🌼🍃
🍃
#طلبگی
✨توبه✨
✨همین که توبه قبول شد
دیگر آدم نمیتواند روی زمین بماند.
بالن را دیدهای؟
سبک که میشود، اوج میگیرد
و نمیشود روی زمین نگهش داشت.
آدمی تا گناهش بخشیده شد
وابستگیاش بهدنیا کم میشود
سبک میشود و اوج میگیرد.✨
#آیتاللهحائریشیرازیرحمةاللهعلیه
🌼🍃
🍃 @asheghaneh_halal
#ریحانه (🍃🌸)
چــادری بـودنـت را مسخره میکنند؟😔
چه کسانی؟
کسانی که خودشون را عروسک دیگران کرده اند؟😒
🔻این را بدان؛
🌷شهید رستمی
به من و تو اینگونه خطاب کرد ؛
🙏به پهلوی شکسته فاطمه زهرا(س) قسمتان میدهم که، حجاب را،حجاب را،حجاب را، رعایت کنید.
👇حال تو به من بگو ؛
حرف های آنها که برای خود ارزشی قائل نیستند پیرو شیطانند، برایت مهم تر است یا حرف شهیدی که به خاطر حفظ حجاب تو را به مادرمان #زهرا(س) #قسم_داده_است... 😔
#چادر_یعنی_پاکی_عفت❤️
@Asheghaneh_halal (🍃🌸)
🍃🕊🍃
#چفیه | #خادمانه
📿|ختم صلوات امروز
🍃| هــدیـہ بہ شهید⇓
❣| عباسڪریمے
#سالروزشهادټ🖤
ارسال تعـداد #صلوات به آے دے😌👇
•🌷• @F_Delaram_313
تعداد صلواٺ ها
•• ۲۱۰۰ ••
هر روز میزبان یڪ فرشته😃👇
|❤️| @asheghaneh_halal
🍃🕊🍃
📚✨
【• #تیڪ_تاب🎁 •】
.
.
✐ـــ ـ ــــ ـ معمولا ڪسے حاضر نیست به وجود آن در درون خود اعتراف ڪند؛ و به همین راحتے، انسان در تشخیص تڪبر دچار اشتباه میشود.
بیش ازدشمنان حق ڪه با تڪبر نابود شده اند، طرفداران حق باید از وجود تڪبر پنهان در خود بترسند🤭 چون سرانجام وجود #تڪبر_پنهان در آدمهاے خوب، سرنوشت ۶۰۰۰سال عبادت ابلیس است‼️
✍🏻تڪبر مثل بیمارے سرطان که اگر به فهم و عقل بزند، انسان باید با راه نجاتے خداحافظی ڪند😐👋.
امام باقر(ع) میفرمایند : "در قلب هرڪسے مقدارے ڪبر داخل شود، به همان اندازه از عقلش ڪاسته میشود."
کتـــ📖ـاب :
رهــایـے از تڪبـــر پنهان
°| پدید آورنده :
استاد علیـرضا پناهیان🌸🍃 |°
ناشر :
بیان معنوے
#ڪتاب_خوب
.
.
مــطالـعہ با طـعـم لذٺـــــــ😃👇
°• 📚✨•° @asheghaneh_halal
👑🍃
#همسفرانه 🌸🍃
بـــه نام نامے عشق❣
دوسداشتنتحدومرزنداردجانانِمن😉
#نگــاهامامزمانسایهسار
#زندگےمتاهلامونباشه❣🍃
#قسمتپسرامونبانوےفاطمے
#قسمتدخترامونآقاپسرعلوے🌸🍃
@asheghaneh_halal
👑🍃
°🐝| #نےنے_شو|🐝°
😂] دُنده بحندین . دُنده بحندی
نَفشِت وا میشه.
بعدش اون تولونا بی تَلبیت نیدونه
تُجای لیههاتون بِله.
😁ببخشید اون وقت کی این و
کشف کرده؟🤔🤔
😎] این دانب پُلفُسول نےنے علالیان
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_شصت_و_سه سهیل چیزی نگفت، فاطمه با استکان چایی رو به روش نشست و
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_شصت_و_چهار
سهیل جدی نگاهش کرد و گفت: چند روز دست نگه دار، اگه با هم تصمیم گرفتیم سقطش کنیم خودم واست آمپولاشو جور میکنم، به مینا زنگ نزن.
بعد هم سیم تلفن رو سر جاش گذاشت و به بدنش کش و قوسی داد و گفت: آخ که چقدر دلم میخواد الان بخوابم.
فاطمه به رو به رو خیره شده بود و همچنان توی فکر بود، سهیل نگاهش کرد ... توی دلش خوشحال بود که با این وضعیت پیش اومده مطمئنا فراموشی علی برای فاطمه خیلی آسون تر میشد، شاید این بچه می تونست جای علی رو بگیره، به هیچ وجه حاضر نبود این فرصت رو از دست بده ... به چهره رنگ پریده فاطمه نگاهی کرد و فورا یک شاخه گل نرگس از توی گلدون برداشت و با یک حرکت سریع فرو کرد توی لباس فاطمه، از سردی آب گل بدن فاطمه لرزه خفیفی کرد که سهیل بغلش کرد و با یک حرکت بلندش کرد و گفت: حالا بوی گل نرگس از پیراهن تو میاد...
