عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمتصدوپانزدهم] با صدا هایی که از بیرون اتاق م
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمتصدوشانزدهم]
سلام و احوال پرسی کردم
و بعد شستن صورتم کنارشان نشستم
سفره رنگی هنر دست معصومه خانوم اشتهای آدم را باز می کرد
عشق ،اشتهای بقیه را نمیدانم اما مال من را که زیاد کرده بود !
چنان با ولع مربای آلبالو را می خوردم
که مادرم بامزه برایم چشم غره رفت
و معصومه خانم با محبت گفت:
فک کنُم تو هم مثل امیر علی ما عاشق مربا آلبالویی!
لبخندی زدم و بعد ،گذرا به نواب نگاه کردم
و با لحن بامزه ای آرام گفتم :
خوش به حال مربای آلبالو!
خودم هم خنده ام گرفت
باید کمی دست دلم را جمع می کردم
البته تقصیری هم نداشت طفلکم!
تازه اعتراف کرده بود
و سریع مستجاب الدعا شده بود
و نواب در یک قدمی اش ایستاده بود
هر چند اخلاق های خاص نواب شبیه مانعی بودند میانمان
مانعی به بلندای نخل های اهواز شان!
بعد صبحانه نشسته بودیم که من پیشنهاد دادم برویم حیاط
و زهرا چپ چپی نگاهم کرد :
خلی به خدا ، تو ای گرماپزون بریم که چی بشه؟!
و من حرفش را تایید کردم ، یادم رفته بود که اهوازیم
و شهریور ماه هوایش زیادی گرم است !
دلم شبیه کودکی بهانه گیر ، صدایش را طلب می کرد
و همان جمله های سنجیده اش را
که بالاخره طلب دلم رسید !
_ زهرا جان ، علی کی میاد از ماموریت ؟!
زهرا لب برچید:
مو هی میخوام یادُم بره علی نیست ، شما ها نمیزارین!
امیر علی لبخندی زد :
وقتی اومد خواستگاری
گفتم بهت زهرا، من علی رو میشناسم
یه دونه است ولی پاسداره
این قراره هی بره ماموریت
کارش پر خطره
گفتی
کاکا مو خودمم کارُم پر خطره و ماموریت داره
من دوست دارُم همسر پاسدار بشُم
زهرا بامزه گفت :
خوبه خوبه ، ادای حرف زدن مو رو هم در میاره
تو خیلی بلدی خودت با لهجه حرف بزن
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal