عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_پنجاهوچهارم ] نمیدانم چرا تا به حال انقد
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_پنجاهوپنجم ]
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
مادرم در را برایم گشود ،
بعد دو ماه به خانه برگشته بودم .
تمام طول راه بغضم گرفته بود
و صدای نواب در ذهنم پژواک میشد
تا خود تهران ، هی لب به دندان گرفتم که حق گریه نداشته باشم!
حالا در آغوش مادرم بودم کاش می توانستم ، در آغوشش ساعت ها اشک بریزم و گلایه کنم و بعد اعتراف کنم.
در این نقطه از مکان دلم فقط آغوشی می خواست برای گریه ! با رخوت خودم را به اتاقم رساندم ، دلم برای پناهگاه کوچکم تنگ شده بود ، مادرم قبل آمدنم مرتبش کرده بود و همه جا برق می زد ، چمدان را همانطور وسط اتاق رها کردم و خودم را بدون مکثی روی تختم پرت کردم ، نگاه دوختم به سقف ساده اتاقم .
آدم ها گاهی اوقات عجیب احتیاج دارند به یک فراموشی مقطعی!
برای اینکه حداقل چند ساعتی هم که شده بی خیال هیاهوی اطراف و افکار درهم و غم های سنگین قلبشان ،چشم روی هم بگذارند!
حالا من به این فراموشی نیاز داشتم !
نمیدانم نیم ساعت شد یا یک ساعت ولی خوابیدم !
چشمانم روی هم سقوط کرد و خیال دیدم.
سرم را که بلند کردم شب شده بود ، با لبخند ایستادم ، زندگی هنوز هم دلیل داشت برای خنده !
به سوی حمام رفتم ، صدای آب آرامم می کرد !
بعد هم سراغ چمدانم رفتم ، لباس های تمیز را در کمد چیدم و بقیه را در سبد حمام گذاشتم .
موهای بلندم را شانه زدم و برای خوردن شام به پذیرایی رفتم !
خوشحال بودم که فعلا از سعید خبری نیست و من فرصت دارم برای فکر کردن!
بعد خوردن شام کمی کنارشان نشستم و حرف زدیم هر چند نمی خواستم دیگر از بیش مله چیزی بگویم ، چون بیش مله مساوی بود با نواب و این ابدا خوب نبود !
به طرف اتاق که رفتم با کتاب ها مواجه شدم.
صفحه اول نهج البلاغه را باز کردم ، یادداشت کوچکی بود.
*ای علی (ع) اگر بگویم
تو از مسیح بالاتری دینم نمی پذیرد!
و اگر بگویم او از تو بالاتر است وجدانم نمی پذیرد!
نمی گویم تو خدا هستی !
پس خودت به ما بگو : ای علی؛ تو کیستی؟! ..
جرج جرداق ، دانشمند مسیحی *
بعد هم با خطی زیبا نوشته بود :
برای شناخت امیر المومنین یک عمر کم هست ، خواندن نهج البلاغه میتواند ما را با قطره ای از این دریای بیکران معرفت آشنا کند! اول از حکمت ها شروع کنید!
دستم را روی دست خطش گذاشتم ، برای من نوشته بود یا از قبل اینجا جا مانده ؟!
جمله هایش دلنشین بود
با زمزمه جمله آخر متن ،
حکمت ها را شروع کردم .
♡ای علی (ع) ، تو کیستی؟! ♡
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #رمان_ضحی #قسمت_پنجاهوچهارم چطور خالق و مخلوق در قیاس با هم قرار بگیرن ؟
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#رمان_ضحی
#قسمت_پنجاهوپنجم
چون ماه ها جسم بچه درون جسم مادر بوده و روح مادر به هر دوی اینها توجه پیدا کرده و بعد از بدنیا اومدن هم مادر با اون محبت و توجهی که به بچه داره اون حساسیت روحی رو حفظ کرده
پس بچه که بلایی سرش میاد چون روح اون رو درک کرده و خبر داره جسم هم مکدر میشه بدون اینکه علت رو درک کنه چون رابطه جسم و روح دوطرفه است دیگه
یا مثلا، توی ایران چند وقت پیش یه گزارش گرفتن از یه مادر و دختری که مادر به هر چی فکر کنه دختر میتونه همون رو درک و بیان کنه
کلی تست ازشون گرفتن مثلا مادر و دختر رو تو دو تا اتاق مجزا قرار دادن به مادر یه عددی رو میگفتن اون مینوشت دختر همونو میگفت. این جز با این دلیل قابل توجیه نیست که روح این دختر به مادرش متوجهه *
یا مثلا دیدی بعضی وقتا تو آینه به خودت نگاه میکنی احساس غریبگی میکنی؟
عالی ترین مرتبه قرب به خدا رخ میده و کمالات متجلی میشه
خدا با خلقت انسان میخواد این مرتبه رو تجلی بده و زیبایی خلقت رو تمام کنه
فرشتگان چون اطاعت محض هستن از این جنس فعالیت ها بهشون واگذار میشه یعنی کارهایی که صددرصد باید انجام بشه در کائنات بهشون واگذار میشه
اما انسان اینطور نیست هم امکان رشد و سقوطش بالاست هم امکان تخطی داره پس کارهایی در خلقت به انسان واگذار میشه که کمال خلقته نه حداقل ها و واجبات عمومی خلقت
که خدا برای بروز این کمالات منتظر رشد انسانها میمونه...
برای اینکه پتانسیل مثبت انسان رو به همه ثابت کنه یه سوال سخت میپرسه
همین آیات میگن خدا ازشون اسامی خاصی رو پرسید نه خود اسامی حقیقت و روح اسامی رو
جواب فرشته ها این بود: *خدایا پاک و منزهی تو ما علمی جز آنچه به ما داده ای نداریم!*
فرشته ها مثل سیستم هر چی روشون نصب شده باشه جواب میدن امکان کسب علم جدید ندارن. بعد خدا از آدم (ع) سوال میکنه و اون جواب میده. میگه دیدید گفتم من یه چیزی میدونم که شما نمیدونید من یه چیزی خلق کردم علامه است دانلود سرخوده خودش میگرده جواب رو پیدا میکنه! خیلی هم جذابه واقعا
بیخود به خودش نمیگه *فتبارک الله احسن الخالقین*
ژانت_چی؟؟
_قرآن میگه خدا وقتی انسان رو آفرید به خودش تبریک گفت! از شدت خاص بودن انسان و شوق خودش به این مخلوق جدید! بلا تشبیه مثل حس تو وقتی
اینم یکی از دلایل وجود روحه
اون لحظه لحظه ایه که روح غالبه و میگه من واقعا اینم؟ فقط همین؟!چون واقعا فقط همین نیست جسم برای روح مثل یک دست لباسه که بهش امکان ظهور مادی و زندگی در این شرایط رو میده
برای همین تعجب میکنه!
برعکسش وقیتیه که تازه از خواب بلند میشی هنوز روح درست و حسابی تمرکزش رو بازیابی نکرده و به خوی حیوانی خودت نزدیک تری هم بی حوصله ای هم گیجی هم پرخاشگری و...
اصلا یه چیز مهمتر جسم با ویژگی ها و محدودیت هایی که داره کمال گرایی و ثبات طلبی رو از کجا میاره؟
به این تاحالا فکر کردی؟
ما توی همه ویژگی های جسمی مون سیری پذیری داریم مثلا تا یه حدی می تونیم غذا بخوریم بالاخره سیر میشیم
ولی تو ویژگی های روحی و خلقی اینطور نیستیم هرچقدرم محبت از مادرمون دریافت کنیم نمیگیم بسه دیگه یا هرچقدرم به لحاظ موقعیت اجتماعی رشد کنیم نمیگبم دیگه کافیه کمال گراییم ذاتا
با وجودی که جسممون در رشد محدودیت داره
به نظر من این مهمترین دلیل اثبات وجود روحه...