بعد هم تن فاطمه رو بو کشید و گفت: تو خوش بو ترین گل دنیایی که من تا به حال دیدم...
سه روز گذشته بود و اصرار فاطمه برای سقط بچه بی نتیجه بود، سهیل اصرار داشت که اون بچه یک نعمت خدادادیه و فاطمه هر بار که با خودش فکر میکرد به این نتیجه میرسید هیچ چیز بدتر از این نیست که هنوز چند ماه از مرگ علی نگذشته باردار بشه ... اما اصرارش بی فایده بود، خودش هم این رو میدونست، فقط به درگاه خدا راز و نیاز میکرد که اگر این بچه یک نعمته خودش محبتش رو به دلش بندازه...
-فاطمه لج نکن خودم ریحانه رو میرسونم، تو با ضعفی که داری نمی خواد این همه راه بری...
-اولا خودت ضعف داری، دوما اگه بخوام منتظر جناب عالی باشم که باید قید مهدکودک رفتن ریحانه رو بزنم، تا بخوای بلند شی و صبحانه بخوری و آماده بشی و... اوووو ... من رفتم
-ای بابا، هر چی میگم حرف خودشون میزنه ... بر شیطون لعنت ...
فاطمه پتو رو به زور کشید روی سر سهیل و گفت: الهی آمین ... بخواب تا خوابت نپریده
از خونه که بیرون زد، هوای تازه به جفتشون انرژی داده بود، فاطمه نگاهی سر سرکی به سر تا ته کوچه انداخت و مطمئن شد کسی نیست، بعد رو به دخترش کرد و گفت: نظرت چیه تا سر کوچه با هم مسابقه بدیم؟
-آره آره، من حاضرم
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_شصت_و_چهار سهیل جدی نگاهش کرد و گفت: چند روز دست نگه دار، اگه ب
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_شصت_و_پنج
هر دو آماده شدند و با یک دو سه فاطمه شروع کردن به دویدن، گرچه برای فاطمه مسابقه سختی نبود اما وقتی سر کوچه رسید احساس کرد انرژیش تموم شده، به سختی نفس کشید و چند لحظه تکیه داد به دیوار، ریحانه که اول شده بود با خوشحالی دست میزد و میگفت: اول شدم، اول شدم
فاطمه نگاهی بهش انداخت و گفت: ای شیطون، داری روز به روز قوی تر میشی ها! حالا از مامانت جلو میزنی؟!
بعد هم دستش رو گرفت و با هم به سمت مهدکودک حرکت کردند .
موقع برگشتن از مهدکودک دل درد شدیدی گرفته بود، به زور خودش رو به خونه رسوند و توی اتاق خواب خزید ...
وقتی متوجه خون ریزیش شد، تمام تنش یخ کرد ... ته دلش نگران بود، میدونست با خون ریزی ای که داره احتمال سقط بچه خیلی زیاده، اما ...
اون شب سهیل به خاطر کارش خیلی دیر خونه اومد و متوجه رنگ و روی بیش از اندازه زرد فاطمه نشد، سهیل به خاطر مشکلی که توی کارش پیش اومده بود برخلاف هر روز حال و احوالی از فاطمه نگرفت، فاطمه هم که خون ریزیش قطع شده بود، ترجیح داد سهیل رو نگران نکنه و فردا اون خبر رو بهش بده
فردای اون روز بعد از رسوندن ریحانه به مهد کودک هیچ جونی برای برگشتن نداشت، خون ریزی شدیدی پیدا کرده بود و در نتیجه خیلی بی حال شده بود، برای همین یک تاکسی دربست تا خونه گرفته، وقتی به خونه رسید دل دردش زیادتر شده بود، ایستاد و دستش رو روی شکمش نگه داشت، که یکهو صدای بلندی شنید که گفت: فاطمه!!!
خوبی؟
فاطمه که ترسیده بود ایستاد و نگاهی به سهیل که روی ایوان بود کرد و با استرس گفت: تو مگه نرفته بودی سر کار؟ ماشینت کو پس؟
سهیل بدون توجه به سوال فاطمه مشکوک نگاهش کرد و گفت: چی شده؟ چرا اینقدر رنگ پریده ای؟
فاطمه فورا لبخندی زد و گفت:هیچی، نگران نشو ... یک کم دلم درد میکنه
اما دل دردش شدید شده بود، نا خود آگاه دستش روی شکمش قرار گرفت و کمی خم شد، سهیل به سمتش حرکت کرد و گفت: به خاطر هیچی اینقدر درد داری؟
بعد هم دستش رو گرفت و به سمت اتاق حرکت کردند.
سهیل با یک لیوان آب وارد شد و به سمت فاطمه گرفت. فاطمه آب رو نوشید و تشکر کرد، سهیل مضطرب نگاهش میکرد که فاطمه گفت: چرا اینجوری نگاه میکنی؟ یه دل درد داشتم عزیزم!
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••