≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
✍پیامبر رحمت صلى الله عليه و آله:
أفضَلُ النّاسِ مَن عَشِقَ العِبادَةَ فَعانَقَها، وأحَبَّها بِقَلبِهِ، وباشَرَها بِجَسَدِهِ، وتَفَرَّغَ لَها، فَهُو لا يُبالي عَلى ما أصبَحَ مِنَ الدُّنيا؛ عَلى عُسرٍ أم عَلى يُسرٍ
برترينِ مردم، ڪسے است ڪه عاشق عبادت شود، و آن را در آغوش گيرد، و با دل و جانش آن را دوست بدارد، و با اعضا و جوارحش در انجام دادن آن بڪوشد، و خود را براے آن فارغ سازد. چنين ڪسے برايش مهم نيست ڪه دنيا بر چه پايه اے مى چرخد، بر سختے يا آسانے
📚الكافی جلد2 صفحه83✨
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦
◦≼ #مجردانه 💜≽◦
.
.
(🌪) بیا ڪہ در شب گرداب
(🌊) زلف مواجب
(👁) بہ غیر گوشہ چشم تو
(⛵️) نا خدایـے نیست
.
.
◦≼🍬≽◦ زنده دلها میشوند از ؏شق، مست👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◦≼☔️≽◦
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
|🌹🍃| من در سن بیست و یک سالگی با محمدحسین ازدواج کردم. این برای من مهم بود که با آدمی زندگی کنم که معیارهایم همخوانی داشته باشد و لذا محمدحسین جزو کسانی بود که همه جوره با معیارهای من همخوانی داشت.
|🌸🍃| محمدحسین دو مرتبه به خواستگاری من آمد که بار اول، به دلیل این که برخی از شرایط من مثل اشتغال را قبول نکرد، نتوانستیم به توافق برسیم. اما بار دوم این موضوع را قبول کرد و ازدواج کردیم.
|🌹🍃| بعد از مراسم عروسی بلافاصله به مشهد رفتیم اما بعد از این که از مشهد برگشتیم، محمدحسین حدود 12 الی 13 روز به ماموریت رفت.
|🌸🍃| در آن ابتدای زندگی از وضعیت مالی چندان خوبی برخوردار نبودیم و تمام وامهایی که بابت مراسم ازدواج گرفته بود، از حقوقش کسر میشد.
|🌹🍃| محمد حسین در سپاه مشغول به کار بود و برخلاف آن چیزی که در تصور برخی وجود دارد، حقوق چندان زیادی دریافت نمیکرد.
|🌸🍃| بیشتر حقوق محمد حسین خرج اقساط وام میشد و لذا مجبور بود در برخی موارد برای گذراندن زندگی با ماشین پدرش کار کند.
🌷شـهـیـد مدافع حرم #محمدحسین_مرادی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◗ 🧩 #هیس_طوری (History) ◖
.
🎯 استقامت آئودی!
🚙 در سال 1930 سی نفر از
پرسنل کارخانه آئودی برای نشان دادن
استقامت خودرو روی سقف رفتند!
با پراید خودمون مقایسهاش کنین😄
.
چه برایمان آورده ای، مارکووو⁉️😬
◖🧳◗ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
°✾͜͡👀 #سوتے_ندید 🙊
💬 سلام. چند هفته پیش مامانم زانو
درد داشتن با آبجیم بردیمشون دکتر...
بعد آقای دکتر به مامانم گفت برین
عکس بگیرین
منم اصلا حواسم نبود گفتم مامان شما
بشینین زانوتون درد میکنه منو آبجی
میریم عکس بگیریم😁😂
یعنی دکتره داشت از خنده غش میکرد😂
آبجیم همون موقع جلو دکتره میگه آره
بریم سلفی بگیریم میایم😂
''📩'' #ارسالے_ڪاربران [ 628 ]
سوتےِ قابل نشر و #مذهبے بفرستین
🆔| @Daricheh_Khadem
•⊰خاڪے باش تو خندیدنــ😅✋⊱•
°✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
@madahi - کربلایی علیرضا قانعی.mp3
9.52M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
#علیرضا_قانعی🎙
.
.
اَللهُمَّ لَیِّنْ قَلْبِی لِوَلِیِّ أَمْرِک🕊
خدایا دلمو واسه امامم نرم کن
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
@Lakcher_i.attheme
113.5K
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
به سوی هدفت قدم بردار👌
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
آقای امام رضا؛
مشغول تو را گر بگذارند به دوزخ
با یاد تو دردش نکند هیچ عذابی:)
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
شلام
موهام دَلد دِلِفت مامانی😬
🏷● #نےنے_لغت↓
دِلِفت: گرفت
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
توانایی بچهها را درحد متعادل تایید کنید،
📛از این وربوم نیفتیم و آن قدر تأیید کنیم که خودشیفتگی ایجاد کنیم.
