عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #رمان_ضحی #قسمت_هفتادودوم قرآن مدام احوالات بنی اسرائیل رو برای مسلمان ه
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#رمان_ضحی
#قسمت_هفتادوسوم
اونوقت دادن این اطلاعات از خدا برنمیاد؟
یه فلش به یه سیستم وصل میشه کلی اطلاعات جابه جا میشه
بازم بحث بر سر همون پذیرش قدرت خداست...
ما خدا رو به اندازه ابزارهایی که روزانه باهاشون سر و کار داریم هم قبول نداریم!
علی ای حال عیسی(ع) بزرگ شد و به سن اعلام رسالت رسید
عیسی از بدوتولد پیامبر بوده اما از زمان خاصی شروع کرد به اعلامش...
شروعش همون وقتیه که با همون چهارپای معروفش میره به بیت المقدس و شروع میکنه سر خاخام ها فریاد کشیدن که چرا شریعت یهود رو ضایع کردید
یه جمله ی خیلی قشنگی هم داره میفرماید
*همینک شما فتوا میدهید که غذاخوردن در کاسه مطلا حلال است یا حرام حال آنکه فراموش کرده اید چه چیزی درون آن میریزید!*...
یعنی حلال و حروم اون چیزی که داری میخوری که اصل مطلبه اصلا برات مهم نیس که از کجا اومده پول سود رباست یا چیه!
بند کردی به حاشیه و توی احکام فرو رفتی!
بنی اسرائیل دقیقا همین وضعیت رو داشتن در اصول به ناکجاآباد رفته بودن ولی درباره احکام و جزئیات دین اونچنان دقیق فتوا میدادن که مثلا اگر مرغی توی روز شبات(شنبه که روز تعطیلی یهودی هاست و کار کردن براشون ممنوعه) تخم بزاره فرداش میشه خورد یا نه!
حضرت عیسی بهشون یادآوری میکنه یکم به اصل کارتون دقت کنید
چون همه کار میکردن دیگه ربا که میگرفتن، ارتباط با شیاطین واین کارا هم که الی ماشاالله...
کلا شریعت رو نابود کردن الان هم در یهودیت اشکال نداره از غیر یهودی ربا بگیری تازه سفارش هم شده!
اما حضرت عیسی(ع) قیام کرد علیه این سبک زندگی غلطی که خاخام ها دیکته کرده بودن به بنی اسرائیل...
یارانی هم داشت، حواریون
راهکار یهود هم این بود که یه نفوذی وارد این حلقه حواریون کنه که بتونن پیداش کنن و بکشنش چون پنهان شده بود
این نفوذی، یهودا اسکاریوتی، وارد حلقه حواریون شد و مکان مسیح رو لو داد که بگیرن و بکشنش اما فرق مسلمان ها با مسیحی ها اینجا اینه که ما میگیم مسیح به صلیب کشیده نشد و قبل از اینکه پیداش کنن عروج کرد
ژانت_خب پس کی به صلیب کشیده شد؟
_خود یهودا اسکاریوتی که مکافات خیانتش این بود که با حضرت عیسی اشتباه گرفتنش و بجای او به صلیب کشیدنش
وگرنه تو خودت ببین توی انجیل وقتی عیسی رو روی صلیب روایت میکنه میگه عیسی انکار میکرد خودش رو میگفت من عیسی نیستم!
این چه پیامبریه که انقدر میترسه که خودش رو انکار میکنه!
اگر انقدر میترسید اصلا چرا با این مافیای یهود در افتاد؟!
انجیل به نقل از مسیح روی صلیب میگه؛
*ایل ایل لما شبختنی*
خدایا خدایا چرا تنهام گذاشتی!
واقعا مناجات یه پیامبر با خداش این شکلیه؟!اینکه مایه آبروریزیه
عیسی نماد شجاعته هر کسی این شهامت رو نداره که با سنتهای غلط یک جامعه و افراد متنفذ و زورگوش طرف بشه ولی متاسفانه بعد از عیسی تحریف ها بلایی سر انجیل آورد و شخصیتی از این پیامبر ساخت که تمام آدمای شجاع عالم بدشون بیاد!
ژانت دوباره پرسید: یعنی میگی انجیل هم تحریف شده؟
_متاسفانه!
اینم بخشی از پروژه ی یهود برای تخریب مسیح و دین مسیحیت بود همونطور که آئین و کتاب و پیامبران خودشون رو با تحریف نابود کردن، همین بلا رو هم سر مسیحیت آوردن
یهود در پرورش و تزریق نفوذی به هر جایی که بخواد ید طولایی داره خیلی هم قوی عمل میکنه
شائول یهودی که به ظاهر مسیحی شد و اسم خودش رو پولس گذاشت، بازهم مثل سامری، جانشین بحق عیسی پطروس رو کنار زد و شد همه کاره و مثل موریانه ریز ریز تمام شریعت رو جوید
اومد گفت همه چی به دله!
برای خدا چه فرقی میکنه شما ختنه بکنید یا نکنید
چه فرقی میکنه گوشت خوک و شراب بخورید یا نخورید!
یه کار دیگه هم کرد
عیسی رو کرد خدا
برای اینکه الگوی امت نباشه و هر الگویی دلش خواست ارائه بده
در مورد اولی؛
شریعت یه ظاهر داره و یه باطن و روح
و اون ظاهر چارچوبشه درسته اصل نیست ولی مهمه
مثل این لیوان
لیوان رو از روی میز برداشتم و نشونشون دادم:
این لیوان اصل مطلب نیست هدف من خوردن این آبه
اما اگر همین لیوان نباشه من نمیتونم این آب رو اینجا نگه دارم میریزه خرابی هم به بار میاره!
لیوان ظرفه نه محتوای اصلی ولی همین ظرف برای حفظ محتوای اصلی لازمه
در برخورد با هر شریعتی و هر مکتبی اگر ظرف اصول و چارچوب و ساختار عملی دین رو بزنی، خود به خود محتوا ریزش میکنه...
میشه مسیحیت فعلی که هیچ حدودی برای رعایت و هیچ عمل عبادی و هیچ تکلیف و دستوری نداره
دینی که روی هیچ یک از شئون رفتاری توی زندگی اثر نمیگذاره یه گوشه ایه هر از گاهی دلت گرفت یه سری بهش بزنی و بعدم زندگی خودتو بکنی
با همه ایراداتش
و ندونی دقیقا روش درست توی هر کاری چیه هیچ کس توی این دینت هیچ راهنمایی بهت نکرده باشه که روش درست زندگی چیه!
خب این دین به چه دردی میخوره وقتی تو رو از هیچ بن بستی خارج نمیکنه؟
#به_قلم_شین_الف
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_هفتادودوم با خنده گفت: ناقلا شدی ها. به سم
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_هفتادوسوم
با لبخند گفت:
یکم سوغاتیه. ناقابله. از تبریز آوردم
_دست تون درد نکنه تو زحمت افتادین
احمد بسته ای روزنامه پیچ را به سمتم گرفت و گفت:
این حرفا چیه خانم؟ زحمت نبود، وظیفه است.
پیامبر خدا میگن وقتی سفر میرید سوغاتی بیارید.
اینام چیز قابل داری نیست.
این برای خانم خوشگلم
اینام یکم پنیر و شیرینیه برای خانواده خانم خوشگلم.
با ذوق بسته نسبتا سنگین را از دستش گرفتم و گفتم:
دست شما درد نکنه. اصلا توقع نداشتم.
احمد گفت:
دلم میخواست برات کفش بیارم ولی شماره پات رو نمی دونستم.
برای همین برات از قم چند تا کتاب گرفتم.
_ممنون لطف کردین مگه قم هم رفتین؟
_آره برگشتنا قم و تهران هم رفتم.
همیشه بعد تبریز، به خاطر کارام تهران و قم هم میرم.
روزنامه دور بسته را پاره کردم. سه جلد کتاب تقریبا قطور بود درباره حضرت زهرا، امام علی و امام زمان.
