عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #رمان_ضحی #قسمت_هشتادوچهارم دمنوش رو که دم گذاشتم و نشستم نگاهی به دفترم
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#رمان_ضحی
#قسمت_هشتادوپنجم
پس چرا عملا جرم و جنایت در ممالک با قوانین اینجوری سازمان یافته تره؟
عقل میگه مرگ یعنی پایان همه چیز پس بالاترین تهدید همینه اگر قرار باشه آدم از چیزی بترسه اون همینه مگر اینکه سالم نباشه
قانون برای اقلیت ها نوشته نمیشه برای اکثریت نوشته میشه
آماری و موثق هم مقایسه کنیم جرم و جنایت در کشور های اسلامی نسبت به کشور های غربی بسیار بسیار کمتره
میبینی که عینا این احکام باز دارندگی دارن
اما در مورد رافت عمومی هم هیچ وقت نمیتونید ادعا کنید جایی در دنیا هست که مردمش بیشتر از کشور های اسلامی هم رو دوست دارن و بهم کمک میکنن
پس تحلیلت اشتباهه این احکام هم بازدارنده ست و هم اگر درست اجرا بشه صدمه ای به رافت اجتماعی نمیخوره
ایراد تحلیل شما اینه که متوجه نیستی این یک سیستمه که همه چیزش کنار هم مثل ساعت کار میکنه و خوبم کار میکنه تو فقط یه چرخ دنده رو گرفتی زیر ذره بین و میخوای تحلیلش کنی
ضمنا مثلا اسلام اعمال شاقه در زندان رو نمیپذیره ولی شماها میپذیرید
این ظالمانه ست
طرف رو یه بار بکشی بهتره تا اینکه روزی صد بار بمیره!
قطعا خیلی بیشتر هم باعث اشاعه خشونته
کلی آدم الان تو همین زندان های آمریکا بخاطر شرایط بدشون روزی هزار بار آرزوی مرگ میکنن
چند وقت پیش فیلم یه زنی اومد بیرون که توی زندان تنها زایمان کرد نه دکتری اومد بالا سرش نه هیچی آخرش نگهبان زندان اومد کمکش!
کسی به اینا گیر نمیده نه حقوق بشر نه حقوق زنان نه هیچ نهاد دیگه ای
اعدام میشه حکم ظالمانه که به بهانه ش جمهوری اسلامی تحریم شه ولی عربستانی که هنوز گردن میزنه چون آمریکاییه کسی باهاش کار نداره
احساس کردم دمنوش دم اومده به همین خاطر بلند شدم و فنجونهایی که روی میز گذاشته بودم رو پر کردم
همین که نشستم کتایون سرش رو از روی دفترش بلند کرد:
آیه 183 حکم روزه است
اینکار چه فایده ای داره؟
گرسنه بمون از صبح تا غروب هزارجور بیماری بگیر که مثلا اعمال عبادی انجام دادی؟
نمیشد یه عبادت سالمتر و کم زحمت تر انجام داد؟
_روزه یه فلسفه است
دریایی از حکمته
_ولی به بدن ضرر میرسونه!
_به هیچ وجه به هیچ بدن سالمی صدمه نمیزنه
برای بدن بیمار هم که اگر محرز بشه روزه برای اون بیماری ضرر داره نه تنها واجب نیس حرام هم هست
گرسنگی به طور کلی اصلا برای بدن ضرر نداره
اگر مراقبت تغذیه ای بین افطار و سحر درست باشه هیچ مشکلی به وجود نمی آد
برعکس مفید هم هست کلی خاصیت فیزیولوژیک هم داره
یه پژوهشگر ژاپنی تازگی ها برای یه پروژه تحقیقاتی نوبل پزشکی رو گرفته
موضوع مقاله بررسی تاثیر فستینگ بر انهدام سلول های سرطانیه
توی مقاله ش استدلال میکنه که چون سلول های سرطانی به نسبت سلول های سالم چندین برابر بیشتر قند(گلوکز) مصرف میکنن، پرخوری شرایط رشد این سلول ها رو فراهم میکنه
و برعکس روزه داری مثل کاری که شیمی درمانی میکنه که به همه سلولا سم میده ولی به سرطانیا بیشتر،
به همه سلول ها گرسنگی میده ولی به سلول های معیوب و سرطانی بیشتر چون اون بیشتر غذا میخوره بیشترم گرسنگی میکشه و تضعیف میشه
ضمنا در شرایطی که سطح گلوکز بدن میاد پایین سیستم ایمنی بدن یه عیب یابی میکنه خودش به سلولهایی که مصرفشون زیاده حمله میکنه که ذخیره غذایی رو برای سلولهای حیاتی تر حفظ کنه و به اصطلاح هومئوستازی میکنه
اما خب به غلظت شیمی درمانی نیست و صدمه به بدن نمیزنه و یه روش خیلی خوبه که دائم بدنت رو به تنظیمات کارخانه برگردونی
یه چیز جالب دیگه اینکه وقتی بدن طولانی مدت گرسنه ست اولین غذایی که به بدن برسه صرف رشد و ترمیم میشه
یعنی در کل روزه داری به زیبایی و جوانسازی هم کمک میکنه چون رشد توی انسان های بالغ بیشتر مربوط به سلول های پوستیه