👈وقتی تأیید بیش از حد کنیم به خصوص اگر بدون توصیف از کودک تعریف و تمجید کنیم
مثلا:
🔹کارت عالی بود،
🔹بی نظیری،
🔹ماهی، و...
🔹خوب بچه با خودش فکر میکند که من میخواستم بینظیر باشم، شدم دیگه!!
🔹انگیزه از بین میرود.
👉 خیلی از بچههایی که انگیزه در درونشان مرده
👌به این علت است با تأیید زیادی به پایین آمدهاند و توان بالا رفتن ندارند.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
.
روشنی شمس و مه ز آجر گنبد زرد رضاست
صحن باصفای او مدینه و مکه و کرببلاست
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
𓆩🌸𓆪
|' #آقامونه .|
.
﮼𖡼 به مرغ نامه برم🕊
دیگر احتیاجی نیست✋
﮼𖡼 که در هوای تو🌱
چون دل کبوتری دارم😌
#طالب_آملی /✍
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1795»
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
𓆩🌸𓆪
استایلتو هنوز تغییر ندادی ؟؟! 🙁😐❌
سالِنو این مُدلی لباس بپووش 🌚🤍🤌🏼
. eitaa.com/joinchat/806354976Ce5e3837e76
. eitaa.com/joinchat/806354976Ce5e3837e76
#⃣ 𝙅𝙤𝙞𝙣 . #⃣ 𝙅𝙤𝙞𝙣 .
با ایدههاش ،
دو روز نشده شیکپووشتَرینی . 🔥💙👍🏼
عاشقانه های حلال C᭄
چه تیپی میزنی ؟؟؟! 😻😂🤍
هیولااایی ایده استایل Save کن . 🦦❌👇🏼
⎚: https://eitaa.com/joinchat/806354976Ce5e3837e76
⎚: https://eitaa.com/joinchat/806354976Ce5e3837e76
# بهصف_بیایـــــــــن . 🚬🤣♥️
عاشقانه های حلال C᭄
اگه سـیــــــــو پروفای جدیـد دوستدارۍ ،،
# بزن_لینک_زیرو و و . ⬇️😳😻💋
http://eitaa.com/joinchat/806354976Ce5e3837e76
http://eitaa.com/joinchat/806354976Ce5e3837e76
.
عاشقانه های حلال C᭄
95% گالريدختـــــرایِباسلیقه
بعدِ کلیكرولینك ، پروفایآمااجہ . 😌⤵️♥️🤣
http://eitaa.com/joinchat/806354976Ce5e3837e76
http://eitaa.com/joinchat/806354976Ce5e3837e76
✿⃟👆🏻❌𓂃 ִֶָ
∫°🌸.∫
∫° #صبحونه .∫
صبــح
حادثهے چشـ👀ـمان توستـ🧡
و لبخـ☺️ـندے ڪه
با نـ✨ـور اتفاق مےافتد
و درمن
شعـ📚ـرے مےشود
به وسعتِ
"دوستتـ💕دارم"هاے ناگهانے🙂
#صبحتون_عاشـقونهـ😍👌🏻
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🌸.∫
≈|🌸|≈
≈| #پابوس |≈
.
.
🍃 امام علی عليه السلام:
✨ مَن قَدَّمَ عَقلَهُ عَلى هَواهُ حَسُنَت مَساعيهِ
آن ڪہ خردش را بر ميلش مقدّم بدارد ، تلاش هايش پسنديده مےگردد. 📈
✍🏻 عيون الحكم والمواعظ - صفحهٔ ۴۵۵ 📚
.
.
≈|💓|≈ جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦
◦≼ #مجردانه 💜≽◦
.
.
گاهے حواسم را پرت میڪنم
مے افتد حوالے خیال تو 🧡
و دلم گرم مے شود بہ داشتنت
و تو اما چگونہ اینقدر بے منے ...؟! 🍂
.
.
◦≼🍬≽◦ زنده دلها میشوند از ؏شق، مست👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◦≼☔️≽◦
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
°💯° من با آگاهی از شغل محمدحسین با او ازدواج کردم و به سختیهای این شغل واقف بودم؛ اما از جزئیات فعالیتها و ماموریتهای چند روزه او چندان آگاه نبودم.
°💐° وقتی محمد حسین از ماموریت برمیگشت، سعی میکرد به هر نحو شده که نبودن خودش را جبران کند اما خب بعضی اوقات به او گله و شکایت میکردم.
°❤️🩹° اصلیترین دلیل گله و شکایت من، دل تنگی و ترس از دست دادن محمدحسین بود که برخی مواقع باعث میشد که مقداری اذیت شوم اما اصلا در این خصوص دعوا و درگیری نداشتیم.
°💔° نبود محمدحسین همیشه برای من اذیت کننده بود و درحال حاضرهم هست.
°🥰° محمدحسین در کارش بسیار جدی بود اما درخانه شخصیتی بسیار متفاوت داشت و به هیچ وجه اهل دعوا و پرخاش نبود به طوری که شخصیتی شوخ و همراه با شیطنت داشت.
🌷شـهـیـد مدافع حرم #محمدحسین_مرادی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◗ 🧩 #هیس_طوری (History) ◖
.
🎯 کشوری مستقل در یک مزرعه!
❗️در 1969 شخصى بنام لئونارد کازلی در مزرعه اش در استراليا اعلان استقلال کرد، پرچم ساخت و آنرا کشور مستقل دانست و آن را “هات ریور” نامید! در سال 1977 علیه حكومت استرالیا اعلان جنگ کرد! اما كسى به جنگش نرفت، او در مصاحبه ای خود را پیروز دانست!
🏡 هات ریور در ۵۱۷ کیلومتری شهر پرت در غرب استرالیا واقع شده است و ۷۵ کیلومتر مربع مساحت دارد. برای رفتن به مزرعه این فرد باید ویزای آنجا را تهیه کنید. این سرزمین به دلیل پول، پاسپورت و تمبر مخصوص خود، مورد استقبال گردشگران واقع شده است.
.
چه برایمان آورده ای، مارکووو⁉️😬
◖🧳◗ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
°✾͜͡👀 #سوتے_ندید 🙊
💬 سلام. چندسال پیش ناهار درست کردم
موقعی که همسری اومد سفره چیدم اومد
همش تو خورش میگشت گفت:
گوشتش کو😱
یادم رفته بود تو خورشت گوشت بریزم
نمیدونم توچه هپروتی بودم🤣
الکی گفتم تموم شده بود
گفت من که دیروز گوشت آوردم😥😳
یهویی یادم اومد گوشتو برداشته بودم به
جای یخچال گذاشته بودم تو کابینت...
تابستون و هوای گرم چه شود🤗😁
آخرشم تو نگاه شوهرم دیدم یه "ای خدا
این چه زنی بود من گرفتمِ خاصی موج
میزد😜😜"
''📩'' #ارسالے_ڪاربران [ 629 ]
سوتےِ قابل نشر و #مذهبے بفرستین
🆔| @Daricheh_Khadem
•⊰خاڪے باش تو خندیدنــ😅✋⊱•
°✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
4_5940407878853594514.mp3
1.78M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
#استاد_شجاعی🎙
.
.
- کجا بودی؟
ـ چیکار میکردی؟
ـ با کی حرف میزدی؟
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
رویـاپـردازی دقیـقا
همـونچیـزیه ڪه آدمهای
قـدرتمنـدروسـرپاگـذاشته🤍
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #رمان_ضحی #قسمت_بیستوششم آیه را خواندم... آهی کشیدم و کتایون ادامه داد:
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#رمان_ضحی
#قسمت_بیستوهفتم
واقعا کسی که به خدا وصل میشه خوش بحالش شده چون به قدرت برتر وصل شده
اینم از جذابیت های خلقته که کوچولوهایی مثل ما هم امکان رفاقت با انتهای قدرت و محبت و آگاهی رو دارن!
اما درباره اون جمله ت که گفتی، کاملا درسته واقعیت اینه که محبت و احساسات قلبی و ادراک ها قابل انتقال نیست من الان نمیتونم این حرارتی که از این توصیف عاشقانه ی تو از خدا توی قلبم ایجاد شد رو کف دستت بریزم و تو حسش کنی!
برای معرفی یک تفکر و یک مکتب منطق لازمه. که البته مکتب خدا تماما سرشار از منطقه چون حقه و حقیقت منطق داره همونقدر که محبت داره... اما واقعیت اینه که پذیرش یک مکتب با منطق و دلیل و برهان آغاز میشه اما با محبت ادامه پیدا میکنه...
علم و منطق برای راستی آزمایی صحت یک تفکر و عقیده لازمه اما برای استمرارش کافی نیست. میشه باهاش شروع کرد اما نمیشه ادامه داد
استمرار و حرکت نیاز به نیروی محرکه داره
محبت همون نیروی محرکه ی طی مسیره! بعد از درک دلیل، باید محبت خدا وارد قلبی بشه تا بتونه ایمان بیاره. به قول تو باید حسّش کنی یا حتی ببینیش!
