eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #رمان_ضحی #قسمت_هشتادوپنجم پس چرا عملا جرم و جنایت در ممالک با قوانین اینج
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• خدا هم میگه باشه تو برادریتو ثابت کردی منم برادریمو ثابت میکنم رابطه شکل گرفت! بچه ای که خوب به حرف پدرش گوش میکنه پدرش هم براش همه کار میکنه مهمتر از همه محبتش هم نسبت بهش بیشتر میشه مخلص کلام اینه که بنده های خاص خدا فقط دنبال این محبتن محبتی که واقعا با هیچی تو دنیا قابل قیاس نیست فقط باید درک کنی و بچشی خدا البته همه رو دوست داره اما بعضیا دنبال بیشتر شدن این محبتن میخوان خدا بیشتر دوستشون داشته باشه همش در تلاشن حجم محبت بین خودشون و خدا رو افزایش بدن برای همین دوست دارن حتما خدا ازشون یه کادی بخواد و اونا براش انجام بدن! در نگاه معرفتی فلسفه تمام احکام اینه این اعمال رابطه رو شکل میده یادتونه درباره ماهیت روح و توجهش به جسم صحبت کردیم؟ روحی که در جسم حبس بشه و بیش از حد به جسم و خواسته هاش توجه کنه دریافت ادراکی خاصی نخواهد داشت اما اگر کمک کنی که روح کمتر متوجه جسم باشه میتونه یه تکون هایی بخوره روزه یه ریاضت خفیفه که توجه روح به جسم رو کاهش میده و چون این وجه کم میشه انسان در روزه حال روحانی خوبی رو تجربه میکنه خصوصا دم افطار اینا تجربه است قابل انتقال نیست برای فهمش حتما باید تجربه کنی. حس بیان شدنی نیست منتقل شدنی هم نیست هر کس یکبار با نیت قربه الی الله روزه گرفته باشه میفهمه حرف منو قبلا هم گفتم هدف از خلقت انسان اینه که به سرمنشا و مهمترین موضوع هستی توجه پیدا کنه دنبالش بگرده پیداش کنه باهاش ارتباط برقرار کنه و در نهایت درش حل بشه. هر چیزی جز بینهایت رو هدف اصلی قرار دادن تنزل دادن شان انسانیه چون روح انسان از خداست و بهش تمایل داره وقتی شما با نیت نزدیک شدن به خداوند و ارتباط برقرار کردن باهاش از طریق گوش کردن حرفش، روزه میگیری، اون خلسه ی بیحالی و سستی ناشی از گرسنگی، اون لب های خشکیده از تشنگی همش میشه رنج مقدسی که واقعا ازش لذت میبری و عاشقانه سرش با خدا معامله میکنی مثل کسی که بخاطر معشوقش یه کار سختی میکنه و بعد توقع توجه داره ازش فرهاد چرا کوه بیستون رو کند! یه کار سخت! برای اینکه توجه شیرین رو جلب کنه ژانت_فرهاد کیه؟ _قهرمان یه افسانه ایرانی که بخاطر عشقش کوه بیستون رو می کَنه! این گرسنگی و تشنگی و بی حالی هم با این زاویه دید میشه یه حس شیرین که نوید نگاه خدا رو بهت میده و این خیلی زیباست خصوصا خود ماه رمضان که هم تاثیر جوی مغناطیسی و هم خاصیت معنوی خاصی داره جامعه اسلامی در ماه رمضان عبادت اجتماعی داره همه هم رو میبینن که در حال عبادتن چهره هایی که اثر گرسنگی درش نمایانه همه مثل هم میشن! و این خیلی جذابه حس معنوی در جامعه جاری میشه و همه واقعا مهربون ترن اینم آماری بگم که در کشورهای اسلامی توی ماه رمضان آمار جرم و جنایت به شدت کاهش پیدا میکنه ضمنا روزه کمک میکنه مثل یه مشق یا یه تمرین که همه امت معنای گرسنگی رو درک کنن و حداقل یه تجربه ای ازش داشته باشن با نفس عمیقی که کشیدم ژانت به حرف اومد: ببین آیه 186 میگه بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را یعنی هر چی از خدا بخوایم بهمون میده؟ کتایون پوزخندی زد: آره حتما رو به ژانت جواب دادم: اگر شرایط استجابت دعا فراهم باشه چرا که نه کتایون عصبی حرفم رو قطع کرد: همین جملات گیج کننده و گول زننده تونه که اعصاب آدم رو خورد میکنه اولش میگه دعا کنید تا اجابت کنم بعد میگه شرط و شروط داره مثل کلکایی که تو بازار واسه جذب مشتری میزنن آخرش هم هر دعایی برآورده نشد با خیال راحت میگید حتما شرایطش فراهم نبوده اینجوری کسی که دعا میکنه هم هیچ وقت به برآورده شدن دعاش امید نداره دعا مال یه سری آدم ضعیف که از پس برآورده کردن آرزوهاشون برنمی آن و خودشون رو گول میزنن انگار از دعاهای اجابت نشده ش دل پری داشت! گفتم: _برآورده شدن همه ی دعاهای همه ی مردم روی کره زمین بدون هیچ پیش شرطی به نظر خودت در فضای ماده چند درصد امکان داره؟ ممکنه بعضی دعا ها با هم در تضاد باشن اصلا خب اینجا اولویت بندی معنا پیدا میکنه باز برای بار چندم باید یاد آوری کنم که دنیا قانون داره و خدا خودش قانون گذاره پس طبیعتا از قوانین عدول نمیکنه که اعتبارشون ساقط بشه وگرنه اصلا چرا این سازوکار رو خلق کرد میتونست همینطوری دیمی و دستی کار کنه تمام زیبایی این خلقت به این نظم و سیستماتیک بودنشه توی این فضاست که چالش شکل میگیره ما به این دنیا اومدیم برای قرار گرفتن درون فضای همین چالش ها اما در مورد دعا، پس با فرض این مطلب مجموعه ای از شرایط لازمه تا یه دعا به اجابت برسه یکیش شرایط دعا کننده ست دعا کننده ای که خدا رو به خدایی قبول نداره که نمیتونه انتظار داشته باشه دعاش اجابت بشه. . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• با خنده ای که روی لبم نشسته بود ساکت کنارش نشستم. حین خواندن قرآن زیر چشمی نگاهم می کرد و لبخند روی لبش می نشست. چند صفحه ای تلاوت کرد و قرآن را بست و بوسید. دستم را رها کرد و از جا برخاست. قرآن را روی طاقچه گذاشت و جلوی آینه ایستاد. موهایش را دوباره شانه زد و بعد به لباسش عطر زد. به صورت صاف و بی ریشش دست کشید و به سمت کمدش رفت. بسته ای را بیرون آورد و در حالی که به سمتم می آمدگفت: اینم هدیه ات. قابل شما رو نداره. روبرویم نشست. بسته روزنامه پیچ شده را از دستش گرفتم. تشکر کردم و گفتم: دست شما درد نکنه باز منو غافلگیر کردین این قدر کادو می خرین من بد عادت میشم اون وقت همه اش باید برام کادو بخرین. _اشکالی نداره عروسکم. شما بد عادت هم بشی من خودم نوکرتم و همیشه برات کادو می خرم. _دست شما درد نکنه. احمد آه مانند نفسش را بیرون داد و گفت: اینو از تهران برات خریدم. می خواستم پریشب بهت بدم ولی با اتفاقایی که افتاد نشد. به رویش لبخند زدم و آرام روزنامه دور هدیه ام را باز کردم. لباس سفید زیبایی بود که آستین های کوتاهی داشت دور یقه، آستین ها و گوشه پایین لباس گلدوزی هایی به رنگ صورتی داشت. با دیدنش یاد لباسی که دیشب بر تن زکیه بود افتادم. تقریبا شبیهش بود. یعنی با خرید این لباس از من می خواست مثل خواهرانش لباس بپوشم؟ دست خودم نبود اما نتوانستم از خودم ذوق و شوق نشان دهم. با لحن خیلی سردی از احمد تشکر کردم. احمد پرسید: خوشت نیومد؟ با همان لحن سرد بدون این که نگاهش کنم گفتم: چرا خیلی قشنگه دست شما درد نکنه. احمد که از رفتارم جا خورده بود پرسید: پس چرا ... کلافه نفسم را بیرون دادم و نگذاشتم جمله اش کامل شود. لباس را با غیظ تا زدم و روی کیفم گذاشتم. به صورت احمد نگاه دوختم و پرسیدم: شما از لباس هایی که من می پوشم خوش تون نمیاد؟ از حرفم جا خورد. ادامه دادم: شاید به نظرتون لباسای من در حد و شأن خانواده تون نیست که همه اش برام لباس می خرید. البته حقم دارید. لباسای من در برابر لباسای خانواده شما خیلی ساده است. حتی ساده تر از لباسای زیور خانم و ... احمد از حرفم وا رفت. لبخند از روی لبش محو شد و مبهوت گفت: این چه حرفیه می زنی خانومم؟ لباس های شما خیلی هم شکیل و قشنگه خیلی هم بهت میاد. _پس چرا هر دو دفعه که من اومدم این جا بهم لباس هدیه دادین؟ _شما همسر منی! عشق منی! من دوست دارم برات هدیه بخرم، لباس بخرم. این حرفا چیه می زنی آخه؟ سکوت کردم و سر به زیر انداختم. ناخودآگاه قطره اشکی از چشمم سر خورد و روی دستم چکید. احمد نزدیکم نشست. دو دستش را دو طرف صورتم گذاشت و صورتم را مقابل صورت خود گرفت. با نگرانی پرسید: چی شده؟ به من بگو. اشکم را پاک کردم و صورتم را از حصار دستان گرمش بیرون کشیدم و گفتم: چیزی نشده ... من به امام رضا قول داده بودم اما تحمل زندگی شان برایم سخت بود. احمد گفت: منو محرم نمی دونی بگی چی دلت رو به درد آورده؟ . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•