▫️▪️
▪️
#حسینیه
واژه ها
مشکے بپوشید
در عزایش تا ابد
اےغزل...
اےقافیہ...
اےمثنوے ها تسلیت...
#جوادقادرےمهر
#واحزناه_علےالحسین😭😭
▪️ @asheghaneh_halal
▫️▪️
°🌙| #آقامونه |🌙°
°| فــرماندهـ نـــزنـ ≈{👇
/° حـــــرفـ وداعـ ≈{😔
°\ یـــار مـےآیـــد ≈{🍃
/° نـزدیـڪ شـــد ≈{😉
°\ آنـــــروز ≈{🌸
/° ڪـه آفتابـ برآیـد ≈{⛅️
°\ پرچـــمـ برســـد ≈{🇮🇷
/° دســتـ ولـے ≈{😘
°\ از دو ڪــفـ تـــو ≈{👋
/° آنـــــروز ≈{👇
°\ تمـامـ غـمـ دورانـ ≈{😏
°| ســـــر آیــــد ≈{✋
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍✌️
#نگاره(154)📸
#ڪپے⛔️🙏
🔘| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_صدونود_ویک °•○●﷽●○•° +تسبیح هدیه دادن خیلی خوبه.توهم اگه خواستی یه و
.
°| #خادمانه |°
سلام علیڪم و رحمه الله.
شبتون حسینے پسند و
عزاداریاتون مقبول.
اینڪه این چند شب تعداد پارتهاے
رمان ڪم و زیاد شده، دلیل داره؛
این #رمان_درحال_نوشتنه و نویسنده
پارتهاے جدید رو هروقت بنویسن
قطعا بارگذارے خواهیم ڪرد.
عذر خواهے مےڪنیم و حلال بفرمایید.
التماس دعاے فرج،
بصیرت، اخلاص و شهادت🏴
🍃🌸
°•| #ویتامینه🍹 |•°
قبل از این
ڪہ جـر و بحثے را
باهمسرتان شروع کنید با
خود فکر کنید آیا موضوع واقعا
ارزشــش را دارد که شما را عصبانے
کند؟ یا مےتوانید به سادگے از آن بگذرید؟
#واقعاارزش_داره🤔
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal
||💚||
#قائمانه
شبےمیان همین روضھ ها قبولمـ کنـ
بھ حرمت آل عبـ☀️ـا قبولمـ کنـ
گناه کردہ ام آقا ببخش، شرمــنده
قبول،من بدمـ💔 اما شما قبولمـ کنـ
بھ حقآنشھدایےکھ تشنھ جاندادند
شبیھ تشنھ لب کربـ🏴ـلا قبولمـ کنـ
#آجرک_اللہ_یاصاحب_الزمان
#جمعہهاے_بےقرارے🍃
||💚|| @asheghaneh_halal
#حسینیه
⚫️خوش بحال غریبان....!؟
⇦حضرت محمد (ص) فرمودند: ⇨
{اسلام غریبانھ آغاز شد و بھ زودے غریب خواهد شد؛ پس خوشا بھ حال غریبان🙂}
⚫️یکے از اصحاب پرسید:
"اے رسول خدا! غریبان کیستند🤔؟"
رسول الله فرمودند:
{کسانے کھ وقتے مردم فاسد مےشوند، نیکوکار و صالح باقے مےمانند👌}
📚 #کنزالعمالروایت۱۱۹۲
💢 @Asheghaneh_halal 💢
عاشقانه های حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_صدونود_ویک °•○●﷽●○•° +تسبیح هدیه دادن خیلی خوبه.توهم اگه خواستی یه و
♥️📚
📚
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_صدونود_ودو
#پارت_اول
°•○●﷽●○•°
دلم میخواست کل روز و دنبالش برم وببینم وقتایی که کنارش نیستم روزش و چطور میگذرونه،دوست داشتم یواشکی از کارای پنهونیش الگو بگیرم.
به طرف ماشینمون رفتم. منتظر ایستاده بود.نگام کرد. فکر میکرد چیزی میگم ولی فقط لبخند زدم و گفتم :قبول باشه
با لبخند من لبخندی زد و:از شما هم قبول باشه
صندوق ماشین و باز کرد و چند تا کتاب تو دستش گرفت. رفتم کمکش و چندتا رو از دستش گرفتم که فهمیدم قرآن و مفاتیحه. این هارو برای مسجد خریده بود. یکی از دوست هاش و صدا زد و گفت که قرآن هارو ببره داخل.
نشستیم تو ماشین. فهمیدم راهی که میریم راه خونه نیست.
_خونه نمیریم؟
+میریم ولی یه کاری دارم قبلش.اگه خسته ای ببرمت خونه؟!
_نه خسته نشدم،ولی تو این روزا زیادی مشکوک میزنی.
خندید و چیزی نگفت.
چند دقیقه بعد رفتیم محلی که کوچه پس کوچه های تنگ و تاریک داشت. بیشتر خونه هاشم قدیمی بود.
جلوی یه کوچه نگه داشت و منتظر موند.
به ساعتش نگاهی انداخت. یک دقیقه بعد یه پسر بچه ای در یکی از خونه ها رو باز کرد و اومد بیرون. محمد با دیدنش از ماشین پیاده شد و رفت سمتش. بغلش کرد و کلی باهاش گرم گرفت،بعد اومد و از صندلی های پشت ماشین ظرف های غذای نذری و برداشت و داد دستش و نشست تو ماشین.
+دوتا بچه ان،پدرشون فوت کرده،مادرشون کار میکرد که الان به گفته ی امیر مریض شده و نمیتونه کاری کنه .مسجد شام زیاد بود براشون آوردم.
گونه اش و بوسیدم و گفتم:قربون خودشیرینم برم
با تعجب پرسید:خدانکنه. چرا خودشیرین حالا؟
_خودشیرینی میکنی پیش خدا دیگه. دلبری میکنی از خدا،هرکاری که انجام میدی میگی بخاطر خدا، ما به اینجور آدما میگیم خود شیرین!حالا راستش و بگو چی میخوای ازش؟
نفس عمیق کشید و گفت:بزار این و بعد بهت بگم.نمیدونی چقدر حالم خوبه !
_چیشده؟
+قراره فردا با چندتا از بچه های سپاه بریم حسینیه حضرت امام،اگه خدا بخواد
_مراسمه؟
+آره
....
فردای اون روز وقتی از سرکار برگشت لباسایی که میخواست بپوشه رو اتو زد و روی تخت ردیف کرد.
با اینکه چندبار رفته بود دیدار رهبرش بازم هیجانش مشهود بود.
هرچی که برای سفر یک روزه اش لازم داشت و توی یه کیف کوچیک گذاشتم.
براش غذا و میوه گذاشتم که اگه گشنه اش شد تو راه بخوره.
پیراهن اتو شده اش وپشت ماشین روی صندلی پهن کرد که چروک نیافته و مرتب باشه و وقتی خواست برای مراسم بره بپوشتش.
بعد کلی سفارش و قول و قرار باهام خداحافظی کرد ورفت.
#Naheleh_org
بہ قلمِ🖊
#غین_میم💙و #فاء_دآل💚
#ڪپے_بدوݩ_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست🤓☝️
هرشب از ڪانال😌👇
♥️📚| @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_صدونود_ودو #پارت_اول °•○●﷽●○•° دلم میخواست کل روز و دنبالش برم وب
♥️📚
📚
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_صدونود_ویک
#پارت_دوم
°•○●﷽●○•°
دهه اول محرم تموم شده بود. با محمد از مطب دکتر برمیگشتیم.وقتی فهمید بچه دختره از ذوق رو پاهاش بند نبود.
_تو که میگفتی فرقی نمیکنه دختر باشه یا پسر،چیشده الان گل از گلت شکفته
+الانم همین و میگم،ولی بچه دختر داشتن اصلا یه حال دیگه ای داره.وایی بریم براش لباساش و بخریم
_مامانم با اینکه جنسیتش و نمیدونست از چند هفته پیش کلی لباس براش خرید
+دستشون درد نکنه.میگم چیزی دلت نمیخواد برات بخرم؟گشنه ات نیست؟
_چرا باید بریم فروشگاه یه سری چیزا نیاز داریم که خونه نیست.
تمام سعی ام و کردم تو خریدکردن اسراف نکنم.هرچیزی که واقعا نیاز بود خریدیم و برگشتیم خونه.
نمازمون وکه خوندیم پرسید: کتاب فتح خون و نامیرا و خوندی؟
معتقد بود برای اینکه روضه ها رو اونجور که باید درک کنم لازمه که این دوتا کتاب و بخونم.
_فتح خون و هنوز تموم نکرده ام.
راستی مامان بهم زنگ زد و گفت سارا و نوید خونشونن شام بریماونجا.
گفته ی مامان و رد نکردیم و با محمد رفتیم خونه اشون. بعد یه احوال پرسی گرم با همه، با سارا رفتیم وتو آشپزخونه نشستیم.
