#صبحونه°[🌤]°
ٺو👈همان عطر
گل یاس نسیم سحری[🌸]
که اگر صبح نباشی[🥀]
نفسی در من نیسٺ...[ ]
#هما_کشتگر
#صباحالخیر
@asheghaneh_halal
•~•
💕
•[ #همسفرانه ]•
.
.
💝°• از همان ابتدا که هادی را دیدم دل بستهاش شدم، میدانستم در کنار هادی خوشبخت میشوم.
🍭°• در طول زندگی مشترکمان هادی هیچوقت ناراحتم نکرد.
😇°• اصلا شخصیتاش طوری بود که نمی توانست کسی را با کارها یا حرفهایش ناراحت کند.
🌹°• همیشه مراقب بود تا کسی از دستش دلخور نشود.
#خاطرات_همسر_شهید_هادی_طارمی
.
.
•[👀]• درگیر یڪ
نگاھِ تو شد ، روزگـار من👇
💕 @Asheghaneh_halal
•~•
[• #مجردانه♡•]
/☝️••مےخواهم {تُـــ} را
/➰••تا ابد و یک روز
/💚••دوست بدارم
#بهجایاینحرفهاپاشوبروخاستگارے
#ـ🙃💐ـ
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
تحدیر جزء 11.mp3
4.84M
••🍃🎙••
#دلارام
🌙: #ویژهبرنامهماھمبارڪرمضان
تلاوت هرروز یڪ جزء از قرآن ڪریمـ📖
بھ صورت تحدیر(تندخوانے)
[• جزء یـازدهـمـــ •]
@asheghaneh_halal
••🍃🎙••
l|🍲|l
#مائده
بادکوبه ی مرغ🍗
مواد لازم برای۷ نفر:
سینه مرغ کامل(پخته شده ۱/۲ عدد
سیب زمینی متوسط(نگینی سرخ شده) ۱ عدد
پیاز داغ (متوسط) ۲ عدد
تخم مرغ ۴ عدد
بیکینگ پودر ۱ قاشق چای خوری
نمک و فلفل و زرد چوبه به مقدار لازم
زعفران دم کرده ۵ قاشق غذا خوری
رب گوجه فرنگی ۱ قاشق غذا خوری
آبلیمو به مقدار لازم
طرز تهیه:
۱- من از نصف سینه ی کامل مرغ استفاده کردم که با زردچوبه و پیاز و نمک فلفل میپزیم و کامل ریش ریش میکنیم
۲- سه تا پیاز متوسطم با زردچوبه و روغن خوب عسلی و سرخ میکنیم و با همون روغن به مرغ و ادویه ها و تخم مرغمون اضافه میکنیم
۳- یک عدد سیب زمینی نگینی شده و سرخ شده رو هم به موادمون اضافه میکنیم
۴- تو یه ظرف جدا گونه چهار تا تخم مرغ و با یکم بکینگ پودر مخلود و یکم هم میزنیم تا از لختگی خارج شه و به همراه زعفران و ابلیمو و ادویه ها به مواد اضافه می کنیم.
۵- بعد سرخ میکنیم دو طرفشو میتونیم بینش از زرشک خیس شده داخل گلاب استفاده کنیم هم تو تابه میشه که خیلی راحت تر از قالبه
۶- هم تو قالبای دلخواه و تو فر با دمای 180درجه که از قبل به مدت پونزده دقیفه گرم کردیمش به مدت سی و پنج تا چهل و پنج دقیقه که حتما چند بار چک کنین تا نسوزه😉
۷- هم تو قالبای دلخواه و تو فر با دمای 180درجه که از قبل به مدت پونزده دقیفه گرم کردیمش به مدت سی و پنج تا چهل و پنج دقیقه که حتما چند بار چک کنین تا نسوزه😉
•• افطارے امروزتو نذر شهید[قدرتالله خوشجام]ڪن..
کدبانـ|😌|ــو جـانـ😉✋
l|🍲|l @asheghaneh_halal
﴾💞﴿
﴿ #همسفرانه ﴾
.