مثل حس شیرینی این شکلات. من هرچقدرم که برات از تجربه خوردن شیرینی بگم و وصفش کنم دهنت شیرین نمیشه. باید یکی بزاری دهنت بفهمی چی میگم. #تجربه
خیلی چیزها رو باید تجربه کرد... یقین با مشاهده عملی حاصل میشه نه تئوری
برای اولین بار لبخند ژانت رو دیدم هرچند خیلی محو. و چه لحظه ی شیرینی بود... سرش رو در تایید حرفم تکون داد وسکوت کرد...
کتایون نگاهی به ساعت مچی ش کرد و گفت:
ساعت 9 و نیمه ژانت نمیخوای بخوابی فردا قرار نیست جایی بری؟!
ژانت از جا پرید:
_چرا چرا... شب بخیر...
و بدون هیچ حرف دیگه ای رفت توی اتاقش و در رو بست
به نظر می اومد کتایون یکم از شنیدن مکالمه ما کلافه ست برای همین خواستم بحث رو عوض کنم: کجا میخواست بره مگه؟
_یکشنبه صبحا همیشه میره کلیسای مرکزی میدونی که خیلی دوره برای اینکه از اول مراسم باشه باید راس ساعت شیش توی ایستگاه اتوبوس باشه...
همیشه شبا زود میخوابه ولی شنبه شبا یکم زودتر!
زندگی مومنانه ژانت اونهم اینجا واقعا جذاب و قابل ستایش بود... صدای کتایون از فکر بیرونم آورد:
_میبینی این خارجیا چه خوبن انگار نه انگار مهمون داره اصلا نگفت کجا میخوابی رفت گرفت خوابید!
خندیدم:
_اشکال نداره بیا برو تو اتاق من بخواب من اینجا میخوابم.
روی کاناپه دراز کشید:
_نه من همینجا راحتم فقط اگه میتونی یه پتو بهم بده...
اصرار نکردم چون ممکن بود راحت نباشه... رفتم اتاقم و براش پتو آوردم. بعد هم شب بخیر گفتم و برگشتم اتاقم...
***
ساعت تقریبا ده صبح بود که از اتاق اومدم بیرون. ژانت هنوز برنگشته بود و کتایون هم خواب بود... بی سر و صدا چای دم گذاشتم و برگشتم اتاق... کار گزارش کار سه شنبه رو تموم کرده بودم برای همین قلم و دوات برداشتم که یکم خط بنویسم...
کمی بعد صدای باز شدن در و رفت و آمد بعدش گفت که ژانت برگشته... اما من کماکان به کارم ادامه دادم تا اینکه تقه ای به در خورد و کتایون از همون پشت در گفت: این کتری قوریت خودشو کشت خانجون بیا به دادش برس...
از هول چای فوری بلند شدم و در رو باز کردم... سلام کوتاهی کردم و بدون اینکه در اتاق رو ببندم دمپایی رو فرشی پام کردم و دویدم توی آشپزخونه...
فوری زیر اجاق رو خاموش کردم و آروم چک اش کردم... خدا رو شکر آب کتری خشک نشده بود... تازه ژانت رو دیدم که با نگاه عاقل اندرسفیهش جلوی در سرویس بهم زل زده بود
باخنده گفتم: سلام... این کتایون الکی هولم کرد ترسیدم آبش خشک شده باشه ته کتری ترک بخوره!
کتایون از راهروی کوچیک پشت آشپزخونه بیرون اومد: بدکاری کردم بهت خبر دادم!
بعد با ذوق گفت: ببخشید من سرک نکشیدم درو باز گذاشتی چشمم افتاد. چه خط خوبی داری خطاطی میکنی؟
_آره البته همچینم خوب نیس
_چرا خوب بود فقط نصفه نیمه بود نتونستم بفهمم چی نوشته
_جهان و هرچه دراوست همه صورتند و تو جانی
ژانت فوری گفت:چی؟
کتایون براش ترجمه کرد.. پرسید به چه کسی گفته میشه و کتایون بدون اینکه از من سوال کنه گفت احتمالا خدا!
بعد گفت: من تمام هنر های سنتی ایرانی رو دوست دارم مینا منبت تهذیب خط...
همونطور که داشتم برای صبحانه عسل توی کاسه های کوچک میریختم گفتم:
_ماشاالله واردیا! حالا کار من خیلی هم هنرمندانه نیست بیشتر دل مشغولیه ولی چند تا خط تو این دو سال و اندی نوشتم اگر میخوای بیارم ببین..
فوری گفت:آره بدم نمیاد...
کاسه رو روی میز گذاشتم: پس تا این چای جوشیده یکم خنک شه بیاید تو اتاق نشونتون بدم فقط کفش یادتون نره!
#به_قلم_شین_الف
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal