eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت‌صدوچهل‌وچهار] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] یاد اولین بحثمان افتادم ،سر اینکه برویم دریا یا دشت ،بحثمان شد آن هم میان کوچه های خاکی بیش مله یک بحث شدیدا بچگانه ! جلو تر از او راه افتادم بروم که صدایم کرد : خانم نواب ؟ شنیدن نامم با پسوند فامیلی او جان دوباره بود برگشتم و خندیدم ،آخرش هم حرف خودم را به کرسی نشاندم و به دریا رفتیم. امروز را قرار بود با همراهی خودش پیتزا درست کنم بعد خریدی که از آمل کردیم ،در آشپزخانه بودیم با شیطنت پیش بند آشپزی را برایش بستم: حالا میریم که داشته باشیم آقای معلم سر آشپز رو! بعد هم کفگیر را جلوی دهانش به جای میکروفون گرفتم : جناب نواب چه شد که از شغل شریف معلمی به سر آشپزی روی آوردید ؟! نگاهی به چشمانم و وسایل روی اپن کرد : راستش گیر یک عدد بلای جان افتادم ! حرصی کفگیر را روی اپن گذاشتم : امیر علیییییییی! قارچ ها را به طرفم گرفت : جان امیر علی ! چپ چپی نگاهش کردم: یه دادگاه باید تشکیل بدم برات خندید : به چه جرمی؟! _ به جرم بد حرف زدن با خانومت ! فلفل دلمه ای ها را شست و روی صندلی نشست : حکمش چیه خانم قاضی ؟ چاقو را در ظرف گذاشتم و به طرفش برگشتم : مهریه خانومت او هم دست از کار کشید : من بیشتر از چهارده شاخه گل بهت دادما بدجنسانه نگاهش کردم : یه چیز دیگه هم بود میونش ایستاد و فلفل دلمه ای های خورد شده را کنار بقیه مواد آماده قرار داد: کربلا؟! الان ؟! اخم کردم : الان مگه چشه؟! انگار حواست نیست آقا که هفته بعد اول محرمه فر را روشن کرد تا گرم شود: اصلا یادم نبود ،باشه بزار بیینم چی میشه کودکانه بالا پریدم: جدی امیر علی؟! آردی که برای خمیر در آورده بودم روی میز بود دستش را به آن زد و دست آردی اش را روی بینی من : اره قشنگم ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal