eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
😜•| |•😜 😅 ✍ الان فڪر مےڪنید🤔 تــــرامپ در چــه حــاله😎 یــا حتے نتــانیاهوووو😂 یـــا نـــه بـــن سلمـــان😅 ایــــنا میشـــینن چـــند مـــاه فڪر میڪننـد چے ڪار ڪننـــد👊👊 بعــد مـــا ظــــرف چنـــد دقیـــقه نقشــــه هاشــون ڪه هیچے ڪه هیچے👊👊 افــــرادشــونم💪 بـــه درڪ واصـــل مے ڪنیم👊 ایـــــن یعنے قـــدرت ایـــــران🇮🇷🇮🇷 درســـت👇 یڪ هفتــه و 17 ساعت بــعد از حمــله ے تــــروریستے👊 جــــوابشـــونو دادیـــم👊 یـــادتونه بعد از حمــله تــــروریستے گـــروهڪ الاهـــوازیه گفـــت بــابا مـــــن بـــــودم😅😂 بعـــــد داعــــــش گفـــــت نـــه مــن بــــودم😂😅 خُـــب آقـــایون داداشـــــام الان پرفڪتیــن👊 ســــالمــــین😂😂 چسبـــــید بهتـــون موشڪامـــون😉😁 تـــا یڪ هفتــه بایـــد همـــــون ســــره ایــن موضـــوع ذوق داشتـــه بـــاشیم😃😄☺️ و منتظــــر گــــوشمالے بعــــدے باشیـــم😎😉 اصلا صبحے ڪه بــــا خـــبر شــــروع شـــه تــــا شـــب😌😅 قطعـــا حس و حـــال آدم خــوبه😉😎 خبـــراے قـــبل تو♻️ ســـــوءتفـــاهمے💯 بیش نبــــودن😍😂😅👊 👊 👇 ⛔️ ڪلیڪ نڪنے موشڪے میشے😂👇 •|😜|• @asheghaneh_halal
دور این خانہ نہ از•🇮🇷• راه و نہ بےراهہ مگرد•🚶• درس ها هست عیان•📖• در گذر ادوارش•👌• در خور تیر و•💣• ترقہ نَبُوَد ایرانے•✋• غیرت و همت و•🍃• تدبیر بُوَد معیارش•😌• °•🗞•° @asheghaneh_halal
💠🍃 🍃 #بکانه ❤صلے اللھ علیڪ یا ❤اباعَبْدِاللّٰھ الْحُسَیْنِ(ع) خوشگل ــسازے گوشے😉👇 •💠• @asheghaneh_halal
#شهید_زنده بسم‌الله قاصـم الجبارین✌️ ✍سپاه‌پاسداران انقلاب‌اسلامے ثابت کرده است ریخته شدن هیچ خون پاکے را بدون انتقام نمیگذارد..💪 این یک تلنگر بود گوشمالے سخت اصلے در راه است..👊 #یدونه_بزنید_ده‌تا_میخورید😎✋ 🕊| @asheghaneh_halal
°| |° سلام، سلام😃✋ خوبید؟! چطورید؟! نمیگید این خادم چرا انقد شاد و شنگولہ..؟!😁 میرم سر اصل مطلبـ 👇 خودم ڪہ ذوق مرگ شدممم [👵] بگو دیگہ مادرجون نصف جونم ڪردے نڪنہ ایتا میخواد فیلتر بشہ!😐 [👱] نــــہ ایتا ڪہ فیلتر نمیشہ! تازه قراره بهترم بشہ اگہ خدا بخواد! خب بگم خبرو ڪہ نصف جونتون نڪنم... آماده اید؟؟؟ یڪ دو سہ🏃 . . . بومبــــــ💣 با یہ هشتگ جدید درخدمتیم😎 یہ هشتگ جذاب و خوب ان‌شاءاللـہ هشتگے ڪہ قراره توے اون بہ دغدغہ هااا، مشڪلات و صبورے هااااے خادمان ڪانال هامون بپردازیم ان‌شاءاللـہ...😍👌 [👵] حالا چرا هے ان شاءاللــہ ان شاءالله میڪنے؟ [👱] چونــــــ پر از هیجان و جذابیتہ😆 حالا خودتون ببینید عاشقش میشید! [👵] واے مادر من عاشق هیجان ام... [👱] مادرجون شما هم... [👵] بلہ مگہ من چمہ؟ [👱] هیچے هیچے ببخشید... عــــــہ اسمشو یادم رفت بگم...😑 ••این شما و اینم هشتگ جدید•• ••باما باشید خوش میگذره بهتون😉•• 😍💚 🍃 @asheghaneh_halal 💌🍃
#همسفرانه ☺️]• ٺــو بگو جانِ خودٺ ،ناز ڪشٻدن بلدے؟ ♨️]• بزنم چوب حراجــش ،ٺو خــرٻدن بلدے؟ 💘]• ٺرڪ عشق ٺو ڪنم ،بگــذرم از حال خودم 🚶]• بــروم ، دور شــوم از ٺو ، دوٻــدن بلدے؟ #ریحانه_حجتی ✍ #راستش_را_بگو_عاشق_شدن_بلدی؟😎 |💍| @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😃] زوود باسـیـــد عَـسـ📸ـڪ بدیــرید دیجـه اَاَاَاَااه دوساعتـ منو منتَظِل آذاشتین😏 تازَشَمـ همه جا میجَن بگو سیییب شما میجین بگمـ گلابــے😅 خبـ آدم خنده‌اش میدیره😂 #هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇 #ڪپے⛔️🙏 #بازنشر ≈ #صدقه‌جاریه🍃 ─═┅✫✰🌙✰✫┅═─ استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_صدونود_وهشت °•○●﷽●○•° اگه تو نخوای که من نمیرم ولی مطمئن باش فقط برا
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° دست و دلم به کار نمیرفت، دلم میخواست بگردم وصیت نامه اش رو پیدا کنم بخونم و هی گریه کنم ولی جلوی خودم رو گرفتم. قرار بود ریحانه و بقیه برای کمک بیان. منتظرشون نشستم،شاید با دیدنشون حال و هوام یکم تغییر میکرد‌‌... ___ برای چندمین بار ساکش رو چک کردم که چیزی جا نذاشته باشه.براش یکم پسته و بادوم و کشمش گذاشتم. سه تاجوراب،شلوار و ... وقتی از کامل بودنش مطمئن شدم زیپش و بستم. ریحانه اومد تو اتاق و +بسه فاطمه .انقدر خودتو اذیت نکن . به قول داداش هنوز که چیزی نشده. این محمد ما لیاقت شهادت نداره . خیالت تخت هیچیش نمیشه. _کاش اینجور باشه که تو میگی! از ساکِ محمد جدام کرد و من و تو بغلش گرفت. +تا کی میخوای اینجا بشینی؟ بقیه تو هال منتظر توان. میخوان خداحافظی کنن برن . _باشه تو برو میام. +دیر نکنی از اتاق رفت بیرون.از جام بلندشدم. چادرم رو مرتب کردم و رفتم بیرون محسن محمدو محکم تو بغلش گرفته بود و در تلاش بود کسی متوجه اشکش نشه. حال همه عجیب بود،اولین بار بود انقدر داغون میدیدمشون. انگار یکی میخواست وجودشون و ازشون جدا کنن. انقدر که حالم بد بود اصلا نفهمیدم کیا اومدن و کیا نیومدن! تو حال دیگه ای بودم ،تو فکر دیگه ای تو فکر به لحظه ای که از جلو چشمام محو نمیشد. چند دقیقه بعد دورمون خلوت شده بود و جز مامان و بابا دیگه کسی نمونده بود. عصبانیت و ناراحتی و نگرانی بابا با هم قاطی شده بود نمیدونست باید کدوم حسش و بروز بده. عصبانی از اینکه چرا به محمد اجازه دادم و خودم و به قولش بدبخت کردم. ناراحت از رفتن محمد، نگران از برنگشتنش... انگار اونم مثل بقیه فکر میکرد رفتن محمد برگشتی نداره. مامان از اضطراب از وقتی که اومد همش راه میرفت و به بهونه ی ظرف شستن و...گوشه کنار خونه آروم اشک میریخت. با وجود تمام اصرار و فشاری که به من اورده بودن، با وجود همه ی مخالفت هایی که کرده بودن، باوجود اون همه مشکل،همه ی دعواهایی که پیش اومده بود.محمد طلبیده شد،انگار خواسته بودنش،انگار صداش کرده بودن تا ببرنش. بابا نمیدونست باید چه واکنشی نشون بده . حال بدش رو میشد از رنگ چهرش خوند. با شناختی که ازش داشتم میفهمیدم از درون داغ داغ و از بیرون یخه... تنها کسایی که خیلی اصرار به نرفتن محمد میکردن اونا بودن،چون میدونستن پسرشون، اهل اینجا نیست... مامان محمد رو تو بغلش چند ثانیه نگه داشت.با گریه بوسیدتش و باهاش خداحافظی کرد و قول گرفت که برگرده و واسه دختر نه ماهش پدری کنه. بابا هم حسابی با محمد حرف زد و دست از تلاش برای نگه داشتنش بر نداشت. ولی وقتی مصر بودنش رو دید ترجیح داد سکوت کنه و همه چی رو دست خدا بسپره.باباهم بغلش کرد و تمام عشقش رو تو نگاهش ریخت، با وجود تمام خشمی که داشت،با یه لبخند مصنوعی پیشونی و شونشو بوسید وازش خداحافظی کرد و رفت.دیگه فقط ما مونده بودیم،من و محمد و زینب! فقط ما و یه چند ساعتی تا اذان صبح. فقط ما و اون چند ساعت اخر و خدایی که از دلامون خبر داشت! محمد نشست رو مبل،چادرم رو از رو سرم در اوردم و نشستم کنار پاش... خواست بیاد پایین بشینه که دستمو گذاشتم رو زانوش و مانع شدم سرم رو گذاشتم رو زانوش و اشک میریختم _ببخش اگه مخالفت کردم. بخدا فقط ترسیدم از اینکه... دستش و کشید رو موهام و چیزی نگفت _شهید شدی شفاعتم میکنی؟ +لیاقتشو ندارم،ولی اگه داشتم مگه میشه پاره ی تنمو شفاعت نکنم؟ تازه،شما که نیاز به شفاعت نداری ! اشکمو پاک کردم و سعی کردم ته دلشو خالی نکنم .دلم نمیخواست وقتی میره یه دلش اینجا باشه،با بغض گفتم _خب یه دیقه بشین من برم گوشی بیارم ازت فیلم بگیرم ‌ +نمیخوام بمیرم که ای بابا _خدارو چه دیدی؟ شاید خریدنت با عشق نگام کرد که پاشدم.گوشیم رو اوردم و روشنش کردم. دکمه ریکوردش رو زدم و همزمان گفتم _خب اقا محمد دهقان فرد،شهید زنده چه احساسی داری؟ دستشو گذاشت رو صورتش و گفت +عه عه فیلم نگیر یکی ببینه وحشت میکنه با این قیافه خندید که گفتم _نمیخوای به زینب چیزی بگی براش بمونه؟ دستش رو گذاشت زیر چونش و بعد از چند ثانیه گفت +اممم خب چرا، دخترِ خوابالوی بابا سلام.وقتی مامان داره این فیلمو برات ضبط میکنه تو توی اتاق بصورت خیلی خوشگلی دستاتو مشت کردی و تو بغلت جمع کردی و تو خواب عمیقی فرو رفتی. البته الاناس که از خواب بپری وشروع کنی به جیغ کشیدن و لجبازی البته دختر بابا که لجباز نیست شوخی کردم یک وقت به شما بر نخورد... خب دختر گل بابا،نفس بابا حرفشو بریدم و _اووو چه قربون صدقشم میره اصن نخواستم،پس من چیتم اون نفسته! عه عه شهید زنده دیگه داری لوس میشی! بہ قلمِ🖊 💙و 💚 🤓☝️ هرشب از ڪانال😌👇 ♥️📚| @asheghaneh_halal
°🌙| #آقامونه |🌙° °| امــــروز به غیـر دلـ ≈{💚 °\ در ایــنـ صحــرا نیــستـ ≈{😊 /° دلـ ریــختــه آنقَــــــدَر ≈{💕 °| ڪـه جـــــاے پا نیــستـ ≈{👣 °| گوییـد ڪه عمروعاصیانـ ≈{👊 /° حیــله بـسـ اســتـ ≈{❌ °\ آییـــد و ببینیـــد ≈{👇 °| سید علــــے تنها نیــستـ ≈{😘 #اللهمـ‌احفظ_قائدنا_الامامـ‌خامنه‌اے🍃 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍✌️ #نگاره(165)📸 #ڪپے⛔️🙏 🔘| @Asheghaneh_Halal
/🍁/مثلا همين صبـ🌤ـح پاييز فـنجـ☕️ـانتـ را بردار و برو تا دور تا روياهاےِ خيس جـ🛣ـاده‌اے ڪه آدمـ را به پشتـ درياها مےرساند/🍁/ ☺️🖐 🍂🍰|| @asheghaneh_halal
😍🍃 🍃 #همسفرانه 📖⇨شِـعرخواندمــ ☝️⇩ڪہ تــــــو را از 😅⇦ســرخــــود انــدازمــ 💚⇨ تــو ✍⇧خودتــ شعر شدےُ 😌⇦در سَــــر مــــن افــتــادے #شاعرکےبودےتو ؟!😘 🍃 @asheghaneh_halal 😍🍃
🍃💚 هیچگاه در پاسخ سوالات مستقیم و کلی مثل«آیا شما راستگـ👌ـو هستید» جواب منفے نمے‌شنوید...✋🏻 پس سوالات خود را خُرد شده و هدفمند بپرسید...🤔 معیارهاےخود را بسرعت و واضح بیان نکنید. سوالهاے معکوس بپرسید به نوعے که خواسته خود را بصورت معــ↩️ـکوس بیان کنے.👌 (مثلاً شما، اهل سفر هستید،) (اما میپرسید:اگر همسر آینده شما اهل سفر نباشد شما مشکلے ندارید؟)😎 به دلیل اینکه افراد، آگاهانه در شرایط گفتگو و خواستــ💐ـگارے حاضرند، عکس‌العمل‌هاے جدے و کنترل شده از خود بروز مے‌دهند... (از پوشش رسمے گرفته تا بیان و رفتار)که البته طبـ🍃ـیعے است،اما برخورد طرف مقابل را در محل کار،در کناردوسـ👥ـتان،در اوقات فراغت، در کنار پدر و مادر و... بررسےو پرس‌وجو نمایید...👌😌 😃✌️🏻 پ.ن: گردقت‌ڪنےخوشبخت‌شوے [ادمین‌بازشعرگفت😁] @asheghaneh_halal 🍃💚
°•| 🍹 |•° ||يڪ زن هر چہ قدر هم ڪہ با‌هوش، زیبا و تحصیل ڪرده باشد، اگر روند پیشرفتش را بعد از ازدواج متوقف ڪند، نمےتواند یڪ همسر ایده‌آل باشد...|| ||مردها دوست دارند همسرشان بہ دنبال یاد گرفتن چیزهاے جدید باشد و حتے بعد از مادر شدن هم آنقدر با زمانہ پیش برود ڪہ بتواند مایہ افتخار او و فرزندانش شود.|| ||براے مردهاے پر مشغلہ تنها داشتن یڪ همسر خانہ دار و هنرمند ڪافے نیست بلڪہ آنها بہ دنبال زنے دنیا دیده مےگردند ڪہ موضوعات روز را مےشناسد و هیچ وقت دست از یاد گرفتن و پیشرفت بر نمےدارد. 😉 لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇 °•|🍊|•° @asheghaneh_halal
🔸نمونـه بارز این موضوع طلبه ساده اے😌 است ڪه بدون توپ و تفنگـ انقلابـے به پا مےڪند ⭕️انقلابـے ڪه تـا ابـد الگوے همـه آزادمردانـ💪 و آزادگان جهان مےشود. ⁉️انقلابـے ڪـه همه قدرتمندانـِ مادے جهان را انگشت به دهانـ😏 به حال خود وا مےگـذارد …😅 😉 🍃🌹 @asheghaneh_halal
🕊🌷 🌷 #چفیه🕊 گفت : پاشو بریم کاشان [😊] رفتیم در خانه ی چند تا خانواده فقیر[] بیشترشان سادات بودند[😔] رو کرد بهم گفت[😊] اگه روزی من از این دنیا رفتم ، بهم قول بده به این خانواده ها کمک کنی[😞] #شهید_مصطفے_احمدےروشن🌷 #اللهم_صل_علے_محمد_و_آل_محمد❤️ [ @Asheghaneh_Halal ] 🌷 🕊🌷
#ریحانه   بانــو؛ ڪاش... این باطن پاڪے ڪہ مے گویے💜 ظاهــرش هم خدایے بود✨ بانــو؛ ڪاش... مے دانستے خدایے🌻 ڪہ دلت💓با اوست، حجاب را چقــدر دوست مے دارد...❤️ و مےدانم ڪہ مےدانے❗️ خــدا💎 تو را چگــونہ بیشتر دوست دارد...💛🎈 #خــدا_هوای_بنــده‌های_طاهــرش_رو_بیشتــر_داره😉 🌹° @Asheghaneh_Halal °🌹
😜•| |•😜 ✍ منتـــظــر یـه عـــده بـاشیــم😜 ڪه همـــین روزا بیـــان و شخصـــا از جـــناب روحانے بــابت اُفـــت قیمـــت دلار تشڪــــر ڪننـد🙏🙏🙏 روحـــانے مُچـــڪریم😂 روحـــانے مُچــڪـــریم😜 حســـن جــان دیــدیم پیــدات نیست و نمیگے مـــردم نگــران نــباشیــد😉 خـــیالـتان از دلار راحـــــــت😄 نگـــــو مےدونستے میــــاد پـــایــــین ڪه نیـــومدے قــــوت قـــلب بدے😅😂😅😜 قشــــنگ شـــوڪ وارد ڪردے😉 یـــه ســـریا رو دیشـــب از این خیــابون به اون خیـــابون 🚶🚶 ســـرگردون ڪــردے😃 دمـــت گـــرم😅 تـــا اونـــا باشن تو شـــرایط سخــت فقط به فڪـــر ســـود خودشــون نـــــباشـــن👊👊👊 یه مــدت هے میگفــتن واے دلار رفت بالا لحظه به لحظه😅😜 حـــالا مےگن واے دلار اومـــد پــاییـن لحظه به لحظه😂😂😂 خـــودشم تڪلیفش با خودش مشخص نیســت😄 به نظـــرتون گــــوجه 🍅🍅 هـــم مےشـــــه؟؟😂😂😂 👇 ⛔️ ڪلیڪ نڪنے دچار اُفت فشار مےشے😂👇 •|😜|• @asheghaneh_halal
•| 👶 |• علت پرحرفےکودکان چیست⁉️ •↶یکے از دلایل عمده ےپرحرفے کودکان این است کہ مغز آنها توانایےندارد کہ در سکوت با خودش حرف بزند.🗣 •↶همہ ما هرلحظہ با خود گفتگوےدرونےداریم.🍃 •↶اما کودکان همین گفتگو را با صداےبلند با خود،والدینشان، افراد دیگر و اسباب بازےهایشان دارند.🚗 نڪات تربیتےریزوڪاربردے☺️👇 ↶•🌳•↶ @asheghaneh_halal
#قائمانه سمت..⇐دلـ💓ـتنگے⇒.. ما چند قدمـــ راهےنیستــــ..⇐👣⇒.. حالــ ما خوبـــ..⇐😏⇒.. ولے طاقتمانــ طاقــ..⇐💔⇒..شده #اسماعیل_دلبرے📝 #اللهم_عجل_لولیک_الفرجـ✨ ..⇒🕊⇐.. @asheghaneh_halal
°| |° ســــلام سلامـــ صـــ۱۰۰ــدتاسلامـــ چطوریـــد❓مثل پلو تو دُرے😁 ❓ (دُرے بہ زبون مشهدے یعنے بشقاب☺️) خدمتتون عرض ڪنم ڪہ بنده یڪ گزارشگرم 🎤 😃گزارشگر ورزشے ❓ 🙃نہ 😮اقتصادے ❓ ☹️نہ ، گزارشگر ڪانال و ام 😬 😎یڪ ماموریت مہم دارم 👈تصمیم دارم شما رووصل ڪنم بہ خادمہاے گـــ🌸ـــل دوتا ڪانالے ڪہ گفتم 👈مے خوام یڪ پل ارتباطے بشم بین علاقہ شما وتلاش خادمین عزیز 🤔فڪر مے ڪنید مہمون اولمون ڪیہ ❓ 😬اگربگم شاخ در میارید❗️ 🌼اخہ ایشون رئیس جمہور هستند😉 😳روحانے❓ 😁نہ منظورم رئیس جمہور خادمینہ 😍چہ مهمونے... بہ بہ خودم ڪیف ڪردم ❤️ ُپرڪار و صبورو مہربون (مثل بنده 😉) بعضے هاتون رفتید پے وے ایشون و مہربون بودید...😘 بعضے هاتون هم😔 👈همگے امشب دعوتید ،لباس پلو خورے بپوشید وتشریف بیارید😁 👈منتظر تڪ تڪتون هستیم🙏 🙈قدم بہ روے چشمان ما بگذارید 🍃 @asheghaneh_halal 💌🍃
🌸استاد علیرضـا پناهیـان: ✍چرا خودت‌رو رهــا نمیکنی؛ داد بزنی از "حسیــن(ع)" بخوای!؟😢 برو در خونه‌ی "ابـاعبدالله(ع)" مِنتــش رو بکش... دورش بگــرد❤ مناجات کن با "حسیــن(ع)".. بگو "حسیـن(ع)" من با تو شروع کردم، ولـم نکنـی آقــا...😭 دیگه نمیکشم ادامه بدم.. متوقف شدم...😢 "حسیــن(ع)" باز هم دستت‌رو میگیره...😇 بخــواه ازش...❤️ 😭 😔 ❤️ 🕊| @asheghaneh_halal
