eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
°|🌹🍃🌹|° همہ ڪارهاش رو حسـ👌ـاب بود. وقتۍ پاوه بودیــم، هر روز صبـ🌤ـح محــوطہ را آب و جــارو مۍڪرد، اذان مۍگفت...📢 تا ما نمـ📿ـاز بخــوانیم صبحـ🍞ـانہ حاضــر بود. ڪمتــر پیش مۍآمد ڪسۍ توۍ این ڪارها از او سبقت🏃 بگیــرد. خیلۍ هم خــوش سلیـ👏ـقہ بود. یڪبــار یڪ فرشۍ داشتیــم ڪہ حاشیــہ یڪ طــرفش سفیـ⚪️ـد بود. ابراهیــم وقتۍ آمد خونہ🏠 گفت: "آخہ عــزیزمن! یہ زن وقتۍ مۍخــواد آرایہ خونہ رو عــوض ڪنہ، با مــردش صحبت👱 مۍڪنہ. اگہ از شوهــرش بپــرسہ اینو چجــورۍ بنــدازم، اونم مۍگہ اینجــورۍ☝️!" و فرش را چرخـ🔄ـاند، طــورۍ ڪہ حاشیــہ سفیــدش افتــاد بالاۍ اتاق.🙂 🌷 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😜👇 °[💖]° @asheghaneh_halal
🏡|• وقتی ميومد خونه ، من ديگه حق نداشتم كار كنم. 👶🏻|° بچه رو عوض میكرد ، شير براش درست میكرد. سفره رو مينداخت و جمع میكرد ، پا به پای من می نشست ، لباس ها رو می شست ، پهن می كرد ، خشک می كرد و جمع می كرد.... 💞|• اونقدر محبت به پای زندگی می ريخت كه هميشه بهش میگفتم : درسته كه كم ميای خونه ؛ ولی من نمی تونم محبت های تو رو جبران كنم. 😍|° نگام می كرد و می گفت : تو بيش تر از اين ها به گردن من حق داری . ☝️🏻|• يکبار هم گفت : من زودتر از جنگ تموم می شم و گرنه ، بعد از جنگ به تو نشون می دادم تمام اين روزها رو چطور جبران می كردم..... 🌷 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 《🌸》 @asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|° 😐|° گونی های‌ نان ‌خشک راچيده بوديم كنار انبار ، حاجی وقتی فهميد خیلی عصبانی شد ، پريد بما كه ديگه چی؟ نون خشک معنی نداره ! ☝️🏻|• از همان موقع دستور داد تا اين گونی ها خالی نشده کسی حق ندارد نان بپزد و بدهد به بچه ها !! 😢|° تا مدتها موقع ناهار وشام گونی ها را خالی ميكرديم وسط سفره و نان های سالم تر را جدا ميكرديم و ميخورديم.... 🌷 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 💗°• @asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|° 🚶|• هروقت حاجی از منطقه به منزل می آمد ، بعد از احوالپرسی با من ، با همان لباس بسیجی ، به نماز می ایستاد. 😄|° یک روز به شوخی گفتم ، تو مگه چقدر پیش ما هستی که ، به محض آمدن نماز می خوانی ؟ 😌|• نگاهی کرد و گفت : هر وقت تو را می بینم ، احساس میکنم باید دو رکعت نماز شکر بخوانم..... 🌷 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 💗•• @asheghaneh_halal
🖤🍃 🍃 بهش گفتــم: توی جبهه این قدر به خدا می رسی، میای خونه یه خورده ما رو هم ببین!🙄 البته شوخی می کردما...😁 آخه هر وقت میومد، هنوز نرسیده، با همون لباس می ایستاد و نماز می خوند.😶 مگه ما چه قدر پیش هم بودیم؟ نصفه شب می رسید و صبح هم نون و پنیر به دست،🍞 بندهای پوتینش رو نبسته، سوار ماشین میشد که بره... بعد نگاهم کرد و گفت:☺️ «...وقتی تو رو می بینم، احساس می کنم باید دو رکعت نماز شکر بخونم.» 🕊🌷 @Asheghaneh_halal 🍃 🖤🍃