eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤🍃 🍃 🖇علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می‌زد ... اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه‌ها بلند نکنم... به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می‌برد ... 🍀 🔸تنها اشکال این بود که بچه‌ها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمون‌ها ... و از همه بدتر، پدرم ...😔 🔹علی با شنیدن حرف بچه‌ها، زیر چشمی😒 نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه‌ای گفت ... ▫️- جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟ ... 💢بچه ها با ذوق، بالا و پایین می‌پریدن ... و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می‌کردن ...و علی بدون توجه به مهمون‌ها ... و حتی اینکه کوچکترین نگاهی به اونها بکنه ... غرق داستان جنایی بچه ها شده بود ...😍 🔻داستانشون که تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه‌ها گفت ... 🔹- خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد ⁉️... 💠 و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ ...✋ 🔸علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ... خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید ... و لبخند ملیحی زد ...🍃 🔻- خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت می‌خوام ... 🍀و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون‌ها ... هم من، هم مهمون‌ها خشکمون زده بود ... بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن ...😁 منم دلـــ❤️ــم می‌خواست آب بشم برم توی زمین ... از همه دیدنی‌تر، قیافه پدرم بود ... چشم‌هاش داشت از حدقه بیرون می‌زد ... اون روز علی ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد ... این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد ... و اولین و آخرین بار من...🌺 🕊🌷 @Asheghaneh_halal 🍃 🖤🍃