حالا برگردیم به ماجرای خلقت از منظر قرآن؛
قبل از اینکه موجودات به صورت های قانونمند خلق بشن ارواح آزاد و ذراتی رها بودن؛
تا اینکه خداوند یک منشور رو رونمایی کرد و به همه گفت قصد دارم خلقتی ایجاد کنم و نعمت وجود عطا کنم که یک فرصت امتحانه برای رشد اما قوانین خاص خودش رو داره متناسب هر صورتی که باشید
هر کس بخواد میتونه انتخاب کنه که خلقت پیدا کنه و در این به تعبیر من نمایشنامه بازی کنه و حتی نقشش رو هم خودش انتخاب میکنه و هر کس هم نخواست اجباری نیست ولی هر نقشی که میپذیرید قانون خاص خودش رو داره که باید بپذیرید و رعایت کنید
#به_قلم_شین_الف
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_پنجاهوچهارم به ما چه اونا دارن یا ندارن شم
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_پنجاهوپنجم
آقاجان مرا در آغوش خود کشید و دستش را دور شانه ام انداخت و گفت:
من احمد رو چند ساله میشناسم.
از وقتی نوجوون بود و تابستونا میومد حجره حاج علی کار می کرد تا الان
حتی می تونم بگم از پسرای خودم بهتر می شناسمش
خیلی پسر خوبیه
هر وقت می دیدمش دلم می خواست کاش پسر خودم بود.
زمانی که حاج علی تو رو برای احمد خواستگاری کرد سریع رضایت دادم.
از خدا که پنهون نیست از تو هم پنهون نباشه خیلی دلم می خواست داماد خودم بشه.
تو اون روزایی که اومدن خواستگاریت من خیلی خوشحال بودم ولی غم رو تو چشمای تو می دیدم.
می دیدم غمگینی ولی همه اش با خودم می گفتم بذار این وصلت سر بگیره رقیه احمد رو ببینه بشناسه اون وقت این غم از بین میره
می فهمه صلاحش رو خواستم.
قبل عقدت نشد حرف بزنیم باهات و برات توضیح بدم.
می ترسیدم غم و غصه ات باعث شه نه بیارم و بگم دختر نمیدم.
غمت خیلی اذیتم می کنه بابا
الانم یکی دو روزه باز غم داره تو چشمات بیداد می کنه.
آقاجان با لبخند به صورتم خیره شد و گفت:
اما انگار این غم با غم قبل عقدت فرق داره.
اون غمت از ترس و دلهره بود ولی این انگار از سر دلتنگیه
از حرف آقاجان خجالت کشیدم.
خودم را از آغوشش جدا کردم و سرم را پایین انداختم تا صورت سرخ شده ام را پنهان کنم.
آقا جان ادامه داد:
باور کن بابا، قبل عقدت حتی سر سفره عقد بعد خطبه وقتی چادرت رو از سرت برداشتم عذاب وجدان داشتم که نکنه اشتباه کرده باشم و تو از دستم ناراحت باشی چرا به زور شوهرت دادم.
باور کن اگه احمد خواستگاریت نمیومد من تو رو تا 16-17 سالگی بلکه بیشتر شوهرت نمی دادم.
چون تو دردونه منی و این قدر خوبی که من هیچ مردی رو لایق تو نمی دونستم.
ولی احمد یه چیز دیگه است. حسابش از بقیه جداست.
خیلی پسر خوب و خود ساخته ایه.
به نظرم تنها کسی اومد که در حد تو بود و می تونست خوشبختت کنه.
این غمی که تو چشمت می بینم هر چند دیدنش خیلی برام سخته ولی منو خوشحال کرد.
خوشحال از این که اشتباه نکردم و تو از ازدواجت راضی هستی و به احمد دل بستی.
این دو روز که عقد کرده بودین همه سرزنشم کردن که چرا همه اش میذاری با هم باشن
ولی گفتم بذار رقیه با احمد باشه بشناسش بدونه من اگه سر خود رفتم جلو و هیچ نظرش رو نپرسیدم بی علت نبوده
خوشحالم به احمد دل بستی ولی بابا جان خودتو اذیت نکن
نشین یه گوشه به غصه خوردن
معلوم نیس کی احمد از تبریز برگرده.
وقتی هم برگرده تا کارای جشن تونو نکنید نمی تونین با هم باشین و زیاد ببینیش.
سعی کن زیاد بهش فکر نکنی
آقاجان از جا برخاست و در حالی که به سمت در می رفت گفت:
به محمد علی میگم فردا ببرت حرم یکم زیارت کنی سبک بشی
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•