سارا:خیلی دلم واست تنگ شده بود
خوبیی خوشی؟ از دانشگاه چه خبر؟فسقلت خوبه؟
_منم خیلی دلتنگت بودم. خداروشکر خوبم فسقلم هم خوبه دانشگاهم به سختی میگذرونم.
از هردری حرف میزدیم یهو بعد چند ثانیه سکوت گفت: فاطمه تو وآقا محمد بعد گذشت اینهمه مدت هنوز مثل روزای اول ازدواجتون رفتار میکنین. عشق و از چشماتون میشه خوند. اصلا بحثتون شده تا حالا؟
خندیدم و گفتم :اره بابا، من بعضی وقتا واقعا بچه میشم و الکی لجبازی میکنم ولی خوشبختانه محمد جوری با من رفتار میکنه که نمیتونم به خودم اجازه بدم بهش بی احترامی کنم. اگه یه وقت کاری کنم که ناراحت شه حتما جبرانش میکنم. هیچ وقتم اجازه ندادیم حتی اگه بحثی بینمون پیش اومد کسی متوجه شه، واسه همین هیچکی ندیده ما حتی از هم دلخور شیم.
با صدای مامان بیخیال ادامه ی صحبت شدیم و رفتیم تو جمع نشستیم.
نگام کرد و اروم گفت :خوبی؟
اینبار ازچشمای سارا دور نموند و باعث شد لبخند بزنه و کنار گوشم بگه: ایشالله همیشه همینطوری بمونید.
#Naheleh_org
بہ قلمِ🖊
#غین_میم💙و #فاء_دآل💚
#ڪپے_بدوݩ_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست🤓☝️
هرشب از ڪانال😌👇
♥️📚| @asheghaneh_halal
#خادمانه
سلام
این ایام رو تسلیت عرض میڪنم
رمان گذار هستم
دو ڪلمہ حرف دارم...
چرا انقدر خشمگینید؟😐
بخدا من داعشے نیستما
اگہ رمان در دسترسم بود براتون میذاشتم حتما
وقتے نویسنده چیزے براے ما نفرستاده ما چے بذاریم براتون؟😢
ما بهتون حق میدیم
منتظرید
اما خداشاهده خود ماهم داریم رمانو میخونیم و مثل شما منتظریم
نویسنده هم بہ خاطر این ایام نتونستن چیز زیادے بنویسن....
اینڪہ در نهایت خشم و ناراحتے میاید پے وے خب انصاف نیست..☹️
این رمان گذاشتہ میشہ تموم میشہ چند ماهم میگذره
ولے چیزے ڪہ میمونہ حرفاییہ ڪہ زده شده و اینا باعث دلگیرے میشہ
باهم مهربون باشیم
ما ڪاربرانمونو دوست داریم...😊💚
#التماس_دعاےخیر
#یاعلے
🆔: @Fb_313
🍃🏴🍃🍃
°🌙| #آقامونه |🌙°
°| تـــا روز ظـهـــور ≈{🌸
°\ منتظــــر بایــد بــود ≈{🙂
/° نـزدیـڪـ شــــدهـ ≈{👇
°\ آمــــدنِـ آنـ مـوعـــود ≈{🌹
/° آنـ مــرد ڪه پرچـمـ سپرد ≈{🇮🇷
°\ بـــر مـهـــــدے(عـجـ) ≈{😘
/° سیــدعلــے خـامنــهاے ≈{💚
°| خـواهــــد بــــود ≈{✋
#اللهمـاحفظ_قائدنا_الامامـخامنهاے🍃
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍✌️
#نگاره(155)📸
#ڪپے⛔️🙏
🔘| @Asheghaneh_Halal
°•| #ویتامینه🍹 |•°
"یاد بگیریم اینگونہ در خانہ
همدیگر را صدا ڪنیم"
حضرت علے(ع) وقتے مےخواستند
حضرت زهرا(س) را صدا ڪنند؛ مےفرمودند:
••[جان علے بہ فدایت،
••[حبیبتے زهرا
••[بنت رسول اللــہ
••[زهرا جان
جوابـے ڪہ از حضرت زهرا مےشنیدند:
••[روحم بہ فدایت علے
••[ابوتراب
••[ابالحسن
••[علے جان....
متاسفانہ تو بعضے خونہ ها
اسم همسر «ببین» است!😐
ببین بیا اینجا، ببین آب بده و....
زیبا صداڪردن همسر، بهترین شیوه
براے #ابراز_محبت است و نوعے
شخصیت دادن بہ طرف مقابل است...
#ببین🙄
#نگو_ببین😐
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal