#چفیه❄️
بارانــ☔️ خیلے تند ميآمد. بهم گفت:
«من میرم بیرون» گفتم:
« توی این هوا ڪجا میخوای بری؟»😕
جواب نداد. اصـرار ڪردم. بالاخره گفت: «میخوای بدونے؟! پاشو تو هم بیا.» با لنـدرور شـهرداری راه افتادیم توی شهر. نزدیکے های فرودگـ🛩ـاه یڪ حلبے آباد بود. رفتیم آنجا.
توی کوچه پس کوچـه هاش پر از آب و گل و شل. آب وسط کوچـه صاف مےرفت توی یڪے از خانه ها در خانه را ڪه زد، پیرمردی آمد دم در.
ما راڪه دید، شروع ڪرد به بد و بےراه گفتـن به شهــردار.😰 مےگفت: « آخه این چه شهرداریه ڪه ما داریم؟! نمےآد یه سری بهمـون بزنه،
ببینـه چے مےکشیم.»😓
آقا مهـدی بهش گفت:🗣
«خیلےخب پدرجـان. اشڪال نداره.
شما یه بیلـ⛏ به ما بده، درستش مےڪنیم» پیرمـرد گفت:
« برید بابا شماهام! بیلـم ڪجا بود.»😒
از یکے از هم سایه ها بیل گرفتیم.
تا نزدیکے های اذان صبح توی ڪوچه،
راه آب مےڪندیم.
شهـردار وقت کسے نبود جز :
🌷|شهید مهدی باڪری|🌷
#مردم #بحران #سیل
#حرکت_جهادی #بسیج
#زندگی_به_سبک_شهدا
@asheghaneh_halal 🕊°•.