eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . تن من قایق لنگر زده🚤' در طوفان است🌬' خودم اینجا دل من❣' پیش تو سرگردان است😢' . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
5855026054.mp3
4.28M
✨🌙 هندزفریاتون‌آمادست(:؟ شب‌لیله‌الرغائبہ..!🖐🏿🌸 صوت‌رو‌حتما‌گوش‌بدید اشکتون‌دراومد‌مارو‌ازدعاۍِ‌خیرتون محروم‌نڪنید💔(:! ... . . 💛 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_صدوچهارم] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ با
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] روز بعد ، پس از کلاسم راهی اتاق بسیج شدم مردی پشت به در ورودی روی میز خم شده بود ، مردد بودم که چطور اعلام حضور کنم که خودش برگشت. سرش را به زیر انداخت و سلام کرد ! آرام در دل گفتم : اینم که مثل نواب سر به زیره ! : سلام، خانم شاهرودی هستند ؟! _ بله اتاق روبرویی ان ممنونی نجوا کردم و به طرف اتاق رفتم مهیا شاهرودی خودش قبلا دانشجوی گرافیک همین دانشگاه بود و حالا مسئولیت بسیج خواهران را بر عهده داشت دختر ریز نقشی با چشمان میشی و چادری ! با تن صدای بسیار ظریف و ملایم ! خودم هم خنده ام گرفت از این همه توجهم نسبت به او حالا خوب است برادر ندارم ! بعد سلام و احوال پرسی فلش را تحویل دادم و حسابی هم تعریف و تمجید شنیدم گفت که اگر مایلم از این پس عکاسی مراسم ها را بر عهده بگیرم و خوب من مشکلی با این پیشنهاد نداشتم ! به خانه که رسیدم ، مادرم گفت مهمان دارم و من متعجب و کنجکاو راهی اتاقم شدم و با سارا روبرو شدم . _سلااام سارا خانوم ! پشت چشمی برایم نازک کرد : چه عجب ما شما رو دیدیم ! مقنعه را از سرم کشیدم و با لبخند با او دست دادم : چقدر غر میزنی تو ؟! حالا چرا اخمات تو همه؟! _ تو چت شده این مدت ؟! ابرویم را بالا دادم : من ؟! چطور مگه ؟! _ والا یهویی میری مشهد ، چند وقته کلا تو کتابی یا هم که هندزفری تو گوشاته ! فقط هم که با این چادری ها میپری؟! خودت هم که دیگه یه پا شدی حاج خانوم ! یاد برخورد فاطمه افتادم، می گفت : حق نداریم با هیچ بهانه ای به کسی توهین کنیم ، کارش فقط لبخند است ، خودت باید تشخیص دهی که اکنون سکوت علی(ع) لازم است یا رجز خوانی زینب(س) ؟! لبخند کم جانی رو به سارا زدم : چیز خاصی نیست تو فک کن متحول شدم ! شانه بالا انداخت: چی بگم دیگه بهت ؟! تا عصر کمی حرف زدیم و من سعی کردم صحبت هایمان در حد دانشگاه و درس ها باشد ، نه تغییر این روز های من ! خودم به شدت راضی بودم از این تغییر .... [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت‌صدوپنجم ] روز بعد ، پس از کلاسم راهی اتاق
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] پیام مادرم را با بهت خواندم ^سلام ریحانه جان بعد کلاست زودتر بیا خونه قراره بریم سفر ^ نگاه متفکری به روبرو انداختم در اوایل شهریور ماه چه وقت سفر بود ؟! آن هم این همه با عجله و یهویی؟! ماشین را امروز با خودم نیاورده بودم و قرار بود با مترو برگردم ولی از زور کنجکاوی و دلشوره رخنه کرده در قلبم ؛ از همان جلوی دانشگاه دربست گرفتم ! سرم را به شیشه تکیه دادم و در افکار خودم غوطه ور شدم که رسیدیم با حواس پرتی از تاکسی پیاده شدم _ ببخشید خانوم کرایه؟! لبم را به دندان گرفتم و برگشتم: شرمنده حواسم پرت بود بعد هم کرایه را حساب کردم و وارد خانه شدم . چمدان آماده پدر و مادرم جلوی در بود . هر دو هم حاضر و آماده نشسته بودند : سلام کجا قراره بریم ؟! چرا انقدر یهویی؟! مادرم با لبخند جلو آمد: علیک سلام چرا انقدر تو هولی دختر ؟! قراره بریم جنوب تو که ما رو کشته بودی بریم اهواز بریم اهواز ... با صدای بلندی که منشاء ش ذوقم بود گفتم : وای جدددیییی؟! مادرم مرا به سمت اتاقم راهی کرد : اره جدی حالا هم زود وسیله هات رو جمع کن ، زودتر راه بیفتیم! به طرف کمد لباسم رفتم و در همان حالت که رو به کمد بودم مادرم را مخاطب دادم : مامان چند روزه میریم؟! مادرم به طرف اتاقم آمد : مشخص نمیشه ولی حداقل یه هفته الی ده روزی می مونیم. با تعجب به طرفش برگشتم : مامان چه خبره مگه ؟! چشمکی زد و از اتاقم خارج شد چشمانم بیشتر از این گرد نمیشد در آینه برای خودم شانه بالا انداختم و وسایل را جمع کردم در ماشین که نشستم بعد چند دقیقه با ذوق از روی نت جاهای دیدنی اهواز و خرمشهر را شمردم . _ وای اینجا هم باید بریم هااا مادرم از داخل آیینه با خنده خیره ام شد : انگار بچه است ، چقدر تو ذوق داری ؟! خودم هم خنده ام گرفته بود اصلا انرژی خاصی وجودم را در بر گرفته بود . از آن طرف هم دلشوره خاصی ته قلبم بود . پارادوکس عجیبی بود ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . میشه امشب بین دلبری ها، ازتون زیارت بخواییم آقای مهربون؟!:)✨ . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
AUD-20220203-WA0071.mp3
5.86M
🍀 || 🎙 -ِنَفْسِي أَنْتَ أُمْنِيَّةُ شَائِقٍ يَتَمَنَّى کاش می‌دانستم تو را چگونه آرزو کنم؟ آرزویِ من یاصاحب‌الزمان.. 💙 . . اینجا، یاد ☫ باش ☺️👇 ✿ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ••
«🍼» « 👼🏻» . . بامامان ژونی اومدیم هیئت امسب سب جمعه وسب زیارتی اربابه بلا ظهور دتا تنیم 🏷● ↓ 🦋بلا:برای 🦋دتا:دعا 🦋تنیم:کنیم ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ ‌مامان مهربون! غذا گذاشتن در دهان کودکی که خودش توانایی خوردن دارد، یک کمک و محبت بی مورد است. 👈 چراکه باعث می شود دلبندت از لذت غذاخوردن و بهبود مهارت خوردن محروم شود❗️ ❌ کودک شما از این به بعد در تمام کارها محتاج شما خواهد بود. . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . ‌ 𝗜 𝗪𝗜𝗦𝗛𝗘𝗗 ғᴏʀ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ ᴄᴀᴍᴇ ᴛʀᴜᴇ من عشق‌رو آرزو کردمو تو مستجاب شدی! . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗
|. ❄️'| |' .| . . ❅ سپاه حسین❣ هیبتی منجلی است👌 ابرقدرت و در رکابِ ولیست🍃 و فرمانده اش شخصِ سیدعلیست😘 |✋🏻 |📖 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1695» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|
∫°⛄️.∫ ∫° .∫ 😊… بر لبش لبخند نابی … 🌸… صبح ها گل می‌کنـد ... ☕️… چــایی از این قنــد … 🍬… پهلوتر کجا پیدا کنم … 📝 ☕️🌱 ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°⛄️.∫
•‌<💌> •< > . . 🦋/• ڪاظم عازم لبنــان بود. وقت خداحافظی، وصیت‌ها و نصیحت‌ها را داخل اتاق گفت. وقتی می‌خواستم پا را از اتاق بگذارم بیرون، گفت: از این به بعد، خداحافظی ما تا همین‌جا تو؎ اتاق. نمی‌خواهم بیایی بدرقه‌ام. 🌻/• گفتم: یعنی نمی‌گذاری تا دور نشد؎ بینمت؟ حتی داخل حیاط؟ گفت: بگذار اگر میروم با دل قرص بروم؛ بدون دلبستگی به دنیا. می‌خواهم دلبستگی‌هایم را پشت همین در اتاق بگذارم و بروم. 🌿/• تو ڪه جایت امــن و همیشگی است در این دل من، نگذار نگاهم به دنیا بماند. در چهارچوب در خشڪم زد. ڪاظم رفت انگار نه انگار ڪه من در یڪ قدمی‌اش تشنه یڪ نگاهش هستم. 💐/• همیشه می‌گفت: به سن و سال ڪمت نگاه نڪن. تو زود ازدواج ڪرد؎ ڪه ساخته شو؎. پس در مشڪلات هم ظاهرت را حفظ ڪن. 🌷شـهـیـد دفاع مقدس •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‡🎀‡ ‡ ‡ یڪ ڪلیپ خوب برای 😍 ارزش هزار بار دیدن و داره👌🏻✨ ‡💎‡چادرت، ارزش‌است، باورڪن👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ‡🎀‡
|•👒.| |• 😇.| . . 🔰اگرچه پول شرط ڪافی برای ازدواج نیست اما شرط لازم است.😬🤗 داشتن پشتوانه مالی در ازدواج در ڪنار سایر فاڪتورهای مهم مانند عشق و علاقه😍 سلامت جسم و روح و خانواده با آبرو تا حد زیادی استحڪام ازدواج را تضمین می‌ڪنند.👌 البته باید این نڪته را نیز مد نظر داشت ڪه بیشتر از پول، توانایی پول درآوردن از راه سالم است ڪه نقش اصلی را بازی‌ می‌کند.😇 اگر خواستگاری دارید ڪه از لحاظ مالی در شرایط خوبی نیست قبل از اینڪه به او جواب مثبت و یا منفی بدهید به این نڪات توجه ڪنید :⬇️ آیا او پشتڪار دارد و در دشواری‌ها سخت‌ڪوش است؟🧐 شرایط مالی خانواده او چطور است؟🤔 اختلاف سطح مالی دو خانواده چقدر است؟🙄 🔹با توجه به شغل و درآمد فعلی و میزان تلاش او به آینده او می‌توان امیدوار بود؟😥 خودتان چقدر تحمل چالش‌های مالی را دارید؟😕 🔹انتظارات‌تان از زندگی آینده چیست؟😌 برای پیشرفت در زمینه مالی در زندگی مشترڪ چقدر روی خودتان می‌توانید حساب ڪنید؟⁉️ . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . . قهر عاشقا یعنی یڪی رو تختخوابِ دونفره‌ے تو اتاق بخوابه و یڪے روڪاناپه‌ی سه‌نفره‌ے وسط‌ِ هال، ولے هیچڪدوم تا خود صُب چشمشون گرم نشه اصلا.😍 قهرِ عاشقا یعنی سرِ میزِ شام حرف نزنن باهم ولےشام فسنجونِ محبوبِ مرد باشه و میز تزیین شده با شاخه‌هاے گل سرخے ڪه هر یڪشنبه به زن تقدیم میشه!🌺 قهرِ زنِ عاشق یعنی پامیشم صبحونه حاضر مےڪنم برات، پیرهناتم اتو مےڪنم، ڪل روز تو فڪرتم، شب تا برسے جونم به لبم میرسه، ولےسلام بدے جواب نمیدم چون دلخورم ازت.😉 قهرِ مردِ عاشق یعنے برات توت فرنگے نوبرو بستنےشکلاتےای ڪه میمیرے براشو میخرم برات میارم با گل سرخاے یڪشنبه‌ت، ولے هیچڪدومو نمیدم دستت میذارم رو میز. نگات نمےڪنم ولے عڪست رو میز ڪارمه و بڪِ گوشیمه و همش جلو چشممه و دلم برات تنگ میشه ولےنمیگم بهت دلم برات تنگ شده چون تو حرفامو نمیفهمے و ڪلافگیمو جورے ڪه خودت میخواے و ڪج و ڪوله تفسیر میڪنے.