.
[❤️] مرا روۍ قلبت بنویس
[✍] بنویس تا هرکس از کنارت رد شد
[😌] با هر تپشش بفهمد
[😇] ڪھ دوستت دارم
[😍] ڪھ دوستم دارۍ
[🚗] حتۍ اگر فاصلھمان زیاد باشد …
#تقدیمڪنبہعشقت😉
.
.
[🌎]ـتو مـــــرا
جـــــان و جـــــهانے👇
﴾💞﴿ @Asheghaneh_halal
🌼🦋°•
🦋°•
#قائمانه
روزهی هجر تو
از پاے بینداخت مرا |😔|
کے شود با رطب
وصل تو افطار کنم؟ |💗|
#السلامعلیڪیاقائمآلمحمد
#اللهمعجللولیڪالفرج
#سهشنبههایجمکرانی
@asheghaneh_halal
🌼🦋•°
🦋°•
•💚•
•| #فانوس📿 |•
بخـــت امســـال
چہ با من یار است|😍|
عطـشت را عطشـم
غمخـوار است|💔|
بہفدای لب عطـشان حسیــن'ع'|🍃|
اولیــن ذکــــر
پس از افطـــار است|☺️|
•🌸دعاےافطار🌸•
#عکسبازشود😌
#التماس_دعا
#بابامهدےروزهاتقبولـ😍
#رمضان
دمافطارفقط
ذڪر حسینشیریناستـ👇
•💚• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
°💓|💌° #انسیھ وسحربخوانایندعارا "🌙" بسماللهالرحمنالرحیم "❣" اَللَّهُمَّ اشْغَلْنَا بِذِكْر
°💓|💌°
#انسیھ
•✨•وسحربخوانایندعارا
•🌿•بسماللهالرحمنالرحیم
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ
مُحَمَّدٍ وَ اخْتِمْ لِي بِخَيْرٍ
خدايا بر محمّد و خاندان
محمّد درود فرست، و برايم
ختم به خير فرما،
وَ اكْفِنِي مَا أَهَمَّنِي مِنْ أَمْرِ
دُنْيَايَ وَ آخِرَتِي وَ لاَ تُسَلِّطْ
عَلَيَّ مَنْ لاَ يَرْحَمُنِي
و مرا از آنچه كه بي قرارم
كرده از كار دنيا و آخرتم كفايت
كن، و كسي كه مرا رحم
نمي كند بر من چيره مساز،
وَ اجْعَلْ عَلَيَّ مِنْكَ وَاقِيَهً بَاقِيَهً
وَ لاَ تَسْلُبْنِي صَالِحَ مَا أَنْعَمْتَ
بِهِ عَلَيَّ
و بر من از سوي خود نگهباني
هميشگي قرار ده، و از من
شايسته هاي آنچه را كه
انعام كردي مگير،
وَ ارْزُقْنِي مِنْ فَضْلِكَ رِزْقاً
وَاسِعاً حَلاَلاً طَيِّباً
و از فضلت روزي گسترده
حلال پاكيزه نصيب من كن.
اَللَّهُمَّ احْرُسْنِي بِحَرَاسَتِكَ
وَ احْفَظْنِي بِحِفْظِكَ وَ اكْلأَْنِي
بِکلآئَتِكَ
خدايا به نگهباني ات مرا نگهباني
كن، و به نگهداري ات مرا نگهدار
و به پاسداري ات از من
پاسداري فرما،
وَ ارْزُقْنِي حِجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي
عَامِنَا هَذَا وَ فِي كُلِّ عَامٍ وَ
زِيَارَهَ قَبْرِ نَبِيِّكَ وَ الأَْئِمَّهِ
عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ
و زيارت خانه ات را در اين
سال و در هر سال، و زيارت
مرقد پيامبرت و امامان
(درود بر آنان) را روزيمن كن،
وَ لاَ تُخْلِنِي يَا رَبِّ مِنْ تِلْكَ
الْمَشَاهِدِ الشَّرِيفَهِ وَ الْمَوَاقِفِ
الْكَرِيمَهِ
پروردگارا از اين
مشاهد پر شرف و مواقف
بس گرامي مرا محروم مساز.
اَللَّهُمَّ تُبْ عَلَيَّ حَتَّي لاَ أَعْصِيَكَ
خدايا به من روي آور تا
نافرماني ات نكنم،
وَ ألْهِمْنِي الْخَيْرَ وَ الْعَمَلَ بِهِ
وَ خَشْيَتَكَ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ
مَا أَبْقَيْتَنِي يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ
و خير و عمل به آن و خشيت
از خويش را در شب و روز،
تا گاهي كه زنده ام ميداری ای
پرودگارجهانیانبهمنالهامفرما
اَللَّهُمَّ إِنِّي كُلَّمَا قُلْتُ قَدْ تَهَيَّأْتُ وَ
تَعَبَّأْتُ وَ قُمْتُ لِلصَّلاَهِ بَيْنَ يَدَيْكَ
خدايا هرگاه گفتم مهيا و آماده
شدم و در پيشگاهت به نماز ايستادم
وَ نَاجَيْتُكَ ألْقَيْتَ عَلَيَّ نُعَاساً
إِذَا أَنَا صَلَّيْتُ وَ سَلَبْتَنِي مُنَاجَاتَكَ
إِذَا أَنَا نَاجَيْتُ
و با تو راز گفتم، چرتي بر
من افكندي، آنگاه كه وارد نماز
شدم، و حال راز گفتن را از من
گرفتيآنگاه كه با تورازونياز كردم،
مَا لِي كُلَّمَا قُلْتُ قَدْ صَلَحَتْ
سَرِيرَتِي وَ قَرُبَ مِنْ مَجَالِسِ
التَّوَّابِينَ مَجْلِسِي
مرا چه شده؟ هرگاه گفتم نهانم
شايسته شد، و جايگاهم به
جايگاه توبه كنندگان نزديك گشته...
#دعایابوحمزهثمالی
#روزدوازهمماهمبارکرمضان
#التماسدعا
دلبرےڪنبراےدلـ💕•ــدار☺️👇
@asheghaneh_halal
°💓|💌°
○●○
🍃🌸
#پابوس
.
.
[🤲] روزے ام ڪــن
[🌥] سحـرے، گوشۂ
[😍] بین الحرمیـــن
[👇] هوسے جز سفرِ
[❤️] ڪــــــرب و بلا
[☺️] نیست مــــــــرا
پ.ن:
البتہ خب قطعا دونفره دیگھ🙄🙈
.
.
∫💞∫ جانےدوبارھ بردار،
با ما بیا بھ پابوسـ👇
🍃🌸 @asheghaneh_halal
○●○
|•✨•|
#فانوس
منم آن ڪس ڪہ
نمڪخورد و نمڪدان بشڪستـ😞|••
نہ ڪہ یڪ مرتبہ بســیار
الهــــےالعـــفو..🙃|••
•🍃دعاےروز #دوازدهم ماه خــدا🍃•
#عکسبازشود😉
#التماس_دعا
#رمضان
دلتـ|💓|ــو؛وصلکنبہخــدآ
|•✨•| @asheghaneh_halal
[• #مجردانه♡•]
#عمقرابطههارابسنجیم
[🏊♂]وارد استخر كه میخواے
بشے، معمولا نوکپات رو داخل
آب ميزنی تا شرایطرو بسنجی.
بعد آروم آروم نردهها رو
میگيری و وارد ميشی تا بدنت
خودش رو با دمای آب وفق بده...
[⛔️]بعضیها اما لباس رو كه
درآوردند، شيرجه میزنند
داخلش، حتی عمق آب
رو نمیسنجند كه مبادا
ضربه مغزی نشوند!
[💥]حكايت وارد رابطه شدنهای
امروزی میمونه!اول سرد و
گرمش رو بچش، عمقش رو
نگاه كن،بعد شروع كن به شنا
كردن. خيلی از خفه شدنها،
بخاطر نسنجيدنِ همین عمقِ
رابطههاست.
#سوادرابطه
#سوادرابطه
#سوادرابطه
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
تحدیر جزء 12.mp3
4.77M
••🍃🎙••
#دلارام
🌙: #ویژهبرنامهماھمبارڪرمضان
تلاوت هرروز یڪ جزء از قرآن ڪریمـ📖
بھ صورت تحدیر(تندخوانے)
[• جزء دوازدهم.ـ •]
@asheghaneh_halal
••🍃🎙••
•{☀️}•
{ #قرارعاشقے🕗 }
.
.
نشسته ام چو غباری به شوق اذن دخول
بیـــــــــــا بگــــــــــو نتڪانند پادرۍ ها را
#السلامعلیڪیاسلطان
.
.
{🕊} حتمآ قــرار شاه و گـدا
هستــ یـادتـانــ!👇
@Asheghaneh_halal
•{☀️}•
•💚•
•| #فانوس📿 |•
دوازده روز از ماهِ
اهل روزه گذشت[🦋]
خوش است وقت گدایے
بہ بارگہ آید[✨]
بہ یازده گل زهرا قسم
کہ یڪ عمر است[🌼]
نشستم کہ چہ روزے
دوازده آید...[🙃]
•🌸دعاےافطار🌸•
#عکسبازشود😌
#التماس_دعا
#بابامهدےروزهاتقبولـ😍
#رمضان
دمافطارفقط
ذڪر حسینشیریناستـ👇
•💚• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #ٺـاپـروانگے↯ #قسـمت_هشتم🦋🌱 تمام این چند روز را بدون وقفه در بیمارستان و بالای سر ا
[• #عشقینه💍 •]
#ٺـاپـروانگے↯
#قسـمت_نهم🦋🌱
حق با خواهرش بود،حالا همه چیز در نظرش مشکوک بود! همین که ارشیا به هوش آمده و حواسش جمع شده بود خواست تا رادمنش را ببیند .حتی یکی دوبار هم که مشغول حرف زدن بودند از او به دلایل مختلف خواسته بود تا اتاق را ترککند.
شم زنانه اش به کار افتاده بود و پشت سر هم حدس و فرضیه می زد ،جوری که خودش هم می ترسید از این همه تصورات منفی .باید زودتر ماجرا را می فهمید تا آرامش بگیرد.
حالا که ارشیا تحت تاثیر داروهای مسکن خوابیده بود و می دانست حداقل تا دو سه ساعت دیگر هم بیدار نمی شود بهترین موقعیت بود!
اما شجاعت نداشت حتی به گوشی کنار تخت نزدیک و شماره ی رادمنش را بردارد .
ولی مجبور بود... بعد از کلی نهیب زدن و دو دل بودن بالاخره با بدبختی و دست هایی که لرزان شده بود کاری را که باید انجام داد،شماره را برداشت و وارد موبایل خودش کرد.
روی نیمکت سالن نشست و نفسش را بیرون فرستاد.هیچ وقت در در مسائل شوهرش دخالت نکرده بود و حالا هم حس خوبی نداشت.هرچه بیشتر فکر می کرد شک و تردید بیشتری هم روی تصمیمش سایه می انداخت.
اما اوهام جدید و مزخرف باعث آزارش شده بود.عزمش را جزم کرد و با گفتن بسم الله شماره را گرفت.
مدام پیش خودش تکرار می کرد که چه بگوید.تماس برقرار شد و بعد از چندتا بوق خوردن صدای آشنایی گوشش را پر کرد .
