eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💕⃟🛵 •• •• . . √ حاجی گاهی وقتا بجای جملات عاشقانه فقط یه جمله میگفت: -تو چشم های منی👀- چندین بار ازش میپرسیدم که چرا این جمله رو میگی!؟ تفسیر و مفهومش چیه ..🧐 چیزی نمیگفت و میخندید☺️ یه روز که تو خیابون قدم‌میزدیم.. گفت حاج خانم؟! میدونی چرا میگم تو چشم های منی؟! گفتم برای چی؟! :( گفت: وقتی میگم تو چشمای منی، ینی تو باعث میشی من قشنگیا رو ببینم🥰 تو باعث میشی من همه چیزو به زیباترین شکل ممکن ببینم =) و اگه نباشی همه چیز سیاه و تاریکه!🤪 دیگه هیچ چیز قشنگ و رنگی نیست :) واس همینه میگم شما چشمای منی ♡ ○ کپے!؟ - تنها‌باذڪرآیدی‌منبع‌،موردرضایت‌است☺️ ‹ 💌 ›↝ ‹ 🤫 ›↝ . . ‌◞مرا وصلھ بزن بھ سمتِ چـ♡‌ـپِ پیرهنت⇩◟‌ Eitaa.com/asheghaneh_halal 💕⃟🛵
•𓆩🖤𓆪• . . •• •• پیوسته دست بر سر زوار میکشی✨️ . . 𓆩پنجرهِ‌فولادِرضابراتِ‌کربَلامیدھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🖤𓆪
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_صدوشصت‌وچهار عمو کلافه وارد سالن میشود و کنار من میایس
•𓆩💞𓆪• . . •• •• صدای هردویشان بالا رفته و این نگرانم میکند... :_مسعود،این آدم که تو حتی اسمش رو به زبون نمیآری،برادر منه..برادرخوندم... اون موقع که تو و محمود یادتون نبود پدر و مادر دارین...اگه سیاوش نبود من نمیدونستم تو غربت باید چی کار کنم... موقع مردن مامان اونجا بودی؟؟ نه،نبودی...یاسین بالا سر مامان رو همین پسره خوند،که تو حتی حاضر نیستی اسمش رو بیاری... وقتی بابا حتی کنترل خودش رو نداشت،سیاوش بهتر از من مراقبش بود... بابا سری به تاسف تکان می دهد +: میدونستم یه روز منت اون روزا رو سرم میذاری... :_منتی نیست...من هرکاری کردم وظیفه ام بوده... ولی خواستم بدونی من مدیون سیاوش ام... هرکاری هم لازم باشه میکنم،تا به نیکی برسه...قبلا هم بهت گفتم...داری کاری رو میکنی که محمود با تو کرد... جواب نیکی رو شنیدی و خیالت راحت شد؟؟ نه مسعود، باختی...چون دخترنازپرورده و عزیز دردونه ات به خاطر بابای لجبازش پا رو دلش گذاشت...فکر نکن نیکی رو حفظ کردی و برنده شدی... باختی داداش...باختی؛قلب دخترت رو باختی! بابا نگاه نافذش را به صورت من و بعد به عمو میدوزد... +:حالا میبینی بازنده کیه... نیکی...من پدرتم و حق انتخاب همسرت رو دارم... این حق رو همون عربا بهم دادن...همسرت رو هم انتخاب میکنم،خودم.... با رادان حرف میزنم،میگم جواب نیکی مثبته...تو باید با دانیال ازدواج کنی... سرم را بالا میگیرم و چشمان خیسم را ناباورانه به بابا میدوزم... نه...امکان ندارد...نمیشود....من... خدایا...یا بیدارم کن یا در خواب بمیرانم. .... با ناباوری به عمو نگاه میکنم. عمو نگاه شرمسارش را از من میگیرد و به زمین میدوزد. بابا،انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده،کتش را از روی دسته ی مبل برمیدارد،عصر بخیر میگوید و از سالن خارج میشود. حتی نفس هم نمیکشم. هم چنان به صورت عمو زل زده ام. منتظرم جلو بیاید،تکانم بدهد و بگوید:بیدار شو نیکی...خواب بد دیدی. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•
•𓆩💞𓆪• . . •• •• عمو سرش را بلند میکند،با دست روی پیشانی اش میکوبد و زیرلب میگوید:من چقدر احمقم... پاهایم از یک جا ایستادن خسته شده اند،اما نه... پاهایم دیگر تحمل این همه فشار را ندارند. حرکت میکنم. عمو هم به دنبالم.. وارد اتاق میشوم و در را پشت سرم باز میگذارم. عمو داخل میشود. روی تخت مینشینم. عمو حتی لبخند هم نمی زند. پس بیدارم! :_نیکی منو ببخش...من شرمنده ام... +:عمو؟ :_از همونجایی ضربه خوردم که خودم میدونستم.. +:عمو؟ :_کنترلم رو از دست دادم...حرفایی زدم که نباید... +:عمو؟ :_نیکی ببخش منو...قول میدم درستش کنم +:عمو؟؟ تقصیر شما نیست... این دفعه خودم باید دست به کار بشم...خودم با بابا صحبت میکنم... صدای موبایل عمو از کنارم میآید.. برش میدارم و نگاهی به صفحه اش میاندازم:مسیح با بی تفاوتی سرم را برمیگردانم و موبایل را به طرف عمو میگیرم. ذهنم،حوصله ی درگیری راجع این آدم را ندارد. عمو از اتاق بیرون میرود.. خدایا،تنهایم نخواهی گذاشت...میدانم.. * چند تقه به در میزنم. صدای آرام بابا بلند میشود:بیا تو در را باز میکنم و وارد اتاق میشوم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•
10.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🌙𓆪• . •• •• * امیدم و نگاهم نسبت با آینده این کشور خیلی روشنه...🪴 . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🌹 •📲 بازنشر: •🖇 «1483» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• دم جان بخش نسیـم سحـرے را دریاب👌🏻 پیـش از آن ڪـز نفس خـلق مڪـدر گردد ..!🫀🌙 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪• . . •• •• یفتح ابواب السماء بالرحمة فی اربع مواضع:عند نزول المطر، و عند نظر الولد فی وجه الوالدین، و عند فتح باب الکعبة، و عند النکاح.☝️ پیامبر اکرم (ص):درهای رحمت آسمانی در چهار وقت گشوده می‏شود:1- موقع بارش باران. 2- زمانی که فرزند به چهره پدر و مادرش می‏نگرد. 3- هنگام گشوده شدن در کعبه. 4- هنگام برپایی مراسم عقد و عروسی.👌 منبع:بحار الانوار، ج 103، ص 221✍ . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• ما به قربان رفتیم و همان جا ماندیم 💓 🥰 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🥸𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏دیروز داشتیم با بابام دور فلکه با موتور دور میزدیم برگشتم گفتم: وااااای بابا.. چه بوی کبابی میاد😋 بابامم غیرتیش گل کرد گفت گور بابای بنزین... یه دور دیگه میچرخیم😐 خیلی دوسم داره😁 . . •📨• • 1018 • "شما و باباتون" رو بفرستین •📬• @Khadem_Daricheh . . 𓆩با‌بابا،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🥸𓆪
🍃💌 •• | •• خداروشکرر😍 ممنـون از شما که برای رشد و پیشرفت‌خودتون وقت میزارید😌🌱 براۍ حرفاتـون:)⇩ @Khadem_Daricheh Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 💌🍃
🍃💌 •• | •• ☺️☺️ متاسفانه فعلا این امکان فراهم نیست اما میتونید به سـایــت آدم و حوا سری بزنید😉 براۍ حرفاتـون:)⇩ @Khadem_Daricheh Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 💌🍃