😕 قهرِ عاشقا یعنے دوستت دارم بیشتر از همیشه و این از همه ڪارام داره شُره میکنه ولے بهت نمیگم چون میخوام حرصت بدم چون وقتے حرصت درمیاد خیلے بانمڪ میشے.😂 قهرِ عاشقا همون شیرینیِ زندگی‌ایه که همه میگن نباید باورش کرد. چون عاشقا قهرشون از صدتا آشتی عاشقانه‌تره معمولا!🙂 . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌روز عقد نذر کردم با نامزدم بریم مشهد چند روز بعد نامزدم بلیط گرفت بریم پیش آقا حرکت کردیم رفتیم مشهد؛ وقتی رسیدیم، من رفتم قسمت زنانه نامزدمم رفت قسمت مردانه بعد من یه کفش دیدم برداشتم گفتم عه این که کفش نامزدم هست رفتم بیرون و با نامزدم تماس گرفتم و وقتی دیدمش گفتم بیا علی جان! کفشت دست منه😌 اونم زد روی پیشونیش و گفت این کفش کیه من که کفشم پاهامه!؟ قیافه من😐😐😐 نامزدم😏😳😳 . . ''📩'' [ 539 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
YEKNET_IR_vahed_2_shahadat_hazrat_roghayeh_1399_07_01_nariman_panahi.mp3
4.89M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 - بزرگتریݩ‌آزمون‌ِایمان‌ .. زمانی‌اسٺ‌ڪہ‌‌چیزی‌ڪہ‌میخواهیدرابہ‌دست‌نمی‌آورید ..!' حاج‌اسماعیلِ‌دولابی . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
•[🎨]• •[ 🎈]• :)تو‌میخندی‌و... •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . هَوا آلودھ تا شد ، اَخم کردي . . آسمان پر شد ؛ زَدي لبخند و اَشکش ، برف ِ شادي . . بَر زمین آورد🌸(: 🤍 . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت‌صدوششم] پیام مادرم را با بهت خواندم ^سلا
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] به اهواز رسیدیم، قرار شد به خانه رفیق بابا برویم و من مات مانده بودم که چرا آنجا ؟! اما خودمانیم شهر عجیب دوست داشتنی بود! بابا جلوی در قهوه ای رنگی پارک کرد و پیاده شدیم هوا به شدت گرم بود و این برای من گرمایی فاجعه بود ! آیفون را که زدم ، صدای ظریف دخترانه ای بلند شد : کیه؟! بابا خودش را معرفی کرد . در با صدای تیکی باز شد آقای نواب و معصومه خانوم همراه دختری که بی شک همان زهرا بود ، برای استقبال آمدند دختر خیلی صمیمی بغلم کرد و من متعجب ماندم از این همه خونگرمی! : تعریفت رو از مامان خیلی شنیده بودُم. لبخندی زدم : لطف دارند کمی صحبت کردیم و بعد ناهار برای استراحت به اتاق ها رفتیم و زهرا دست من را سمت اتاق خود کشاند : تو مهمون مویی ! آدم دلش می خواست آن لپ های اناری اش را گاز بگیرد وقتی انقدر شیرین حرف می زد ! تا خود عصر از هر دری حرف زدیم دختر مهربانی بود و خوب به دل من زیاد نشسته بود . به طرفش برگشتم : زهرا جان شما ها از این چادر رنگی ها ندارین؟! با لبخند نگاهم کرد : نه عزیزُم ! اونا مال بندر عباسن ! ایجا چادر عبایی سر میکنن بعد هم از کمدش از همان چادر ها در آورد دستی به پارچه اش زدم : وای این چرا آنقدر لیزه؟! اصلا اینو میشه رو سر نگه داشت ؟! _ ایششش ، تو چقدر ناز داری دختر تهرونی ! بلند خندیدم ، یاد دختر تهرونی گفتن های فاطمه افتادم دستش را روی بینی اش گذاشت : هیییس! الان کاکام ایجا بود با ای صدا خندیده بودی وای وای ! با حسرتی عیان نجوا کردم : چه کاکا کاکا هم میکنه ، منم دلم داداش خواست آمدم و صمیمانه بغلم کرد : ای جووونُم! کاکای مو هم قسطیه خوو متعجب گفتم : قسطی یعنی چی زهرا؟! چشمانش برق زد: یعنی کاکای مو نیست ، پسر عمومه ، همو برادر شیری که میگین با شیطنت گفتم : ها بامزه چپ چپ نگاهم کرد : ادا مو رو در میاری ؟! شانه بالا انداختم و با صدای مادرم شروع به حاضر شدن کردیم . [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت‌صدوهفتم ] به اهواز رسیدیم، قرار شد به خان
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] با ذوق همراه زهرا راه افتادیم ، دانه دانه مکان های دیدنی را که از نت نوشته بودم را برایش ردیف کردم _ خو میریم بعد هم نوک انگشتش را نشانم داد : فقط ای همه هم صبر کن ، چقدر عجولی تو ! در این چند ساعته قدر چند سال صمیمی شده بودیم و خوب برای من عجیب بود تا این حد خونگرمی دستم را دور بازویش حلقه کردم : وای زهرا من انقدر دوست دارم اینطوری بکنم با خنده شیطنت آمیزی کنار گوشم نجوا کرد: ای جووونُم ! فقط اونی که تو دلت میخواد مو نیستُم که چپ چپی نگاهش کردم و جلو تر از او راه افتادم از پشت دستم را گرفت : تو چه زود قهر میکنی خوو حالا صدای من بود که رنگ شیطنت گرفت: این خو گفتن تیکه کلامته؟ با خنده و همان لهجه گاز گرفتنی اش گفت : ها بعد نیم ساعت کل کل ما به کارون با صفایش رسیدیم با شوق دستانم را بهم زدم: آخ جوون ! کاروون! _ خو کارون ای همه ذوق داره ؟! پشت چشمی نازک کردم : بی ذوووق ! حصیری انداختند و همگی روی آن نشستیم ، من هم عادتی که هنگام نشستن داشتم باید روی پای یکی ولو می شدم و این بار به زهرا روی آوردم ! ذوق دیدن کارون، یک جا نشستن را از ذهنم بیرون کرد و من با محبتی که بیشتر خشونت بود ؛ زهرا را همراه خود کردم ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . لذتے شیـرین‌تر از شیرینے دیـدار نیست کور بـاد آن چشـم‌هایی که پـی دلـدار نیست پی نوشت‌: ممنون از مِهر همسایه امام رضا [ع] که دعاگوی همه ما عاشقانه حلالے ها بودند✨ . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» ایندانب یج حَدَد (☝️) بنداندُشّی هشتم(👌) بَسَط دُلها نششتم (🌹🍃🌺) 🌺ننه نقلی هستن 🏷● ↓ 🍃ندالیم ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ ‌ 🤔 به بچه هامون 🐟 بدیم یا ماهیگیری🎣 یاد بدیم؟ 👌 پاسخ اینه که هر دو باید برای بچه باشه. 👈ولی به اقتضای سن و سال هر چی سن بالاتر میشه باید ماهی دادن کمتر بشه. 👆ولی یاد دادن ماهیگیری ریسک داره و صبوری میخاد و این رو باید بپذیریم. 👇مثلا لقمه دادن باید طوری باشه که کودک آموزش ببینه و مشغول یادگیری باشه. خب این سفره و فرش کثیف کردن داره😤😣 و باید تبعاتش رو بپذیرید😊 . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'| |' .| . . ❅ لذت شعر به آن اسٺ که والا باشد📝 هـــدف شعـر ظـهورِ گُلِ زهـرا باشد🌱 ❅ جانِ ناقابلِ ما نذر شما مـہـدی جان🌹 علٺِ هستی ما حضرتِ مــولا باشد😌 |✋🏻 |📖 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1696» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|