_الو
آب دهانش را قورت داد و سعی کرد راحت صحبت کند:
_الو، سلام رنجبر هستم
_سلام خانم ،بله شناختم .احوال شما؟
_بد نیستم ممنون
_ اتفاقی افتاده؟
_نه هیچی... اما...راستش می خواستم باهاتون صحبت کنم
_خواهش می کنم ،در خدمتم
_به نظرم اگه حضوری حرف بزنیم خیلی بهتره، البته اگه وقت داشته باشید
_مطمئنید حال ارشیا خوبه؟
_بله خوابیده ... نمی خوام باخبر بشه بهتون زنگ زدم
_متوجه شدم تقریبا .هیچ اشکالی نداره من فردا صبح خدمت می رسم خوبه؟
_خیلی ممنونم جناب رادمنش
_با همین شماره تماس بگیرم؟
_بله ،متشکرم
_خواهش می کنم .امری نیست؟
_عرضی نیست ،خدانگهدار
_وقت شما بخیر .
با خیال راحت قطع کرد.نفسش را دوباره و اینبار پر سر و صدا بیرون داد و گفت :
_دیدی ریحان جان ،انقدر ها هم سخت نبود و با طمانینه برگشت به اتاق ...
با رادمنش توی پارک کنار بیمارستان قرار داشت .زودتر از موعد رفت تا کمی از بوی تند الکل همیشگی پیچیده در راهروها دور باشد.
از شنیدن صدای خش خش برگ ها زیر نیم بوتش حس خوبی داشت .نم نم باران شروع شده بود .نفس عمیقی کشید و خواست روی نیمکت چوبیِ نیمه خیس بنشیند اما پشیمان شد.
چادرش را جمع تر کرد تا پایینش لکه نشود،کاش لباس بیشتری می پوشید، همیشه سرمایی بود.
_سلام
رادمنش بود ،مثل همیشه خوش پوش و آن تایم ،این دو صفتی بود که بارها از ارشیا شنیده بود.
_علیک سلام
_هوا خیلی مناسب نیست بهتره بریم توی ماشین من .
موافقت کرد و چند دقیقه بعد در حالی که قهوه نیمه شیرینش را مزه می کرد از پشت شیشه ماشین شاسی بلند او به تردد آدم ها نگاه می کرد.
_خب من سراپا گوشم خانم .راستش کنجکاو شدم بدونم چه موضوعی باعث شده که اینجا باشم.اونم بدون اطلاع جناب نامجو!
نفهمید که کلامش بوی طعنه داشت یا صرفا کنجکاوی بود .البته خیلی هم اهمیت نداشت همانطور که انگشتش را دور ماگ قهوه می کشید گفت :
_می تونم صادقانه سوالی بپرسم و توقع جواب صادقانه هم داشته باشم؟
_حتما !من همیشه حامی راستگویی ام.
_مطمئنم اتفاق مهمی افتاده که شما و ارشیا ازش باخبرید اما به هر دلیلی منو در جریان نمیذارید .ارشیا که سکوت کرده اما توقع دارم که حداقل شما بگید موضوع از چه قراره...
به وضوح جمع شدن ناگهانی عضلات صورتش رادمنش را دید اما
•
•
ادامھ دارد...😉💕
•
•
نـویسندھ:
الهـام تیمورے
#مذهبےهاعاشقترنـد😎🖐
🚫⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...🚫
🌸
🌿
🍃 @asheghaneh_halal
💐🍃🌿🌸🍃🌼
عاشقانه های حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #ٺـاپـروانگے↯ #قسـمت_نهم🦋🌱 حق با خواهرش بود،حالا همه چیز در نظرش مشکوک بود! همین که
[• #عشقینه💍 •]
#ٺـاپـروانگے↯
#قسـمت_دهم🦋🌱
به وضوح جمع شدن ناگهانی عضلات صورتش رادمنش را دید اما خیلی سریع لبخند کوچکی زد و پاسخ داد :
_چی می خواین بشنوید خانم؟ من فقط وکیل شوهر شما هستم.
_بله اما قطعا چیزی بیشتر از وکالت باعث می شه که ارشیا مدام یا در تماس با شما باشه و یا منتظر ملاقات،در حالی که هیچکس دیگه رو حاضر نیست ببینه و حتی با منی که زنشم اینقدر درددل نمی کنه که با شما!
ریحانه خودش هم از لحن تندش متعجب شد اما شاید لازم بود ...
_حق با شماست من و ارشیا رفیق هم هستیم ،اما خانم رنجبر قطعا پاسخ به این ابهامات رو باید از خود شوهرتون بخواین.من نمی تونم مخالف خواسته ی ارشیا عمل کنم .
براق شد و پرسید:
_مگه چی خواسته؟
شمرده و با نگاهی نافذ گفت:
_هر اتفاقی که در حیطه ی مسائل کاری رخ داد نباید با زندگی شخصیش تداخل پیدا کنه.
نمی توانست منکر خوشحالیش بشود وقتی فهمید مساله ی پیش آمده کاری است ،اما بروز نداد و گفت :
_فعلا که تداخل پیدا کرده اگه نه چرا الان ارشیا باید روی تخت بیمارستان افتاده باشه؟ من مطمئنم تصادفشم بدون علت نبوده
_چقدر قاطع نظر می دهید خانم!
_حس زنانه رو دست کم نگیرید
احساس می کرد هیچ کدام از حرف هایش پایه ی محکمی ندارد، اما سنگ مفت بود و گنجشک مفت ...
رادمنش شیشه را پایین داد و لیوان یکبار مصرف را پرت کرد بیرون .و ریحانه فکر کرد که چه حرکت ناشایستی ! بعید بود از وقار یک وکیل!
_بهرحال ...با تمام احترامی که برای شما قائلم اما هیچ جوابی ندارم خانوم
حس کرد وقت پیاده شدن است .اصلا متوجه نشده بود که چند قطره از قهوه ی یخ شده اش روی چادر مشکی سرش پخش شده و لکه های ریز و درشتی بجا گذاشته در را باز کرد تا پیاده بشود ،اما هنوز کامل خارج نشده بود ، برگشت و گفت :اگر کوچکترین مشکلی تو زندگی من پیش بیاد و وقتی متوجه بشوم که برای هر اقدامی دیر باشه، از چشم شما می بینم آقای رادمنش همچنان منتظرم تا باخبر بشم ،بدون اینکه ارشیا بفهمه
_فهمیدن شما هیچ دردی از شوهرتون دوا نمی کنه .
_از نظر شما شاید خدانگهدار
و آنقدر در را محکم بست ،که برای لحظه ای خجالت زده شد.
هنوز خیلی دور نشده بود که موبایلش زنگ خورد ، رادمنش بود ! نگاهی به ماشین انداخت و جواب داد :
_بله؟
_نه بخاطر حرفایی که بوی تهدید می داد ، صرفا به خاطر کمک به موکلم بهتره صحبت کنیم .اما حالا قرار کاری دارم ،عصر تماس می گیرم .خدانگهدار
لبخند زد و سرش را به نشانه تشکر تکان داد .
از حالا به بعد هرطور بود باید تا روشن شدن موضوع دندان روی جگر می گذاشت
رادمنش را به خانه ی خودش دعوت کرده بود و بخاطر اینکه تنها نباشد از ترانه هم خواسته بود تا کنارش باشد ،البته بدون همسرش نوید ،چرا که فکر کرد شاید بهتر باشد جلسه خصوصی تر برگزار بشود .
حرف ها زده شده بود و او و ترانه در کمال ناباوری و بهت شنیده بودند .بعد از بدرقه ی مهمانش، بدون هیچ صحبتی روی تخت افتاده و انقدر اشک ریخته بود که پلک هایش متورم شده و سرش به قدر یک کوه پر از دنگ و دونگ بود.
•
•
ادامھ دارد...😉💕
•
•
نـویسندھ:
الهـام تیمورے
#مذهبےهاعاشقترنـد😎🖐
🚫⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...🚫
🌸
🌿
🍃 @asheghaneh_halal
💐🍃🌿🌸🍃🌼