اما هدف مسلمون ها از روزه گرفتن اینه آیا؟
نه این هدف نیست این اثره
این جایزه ایه که خدا توی همه اعمال عبادیش برا بنده هاش گذاشته
همه اعمال عبادی کلی خاصیت فیزیولوژیک دارن اما هدف اطاعته
ما میخوایم حرف خدا رو گوش کنیم هر چی که بگه
چون در اثر بررسی و مطالعه و شناخت و کمک گرفتن از عقل به نقطه ی اطمینان رسیدیم که خدا عادله و همیشه صلاح ما رو میخواد و یه برنامه و هدفی از طراحی این چارچوب ها داره
فلذا در جاهایی که علممون هم فعلا قد نمیده که کمم نیست اگرچه نفهمیم چرا حرفش رو گوش میدیم وگرنه مثلا تا چند سال پیش که این چیزا رو نمیدونستیم نباید روزه میگرفتیم؟
تمام حرف اینه که تو هر چیزی جای اینکه به خدا شک کنی به دانش خودت شک کنی منطقی تره چون محدود بودنش بارها بهت ثابت شده
فلسفه روزه تمرین اطاعت و بندگی و همون طی مراتب رشده
رابطه خدا و انسان در اعمال عبادی خیلی خیلی زیباست
روزه یعنی تو یه سختی خفیفی میکشی برای خدا
بعد میگی خدایا من بخاطر حرف تو که حتما کلی هم منطق پشتشه گرسنگی کشیدما!
.
.
•🖌• بہقلم: #شین_الف
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_هشتادوچهارم احمد با عشق روی موهایم دست کشید
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_هشتادوپنجم
با صدای الله اکبر گفتن احمد از خواب بیدار شدم.
اتاق تاریک بود و فقط نور کمی از حیاط به داخل اتاق می تابید.
عرق دور گردنم را با دست پاک کردم و موهایم را پشت گوشم فرستادم.
گیره ام را برداشتم و بعد از مرتب کردن موهایم با دست گیره ام را بستم.
باید از این به بعد شانه هم در کیفم می گذاشتم.
رویم نمی شد از احمد شانه بگیرم.
به بدنم کش و قوسی دادم و جوراب هایم را پوشیدم.
چادر رنگی ام را روی سرم انداختم که احمد مرا مخاطب قرار داد:
ببخش بیدارت کردم.
به سمتش چرخیدم و در تاریکی به رویش لبخند زدم و گفتم:
اشکالی نداره باید بیدار می شدم.
چه بهتر که با شنیدن اسم خدا و الله اکبر بیدار شدم.
_باهات بیام؟
_نه دو قدمه خودم میرم
_نمی ترسی؟
_نه حیاط روشنه دست شما درد نکنه.
پشتم را به او کردم و چادر رنگی را روی سرم مرتب کردم و از اتاق بیرون آمدم.
باید از این به بعد بیژامه یا شلوار هم برای خودم می آوردم.
با این جوراب ها وضو گرفتن سخت بود و کلی وقتم را می گرفت.
به اتاق که برگشتم صدای اذان کربلایی از مسجد به گوش رسید.
احمد کتش را پوشید و گفت:
زود بر می گردم.
به رویش لبخند زدم و گفتم:
التماس دعا
احمد رفت و پشت سرش در را بستم.
چادر را دور سرم پیچیدم و به نماز ایستادم.
بعد از نماز اتاق را مرتب کردم و به کتاب های احمد سرک کشیدم.
اسم خیلی از کتاب هایش سخت و عجیب و غریب بود و من نمی توانستم بخوانم.
چند کتاب هم به عربی داشت.
قرآن را برداشتم و چند صفحه ای خواندم.
تقه ای به در خورد و صدای احمد به گوشم رسید:
خانومم اجازه هست؟
قرآن را بوسیدم و سر جایش گذاشتم.
با لبخندی دندان نما به استقبال احمد رفتم.
در را باز کردم و گفتم:
بفرمایید. صاحب اجازه اید شما.
احمد با لبخند وارد اتاق شد و لپم را کشید و گفت:
شیرین خانم!
تو عسلی، نباتی، شکلاتی؟
این همه شیرینی از کجا تو خودت جمع کردی آخه؟
به رویش لبخند زدم و گفتم:
من معمولی ام شما زیادی عاشقی منو شیرین ...
تازه فهمیدم چه گفتم و از ادامه حرفم خجالت کشیدم.
احمد با صدا خندید و گفت:
هم شیرینی هم شیطونی.
دلبری کردن تو خونته
لپم را محکم کشید و گفت:
قربونت برم.
قرآن را از سر طاقچه برداشت و بوسید.
دست مرا گرفت و کنار خود روی زمین نشاند و گفت:
چند دقیقه دختر خوبی باش این جا بشین حواسم رو پرت نکن من قرآنم رو بخونم
با خنده گفتم:
من که کاری تون ندارم.
احمد انگشتانش را دور مچ دستم محکم پیچید و با خنده گفت:
همین که گفتم.
اگه دختر خوبی باشی جایزه داری
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•