ حَرمت، رنگ زندگی دارد✨
چقدر دیدن گنبد، برای من خوب است😍
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_صدوهشتادوششم محمد علی با ذوق خودش را به احم
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدوهشتادوهفتم
آه کشیدم و گفتم:
به نظرت شدنیه که من یاد احمد نکنم و دلم براش شور نزنه اونم با این وضعی که داره
از یه طرف اون زخمش که عفونت و چرک کرده
از یه طرف باید امشب یواشکی فراریش بدن
از یه طرف نمی دونم کجا میره و کی دوباره می تونم ببینمش ....
اشکم چکید. اشک در چشم حمیده هم حلقه زد و با بغض گفت:
الهی برات بمیرم آبجی
خدا صبرت بده.
من که زخمش رو ندیدم ولی محمد امین می گفت خیلی وضعش بده
صورتم را به بازویم کشیدم تا اشکم را پاک کنم و پرسیدم:
چند روزه احمد این جاست؟
حمیده کمی فکر کرد و گفت:
چهارپنج روزی میشه.
قبلش نمی دونم کجا بوده ولی یه شب محمد امین اومد خونه همه چی رو توضیح داد و گفت یه اتاق رو آماده کنم قراره احمد رو بیارن.
منم آماده کردیم هر چی منتظر موندیم خبری نشد.
نصفه شبی دیدیم میزنن به شیشه نورگیر بالای آشپزخونه
از خونه یکی از آشناهای دوستای احمد آقا که کوچه پشتی بودن از پشت بوم آوردنش.
طفلی وقتی آوردنش رنگش عین میت بود. سفیدِ سفید.
از راه پشت بومم اومده بود هی از پله های نردبون و دیوارا بالا پایین شده بود زخمش سر باز کرده بود اصلا اوضاع خوبی نداشت.
با اون حالش محمد امین هر کارش کرد نیومد تو خونه و از ناچاری و به اصرار خودش تو زیر زمین براش جا انداختیم.
راستش رو بگم من هیچ وقت فکرشو نمی کردم شوهر اتوکشیده مرتب و شیک تو رو یه روز با این سر و وضع ببینم.
خیلی ژولیده و کثیف هم بود.
لباسش هم خونی و کثیف بود هم چرکی و عرقی بود.
معلوم بود از وقتی فرار کرده بود فقط همین تنش بوده.
همراه حرف های حمیده اشکم می چکید و دلم داشت از غصه می ترکید.
با بغض پرسیدم:
لباساش رو چه کار کردین؟
حمیده گره روسری اش را محکم کرد و گفت:
من می خواستم بشورم ولی محمد امین نذاشت.
برد یه گوشه حیاط آتیش زد.
یکی دو تا از پیراهنا و لباسای خودش که نو بود و یکی دو بار بیشتر نپوشیده بود داد احمد آقا.
چون احتمالش زیاده تحت نظر ساواک باشن محمد امین مجبوره هر روز مثل بقیه روزاعادی بره سر کارش و برگرده
بنده خدا احمد آقا از صبح تا شب تقریبا تو زیر زمین تنهاست.
به خاطر من هم در همیشه روش قفله.
بنده خدا آقاجان که همیشه ظهرا یه سر میومد این جا ظهرا میاد یکم بهش می رسه نهاری چیزی میده میره
با بغض گفتم:
یعنی آقاجان هم می دونسته احمد این جاست؟
چرا هیچ کدوم تون حرفی بهمن نزدین؟
چرا به من نگفتین این چهار پنج روز بیام پیشش بمونم و مراقبش باشم؟
من بین تون غریبه بودم؟ نا محرم بودم؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدوهشتادوهشتم
حمیده شانه ام را فشرد و گفت:
باور کن من به محمد امین گفتم بیارتت.
گفتم که بی قراری، احمد آقا هم تنهاست.
بهش گفتم کی بهتر از زنش می تونه بهش برسه؟ برید رقیه رو بیارید.
این جوری هم حال و احوال احمد آقا زودتر خوب میشه هم رقیه از دلتنگی در میاد هم من صبح تا شب با یه مرد نامحرم هر چند مریض و زمینگیر تو خونه تنها نیستم
ولی داداشت گفت تو شدیدا تحت نظری.
گفت ساواک مامور گذاشته تو کوچه آقاجان و تک تک رفت و آمدای تو رو چک می کنن.
گفت این که رقیه بیاد چند روز این جا بمونه شدیدا مشکوک شون می کنه
بهش گفتم یواشکی از همون راه پشت بوم بیارینش گفت وقتی رقیه هر روز صبح میره حرم هر بعد از ظهر خونه مادرشوهرش اگه چند روز نره اینم شک برانگیزه و مشکوک شون میکنه.
باور کن آبجی من می خواستم بهت بگم ولی محمد امین قسمم داد به هیچ کسی چیزی نگم.
الانم به اصرار احمد آقا که قبل رفتن ببینتت اومدن پِی اِت.
اونم به شرطی که زود بیای و بری.
اشکم دوباره جوشید و گفتم:
یعنی من تا شب هم نمیشه پیشش بمونم؟
حمیده متاسف سر تکان داد و گفت:
نه ... فکر نکنم بشه بمونی.
محمد امین گفت اومدنت باید طوری باشه انگار اومدی یه سر بزنی بری
اشکم را پاک کردم و گفتم:
یعنی تو قاموس ساواکیا امکان نداره من دلم بخواد خونه داداشم بمونم؟
حمیده شانه بالا انداخت و گفت:
من نمی دونم آبجی.
ولی محمد امین میگه چون کوچیکترین اشتباه ما باعث به خطر افتادن احمد آقا میشه باید همه جوره احتیاط کرد.
می گفت فعلا حفظ جون احمد از همه چی مهم تره حتی از غم و غصه رقیه...
از حرفی که برادرم زده بود دلگیر شدم و با حرص به جان لباس احمد افتادم و چنگش زدم.
لباس را شستم و روی بند پهن کردم.
حمیده سعی کرد دلداری ام دهد ولی حرف هایش به حال دل من تاثیری نداشت.
محمد علی از زیر زمین بیرون آمد و خودش را به من رساند و پرسید:
معلوم هست کجایی؟ بیا بریم پیش احمد
چادرم را زیر بغلم زدم و روسری ام را مرتب کردم و همراه محمد علی به زیر زمین برگشتم.
احمد زیر پوشی پوشیده بود و قسمت پایین زیر پوشش را بریده بودند تا روی زخمش باز باشد.
با آمدن من به زیر زمین محمد امین از کنار احمد برخاست و گفت:
زود خداحافظیاتون رو بکنید که دیگه رقیه باید بره.
محمد علی با تعجب پرسید:
بره؟ ... مگه قرار نیست پیش احمد آقا بمونه مراقبش باشه.
قبل از این که محمد امین چیزی بگوید گفتم:
نه داداش... قرار نیست ... حتی قرار نبود من بفهمم چهار پنج روزه احمد این جاست.
قرار بود من نامحرم و بی خبر باشم.
از محمد امین دلگیر بودم و زبانم به شکوه باز شده بود.
به محمد امین چشم دوختم و گفتم:
قرار بود من از نگرانی جلوی چشمت پر پر بزنم و تو از من مخفی کنی که احمد پیشته.
محمد امین از حرفم مبهوت شد.
انتظارش را نداشت.
سر به زیر انداختم و گفتم:
داداش شما تاج سری ولی به من و این بچه رفیقت ظلم کردی.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
••᚜هـرگز نکشم💯
منّتِ مهتـاب جهـان را🌍
تاریکی شب های مـرا🖤
روی تــو کافیست🥰᚛••
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1251»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
صبح شد ☺️|•°
آے نمےباید خفت 😎|•°
چشم بگشاے که خورشید شکفت ⛅️|•°
باز کن پنجره را با دمِ صبح 😇|•°
باید از خانهی دل ❤️🌱|•°
گَرد پریشانی رُفت 😌|•°
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩⛵️𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
تا تو در ذهـ🧠ـن منے
جایے بـ📚ـراۍدرس نیست
کمتر اینجا سـ👣ـر بزن
این ترم مشـ😩ـروطم نکن
#بعدِامتحاناتایشالا😉😁
.
.
𓆩عاشقےباشڪهگویندبهدریازدورفت𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⛵️𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
🍃⃟💕 کــــــــــــاش
نـقـ🎨ــاشِ #تُ
اینقـدر
هنـرمـند نبود :) 🍃⃟💕
#کاظم_بهمنی
#لبخنــد_بےدلیل☺️
#زیــبـایـے_اصـیـــل😍👌🏻
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
بانـــــ🧕ـــو👇
گاهی بجای اینکه به شوهـــ👨ـــرتون
بگید دوستـ♥️ــت دارم
بگید بهت افتخارمیکنم 🙂
چـــــون برای مــــــــردهااین جـــــمله
اثرش ازجمله اولی بیشتره 👌
این جمله باساختارشخصیتی مرد
متناسبه ونوعی حس اقتدار 💪
بهش میده 😉
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 هواشناسی میگه گرمای این زمستون بیسابقه بوده، بعد مامان من کوتاه نمیاد که. هر وقت از خونه میرم بیرون میگه لباس زیاد بپوش یخبندونه❄️😬
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 809 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
9.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
هَنــیئـاً لَك
یا شَهــیدَالله🇮🇷
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•