از او تشکر کردم و گفتم:
حتما می خونم شون. این کتابا از هر چیزی برام با ارزشتره.
احمد گفت:
خدا رو شکر که خوشت اومد.
بوی اسپند از حیاط به مشام رسید.
احمد گفت:
بریم صبحانه؟
کتاب ها را روی طاق گذاشتم و گفتم:
بریم.
با هم از اتاق خارج شدیم. احمد با مادر سلام و احوالپرسی گرمی کرد و بعد یا الله گویان وارد مهمانخانه شدیم.
آقا جان تنها بود.
کنار آقاجان نشستم و با لبخند سلام کردم.
احمد هم کنارم نشست.
مادر هم به اتاق آمد و مشغول چای ریختن بود که احمد جعبه ها را به سمتش گرفت و گفت:
مادر جان این سوغاتی ها ناقابله
امید وارم خوش تون بیاد.
مادر با لبخند جعبه ها را از دست احمد و گرفت و تشکر کرد و گفت:
ممنون پسرم زحمت کشیدین راضی به زحمت نبودیم
لطف کردین.
احمد هم گفت:
خواهش می کنم کاری نکردم ناقابله.
مادر در یکی از جعبه ها را باز کرد و گفت:
صاحبش قابل داره پسرم
دستت درد نکنه
حالا اسم این شیرینی ها چی هست؟
اسماعیل همیشه برامون عسل و پنیر میاره شیرینی تبریزی ما ندیده بودیم.
احمد یکی یکی اسم شیرینی ها را گفت.
آقاجان جعبه فلزی پنیر را برداشت و گفت:
به به پنیر لیقوانم که آوردی
حسابی خجالت مون دادی.
مادر گفت:
حاجی عاشق پنیر لیقوانه
از همه چی بیشتر همین پنیر لیقوان رو دوست داره.
آقاجان کمی پنیر را با چاقو برید و برای مادر لقمه گرفت، به دست مادر داد و گفت:
البته من شما رو بیشتر از همه چی دوست دارم
مادرم هم زمان که از حرف پدرم ذوق کرد از خجالت سرخ شد و زیر لب گفت:
خاک بر سرم حاجی.
مادر از جا برخاست و از اتاق بیرون رفت.
احمد سر به زیر سعی داشت جلوی خنده اش را بگیرد و آقا جان خوشحال لبخند دندان نما می زد.
آقاجان همیشه در هر فرصتی جلوی ما به مادر ابراز علاقه می کرد و مادر با این که ذوق می کرد ولی خجالت می کشید و معمولا می رفت و
ما همیشه از دیدن علاقه آقا جان به مادر ذوق می کردیم
آقاجان از پنیر سوغاتی در پیش دستی مان گذاشت و گفت:
احمد آقا برای خانمت لقمه بگیر.
_چشم آقاجان
احمد سریع نان برداشت و برایم لقمه گرفت.
جلوی آقاجان خجالت کشیدم و سر به زیر و با شرم لقمه را از دستش گرفتم.
بعد از تمام شدن صبحانه سفره را جمع کردم.
آقا جان از اتاق رفت تا لباس بپوشد و برای دعای ندبه برود و احمد هم از جا برخاست تا بروم
از رفتنش دلگیر شدم و با غم نگاهش کردم.
احمد صورتم را نوازش کرد و گفت:
الان میرم ولی اگه حاجی قبول کنه عصر میام دنبالت.
از حرفش خوشحال شدم و با هم از مهمانخانه بیرون رفتیم
همراه مادر برای بدرقه شان تا دم در حیاط رفتیم.
احمد رو به آقاجان گفت:
اگه اجازه بدید عصر بیام دنبال صبیّه تا شب بریم خونه آقام
منظور احمد از صبیه را نفهمیدم.
آقاجان دست دور شانه ام انداخت و مرا به خود چسباند و گفت:
شما صاحب اجازه اید.
صبیه ما دیگه همسر شماست.
هر وقت خواستی بیا دنبالش
نیازی به اجازه گرفتن هم نیست.
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•