•••🍃••• #قرار_عاشقی امام رضا(ع): •✨•پنهان ڪننده ڪار نیڪ (پاداشش) برابر هفتاد حسنہ است... •✨•و آشڪار ڪننده ڪار بد برافڪنده است، و پنهان ڪننده ڪار بد آمرزیده است. #السلام‌علیڪ‌یاعلےبن‌موسےالرضا #سلام_بر_آقاے_مهربونم☺️ 🍃| @Asheghaneh_halal |🍃
#همسفرانه 👀》و چشمانت داستانے است طولانے! 😍》از آنہا ڪہ اگـر صدها بار 📚》 بخوانےاش باز هم تازگے دارد! 💕》این چشم ها غزلے است بے پایان... #مهدے_ریحانے🙂🎈 #اےمن_بہ_فداےچشمان_آهوییت😅 °🍭° @Asheghaneh_Halal
°🐝| |🐝° [😍] جوجه جوجه طلایـ🐤ـے جوجه اردڪ لالا ڪرده😄👌💚 ⛔️🙏 🍃 ─═┅✫✰🌙✰✫┅═─ استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_صدونود_ونه °•○●﷽●○•° دست و دلم به کار نمیرفت، دلم میخواست بگردم وصیت
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° +خب،شما که عزیز دل ماییُ... _عو بله بله ادامه بفرمایین +خب داشتم میگفتم،نفس بابا که چشای بابا رو به ارث بردی،الان فقط میتونی سه تا کلمه بگی "یَه یَه" "بَف بَف" و "دَ دَ" کلا با مصوت اَ رابطه ی خوبی داری خندیدم و:اوووو چه با جزییاتم تعریف میکنه بسه دیگه زودتر تمومش کن +خب بزار حرفمو بزنم،مامانت در حال حاضر وسیله ای شد که بدونی چقدر عاشقتم و میمیرم واست.نمیدونم اگه برم و برگردم فراموشم میکنی یا نه ولی اگه فراموشم کنی انقدر قکقلکت میدم تا دندونات از لثت دربیاد _اوه اوه بابا محمد خشمگین میشود +والا که،تازه زینبم خوشگل بابا مواظب مامان باش تا بابا برگرده،باشه بابا؟افرین _به دامادت نمیخوای چیزی بگی؟ +اوه داماد؟من رو دخترم غیرت دارما اصن نمیخوام شوهرش بدم _نمیشه که تا ابد مجرد بمونه +چرا میشه،ولی خب اگه خواستی شوهرش بدی،یه شوهر مث باباش واسش پیدا کن . _خیلی خودشیفته شدیاااا +به شهید زنده توهین نکن _بله بله چشم،خب و حرف اخر ؟ +اینکه عاشقتم و عاشقت خواهم موند! با اینکه خیلی سعی کردم دیگه گریه نکنم،نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و یه قطره اشک از گوشه چشام سر خورد و افتاد رو گونه ام. با دست تکون دادن محمد ضبط دوربینو قطع کردم و برای اینکه محمد نبینه رفتم تو اتاق و خودمو با زینب مشغول کردم. یکم که اروم شدم رفتم تو حال هنوز رو همون مبل نشسته بود . تو یه دستش کاغذ و تو یه دست دیگش خودکار بود. رفتم نشستم کنارش و همه ی عشقمو ریختم تو نگاهم . _اگه شهید شدی کی خبرشُ به من میده؟ برگشت سمت منو گفت : +دوس داری کی خبرشو بده؟ _نمیدونم +دلم واست تنگ میشه _منم خیلی!سی و پنج روز خیلی زیاده. کاش زودتر می اومدی... +دعا کن رو سفید برگردم _خیلی دلتنگت میشم اگه شهید شی مرتضی... +چرا هر وقت حرف از شهادت میزنیم مرتضی صدام میکنی؟ _چون مرتضی ابهتت رو بیشتر میکنه. لابد مامانت تو وجودت یه چیزی دید که وقتی بدنیا اومدی گفت "تو مرتضیِ منی" +اره،هر وقت واسم تعریف میکرد اون لحظه رو به پهنای صورت اشک میریخت. میگفت خیلی شجاع بودی میگفت همه ی بچه ها وقتی بدنیا میان کلی گریه میکنن ولی تو تا یه روز گریه نمیکردی،برا همین فکر میکردم شاید مریضی... _الان احساس میکنم مرتضی بیشتر بهت میاد . لبخند قشنگی زد و گفت :چون روز تولد امام محمد جواد بدنیا اومدم اسمم رو گذاشتن محمد _اوهوم .محمدم خیلی قشنگه،من عاشق محمدم! +وصیتنامم لای قرآن صورتی ایه که واسه چشم روشنیت خریدم،میدونم لیاقت ندارم ولی خب،فاطمه ازت یه قول میخوام! _جانم؟ +اگه شهید شدم،یا مجروح یا هر چی ازت صبر زینبی میخوام... سعی کردم بارون اشکامو کنترل کنم گفتم: _اوهوم سعی خودمو میکنم کاغذ و خودکاری که دستش بود رو روی اپن گذاشت.چند دقیقه ای تا اذان صبح مونده بود.دلم میخواست تک تک رفتاراشو تو ذهنم ثبت کنم. رفت سراغ اتو و لباسش رو برداشت. پاشدم از جام و لباسشو از دستش کشیدم با لبخند نگام کرد. مشغول اتو کردن لباساش بودم که رفت تو اتاق زینب... اتوی لباسش تموم شد با گریه کفشاش رو واکس زدم .من چیزی از اینده نمیدونستم ولی انگار به دلم افتاده بود یه حسی تو دلم غوغا کرده بود و فریاد میزد،همه چی رو یادت بمونه. چون دیگه فرصتی نیست واسه اتوی لباسش،واکس زدن کفشاش،دیگه فرصتی نیست واسه تماشای قد رعناش... با تمام اینها با افکارم در جدل بودم که به شهادتش فکر نکنم و به خودم بقبولونم که برمیگرده.کارم که تموم شد در اتاق زینب و زدم و وارد شدم .زینب رو تو بغلش گرفته بود و اشک میریخت. با دیدن من سعی کرد خودش رو عادی جلوه بده،اشکاش رو ازصورتش پاک کرد ولی من فهمیدم. برای اینکه چیزی نپرسم خودش شروع کرد به حرف زدن: +یه قول دیگه هم باید بهم بدی _چی؟ _اگه برنگشتم لباس جهاد تن زینبمون کن جنگ همیشه هست فقط فرمش عوض میشه،تو جنگ نرم لباس جهاد تن زینب کن، خیلی مراقب زینبمون باش.نزار آب تو دلش تکون بخوره. نمیدونستم چی باید بگم،اصلا دلم نمیخواست جواب حرفشو بدم خیره نگاهش میکردم که صدای اذان بلند شد.بچه رو روی تختش گذاشت و از اتاق بیرون رفت. منم رفتم آشپزخونه و وضو گرفتم . زینب امشب از همیشه اروم ترخوابیده بود. واسم عجیب بود که چرا مثل شبای گذشته بیدار نشد .جانماز هارو پهن کردم و چادرم رو روی سرم گذاشتم و منتظر محمد شدم. در دستشویی باز شد و محمد اومد بیرون . بعد از کشیدن مسح پاش بلافاصله نماز رو بست . به محمد اقتدا کردم و نمازم رو بستم. خوابِ شبِ زینب ارامش پس از طوفان بود. بعد نماز، استراحت چند دقیقه ای رو هم به چشممون حرام کرده بود. تو هال بچه رو میگردوندم تامحمد بتونه چند دقیقه استراحت کنه که دوباره صدای زینب بلند شد و شروع کرد به جیغ زدن... بہ قلمِ🖊 💙و 💚 🤓☝️ هرشب از ڪانال😌👇 ♥️📚| @asheghaneh_halal